خلاصه داستان قسمت سوم سریال بی نشان از شبکه سه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت سوم سریال بی نشان از شبکه سه را می خوانید؛ با ما همراه باشید. داستان سریال بی نشان نیز در قسمت اول، زندگی شهاب، سردبیر پیشکسوت یک رسانه خبری را روایت می‌کند که مسائل و موضوعات اقتصادی مبتلا به جامعه را دنبال می‌کند. نقش او را در این سریال پرویز فلاحی‌پور  برعهده دارد. در کنار او متین، خواهر زاده شهاب نیز نقش یک فعال رسانه‌ای یا به اصطلاح پاپاراتزی را برعهده دارد که فساد چهره‌های مشهور را افشا می‌کند.

قسمت سوم سریال بی نشان

محمدرضا تمام ماجرای دستگیری پدرش را برای مسعود تعریف می کند که او مسعود نگران است و از او می پرسد که به مادرش چی بگوید و درست همان لحظه ریحانه سوار ماشین می شود و مسعود حرفش را می خورد…
ریحانه بعد از کمی حرف زدن از ماشین پیاده می شود و به خانه می رود، محمدرضا هم پشت سر او به داخل خانه می رود و با متین حرف می زند و می گوید همه این ها تقصیر توعه ولی متین میگه دایی خودش اومد و من به زور نبردمش…
متین عکس های جاویدی را در کنار بخشی و پورش ها در صفحه اش منتشر کرده تا به نوعی حال آن ها را بگیرد…
مسعود در مسیر خانه است که پدرش با او تماس می گیرد تا هر چه زودتر خودش را برساند، مسعود به خاطر این که مادر و پدرش از اصل ماجرا بویی نبرند، چراغ ماشین و جلوی ماشینش را خراب می کند و به پدرش زنگ می زند و می گوید با یک موتوری تصادف کرده است و باید او را به بیمارستان ببرد…
متین و پدر بزرگش شیرینی های بله برون ریحانه را به دم در مسجد برده اند تا پخش کنند، جاویدی با متین تماس گرفته است و بابت عکسی که در صفحه اش گذاشته کلی او را بازخواست می کند و می گوید من پورش را از آقای اسماعیلی گرفتم که متین تهدیدش می کنه عکس ها و فیلم هایش تو پارتی را پخش کند…
پدر و مادر مسعود هر دو درباره کنسل کردن نامزدی با هم حرف می زنند و از حال و هوای مادرش مشخص است که چندان هم ناراحت نشده…
پدر مسعود به محمدرضا زنگ زده است تا با شهاب حرف بزند که با نبودنش با مینو حرف می زند و مینو از حرف های آقای کاظمی می فهمد که مسعود واقعیت را به آن ها نگفته است…
محمدرضا با مسعود تماس گرفته تا جویای ماجرا شود، مسعود به خانه رفته است که پدر و مادرش داخل حیاط منتظر او هستند، مادرش کمی با او خوش و بش می کند و به داخل می رود تا شام سفارش بدهد ولی پدرش به او می گوید که دیگر بهش دروغ نگوید و می رود…
بلاخره شهاب از زندان آزاد شده است و محمدرضا و متین به دنبالش رفته اند، محمدرضا نگران حکم پدرش است و می گوید جرم شما ورود غیر قانونی به ملک شخصی است.
مسعود و پدرش در خانه با هم حرف می زنند و پدرش اخبار جاویدی و بخشی را می خواند و با مسعود به شکلی حرف می زند تا متوجه بشود که از همه ماجرا خبر دارد اما مسعود تا آخرین لحظه ای که پدرش به رویش بیاورد هیچ نمی گوید و در آخر می گوید به خاطر مامان ناچار بودم تا چیزی نگم…
شهاب در خانه نشسته است که مینو برایش قطره چشم هایش را می ریزد و ریحانه هم کنارش نشسته است و بعد از رفتن مینو، شهاب سر صحبت با دخترش را باز می کند و او از ناراحتی اش بابت خراب شدن نامزدی اش و دروغ گفتن های مسعود به خانواده اش می گوید که پدرش کلی آرامش می کند و می گوید مسعود به خاطر دلایل خودش دروغ گفته است و نامزدی هم دوباره از سر گرفته می شود…
پدر و دختر در حال حرف زدن هستند که احسانی فرد با او تماس می گیرد و باهاش حرف می زند تا شهاب در سایتش بابت نشر اکاذیب عذرخواهی کند ولی او می گوید من بیدی نیستم که با این باد ها بلرزم و تلفن را قطع می کند و با گفتن کلی کار دارم به مینو از خانه بیرون می رود.
حبیب و رفیقش مشغول فوتبال دستی بازی کردن هستند و با هم کل کل می کنند که شهاب به آن جا رفته است و همه رفیقاش دورش هستند و با هم حرف می زنند… بعد از کمی حرف زدن دوباره همگی به سر بازی شان می روند و شهاب و آقای زهتاب یا همان مصطفی با هم حرف می زنند و شهاب درباره پرونده هی بخشی از او سوال می کند اما مصطفی میگه چیزی نیومده زیر دستمو میره تا به ادامه بازیش برسه…
شهاب تلفنی با کسی به اسم علی حرف می زند و حرف هایش بوی درد و دل و کارآگاه بازی داره و می خواد بدونه اسماعیل شاکیش کیه و ته و توی ماجرا را دربیاورد که آقای کاظمی پدر مسعود به آن جا می رود و او تلفن را قطع می کند…
آقای کاظمی به شهاب می گوید که همه چیز را می داند و با او سر صحبت را باز می کند که شهاب می گوید خداروشکر مسعود همه چیز را بهتون گفت ولی او میگه مسعود حرفی به من نزد و بحث شان را به سمت بازنشستگی می برد و در آخر دوباره تاریخ نامزدی را می گذارند و شهاب به او می گوید که چهارشنبه عید مذهبی است و فرصت مناسبیه…
شهاب در حال رفتن به خانه است که همان خانمی که می خواست او را ببیند دوباره بهش زنگ می زند و با اصرار برای امشب در دفتر سایت باهاش قرار می گذارد…
شهاب دم دفترش است و به سختی شماره متین را از داخل گوشی اش می گیرد و می گوید حال چشم هاش اصلا خوب نیست و بدون این که کسی متوجه شود خودش را به آن جا برساند…
بلاخره آن خانم از راه می رسد و شهاب به همراه او به داخل دفتر می رود….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا