خلاصه داستان قسمت سوم سریال حکم رشد از شبکه سه

سریال حکم رشد یک ملودرام پلیسی و‌ خانوادگی است که به موضوعات فرهنگی و آسیب‌ های اجتماعی توجه ویژه دارد. خلاصه داستان قسمت سوم سریال حکم رشد را در ادامه این مطلب از سایت جدولیاب مطالعه می کنید با ما همراه باشید.

قسمت سوم سریال حکم رشد

آقایی روی صندلی چرخدار نشسته است و حالش حسابی گرفته است که شخص دیگری به اسم افشین کافر که او را داداش خطاب می کند، می گوید امروز روی سر غلام آوار میشیم تا کسی جای شما را در این محل نگیرد و بهش امیدواری می دهد.

۵۹ در خانه ای نشسته است و لیست اسامی کسانی که نزول پول یک خانم را نداده اند، می گیرد و چکی به نام خودش می گیرد و کل کل می کند که با شخصی به اسم عبدی با او درگیر می شود که همان خانمی که به نظر میاد همه کاره است او را سر جایش می نشاند و مشغول حرف زدن هستند که یک مامور یهویی داخل می شود کمی آن جا را دید می زند و عبدی را با خودشان می برند که همان خانم ۵۹ را برای گرفتن گوشی عبدی به پایین می فرستد اما پلیس ها او را به کمک سرهنگ پاشا دستگیر می کنند که ۵۹ لحظه آخر با تهدید کردن سرهنگ پاشا سوار ماشین پلیس می شود و با عبدی به بازداشتگاه می رود.

۵۹ در مسیر افشین کافر را در محل می بیند و به یکی از نوچه هایش که در بازداشتگاه است، می سپارد که بعد از بیرون رفتن به آقا غلام خبر بدهد، افشین کافر تو محل ماست…
افشین به همان خانه رفته است و با همان خانم که حالا مشخص شده اسمش زیباست حرف می زند و معلوم می شود که آن ها با هم زن و شوهر هستند.

برای غلام خبر می برند که افشین کافر در محل است و او در حال تمرین بوکس است که حسابی قاطی می کند و با عصبانیت می رود.
سرهنگ پاشا در اتاقش است که فرمانده اش او را صدا می کند و می گوید یک کلانتری است که رئیسش بازنشسته شده و من شما را پیشنهاد دادم که جایگزینش بشید و با دادن برگه او را تنها می گذارد و می رود.

پسر سرهنگ پاشا به کمک مادرش به داخل می رود و او همراهی اش می کند تا با داشتن سرگیجه بتواند به داخل اتاقش برود و بعد از آن که پسرش به داخل می رود، او به ذبیح زنگ می زند و می گوید امشب زودتر به خانه برود تا با هم به خانه خواهرش برود.
شوهر خواهر ذبیح در خانه به عالمه پول دسته می کند که خواهر ذبیح همسرش به سراغش می رود و می گوید امشب داداشم اینا مهمون هستند و هر چی زودتر باید خونه رو جمع کنند.

ذبیح به خانه می رود و بعد از کلی منت کشی از همسرش بابت دیر کردنش به اتاق پسرش می رود تا با هم برای رفتن به خانه خواهرش آماده شوند و کلی با هم درباره چیز های مختلف حرف می زنند.
ذبیح و خانواده اش به خانه خواهرش می رسند که حجله اسفند را آن جا می بینند و او زن و بچه اش را تا خونه خواهرش همراهی می کند و می گوید من کمی بعد بر می گردم…
غلام در خانه به دنبال سند می گردد تا برای ۵۹ ببرد…

جناب سرهنگ در محل راه می رود که به یکی از ماشین پلیس ها برخورد می کند و با هم درباره غلام حرف می زنند که او تعریف می کند با هم برادر شیری هستند و حالا رئیس کلانتری همین محل شده است.

ذبیح به بازداشتگاه می رود و به ۵۹ می گوید که به گوش غلام برساند، پای او دوباره در زندگی اش باز شده که با حرف های ذبیح از کوره در می رود و حسابی بهش می پرد که غلام از راه می رسد و می گوید ۵۹ فردا به دادسرا می رود و با وثیقه آزاد نمی شود.

غلام و ذبیح بعد از چند تا چشم و ابروی ریز از هم جدا می شوند و غلام به در یک خانه می رود و با ماشینی شاسی بلند از آن جا خارج می شود.
مادری برای بچه اش قصه می گوید تا راضی اش کند که شیر بخورد اما بچه اش چیزی نمی خورد و او حسابی حرصی می شود و از در دیگری وارد می شود تا راضی اش کند و حرف هایش بوی درد و دل می گیرد و می گوید جون من برات در میره اما بچه اش هیچی نمی گوید و تنها با بغل کردن عروسک خرسی اش بسنده می کند.

خانم در اتاق بچه اش را می بندد و با پوشیدن یک پانچو به حیاط خانه اش می رود و روی تاب می نشیند.

 

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا