خلاصه داستان قسمت دوم سریال یاغی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دوم سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت  و تهیه کنندگی سید مازیار هاشمی را خواهیم داشت! با ما همراه باشید. سریال یاغی روایتگر درامی پر فراز و نشیب از سفر یک قهرمان است که شخصیت های متنوعی از طبقات مختلف اجتماعی در مسیر با او همراه می شوند یا برایش مانع می تراشند، یاغی باید از مرز درد و خستگی عبور کند.

قسمت دوم سریال یاغی

جاوید به بیمارستان رفته است که ابرا رو روی تخت بیمارستان می بیند و بی اختیار گریه می کند. دکتر ها در حال دادن شوک به ابرا هستند، مادر او بالای سرش بی قراری می کند و پرستار ها سعی می کنند آرومش کنند.
مردی به سمت تخت ابرا می رود و شروع به فوش دادن به نرگس می کند و می گوید خاک بر سرت کنم که عرضه بچه نگه داشتن نداری… امنیت بیمارستان آن ها را بیرون می کند و مشخص می شود که آن مرد دایی ابرا است.
جاوید در بیمارستان نشسته است که یک دختر به سمتش می رود و می گوید بهتر است زودتر از این جا بری تا مامانش نبینتت، اما جاوید همان جا می ماند و از جایش تکون نمی خورد.
دکتر ها در حال بردن ابرا به بخش هستند که نرگس، جاوید را آن جا می بیند و برادر هایش را به بهانه ای می پیچاند و با جاوید به داخل حیاط می رود.
نرگس با کیفش به تو صورت جاوید می کوبد که ابرویش می شکند و خون بیرون می ریزد، نرگس می گوید ما ۵ روز دیگر به آلمان میریم و اگر دور و بر دخترم بپلکی و او را هوایی کنی میدمت دست داداشام تیکه پارت کنن و هر چیزی که از دهنش بیرون می آید بار جاوید می کند.
جاوید با دست و صورت خونی به خانه می رود و خواهرش زخمش را می بندد و دلداری اش می دهد اما جاوید حالش خراب تر از این حرفاست.
جاوید به همراه رفیقاش به بیمارستان می رود، یکی از دایی های ابرا دم در اتاق او و دیگری داخل اتاقش است.
دوست های جاوید به سمت اتاق ابرا می روند، یکی از دوست های جاوید با دایی ابرا درگیر می شود که دعوا می شود و کم کم همه جا شلوغ می شود. جاوید یواشکی به داخل اتاق ابرا می رود و او را روی صندلی چرخدار می نشاند و می خواهد از بیمارستان فراری اش بدهد. ابرا حسابی ترسیده و استرس دارد اما جاوید او را صحیح و سالم با خودش از بیمارستان بیرون می برد.
جاوید و ابرا هر دو روی موتور گریه می کنند و می روند. عاطفه خواهر جاوید برای اجرا به پارک رفته و نگران است که همان لحظه جاوید و ابرا از راه می رسند.
ابرا کنار موتور ایستاده، جاوید به سمت عاطی می رود، عاطی گریه کنان از کاری که جاوید کرده، می خواهد راضیش کنه تا ابرا را به خانه شان ببرد اما جاوید قبول نمی کند و ابرا به عاطی می گوید اگر فقط ۵ روز صبر کنید، همه چیز درست میشه…
همکار عاطی به سمت جاوید می رود و می گوید من همه چیز رو حل می کنم بسپر به من.
نرگس در خانه گریه می کند و دایی های ابرا داد و بیداد می کنند و حسابی عصبی هستند.
همکار عاطی، جاوید و ابرا را به همراه عاطی آن ها را به خانه خودشان برده، حال ابرا دوباره بهم می خورد که عاطی باز هم استرسی می شود و مشغول بحث و دعوا هستند که مادر و پدر دوست عاطی می آیند برای آن ها نی و دف می زنند و می خونند.
ابرا با اردک ها بازی می کند و جاوید هم با اسب ها مسابقه دو می گذارد. هر دو داخل دریاچه سوار قایق شده اند و به هر نحوی روزشان را شب می کنند.
اسی به جاوید زنگ زده است و او را بابت این که پای عشقش ایستاده تشویق می کند و همه اطلاعاتی که کجاست و با کی رفته را ازش می گیرد.
دایی های ابرا بالای سر او ایستاده اند و می خواهند ازش آدرس آن ها را بگیرند، اسی با کلی بالا پایین و چونه زدن یازده میلیون از آن ها می گیرد تا جایشان را لو بدهد. ‌
ابرا و جاوید با هم عکس می گیرند و مشغول بگو بخند هستند و عاطی هم با حامد همکارش حرف می زند و می گوید فقط آرزو می کنم این ماجرا ختم به خیر شود و بحث به ازدواج ناموفق حامد می رسد و عاطی عصبی به سمت مادر حامد می رود تا کمکش کند.
عاطی با مادر حامد ظرف می شوید و حرف می زنند و مادر حامد از عاطی می خواهد که این روز ها او و دوستاش کمی بیشتر هوای حامد را داشته باشند.
ابرا و جاوید با هم به مغازه ای رفته اند و مشغول حرف زدن با یک پیرمرد هستند که دایی های ابرا آن ها را می بینند و پا به فرار می گذارند.
دایی های ابرا دنبالشان می دوند و لب رودخانه گیر می افتند که اول حسابی کتکشان می زنند و با چوب توی سر جاوید می زنند و او خونین و مالی روی گل ها می افتد و ابرا را کشان کشان با خودشان می برند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا