خلاصه داستان قسمت ششم سریال حکم رشد از شبکه سه

سریال حکم رشد یک ملودرام پلیسی و‌ خانوادگی است که به موضوعات فرهنگی و آسیب‌ های اجتماعی توجه ویژه دارد. خلاصه داستان قسمت ششم سریال حکم رشد را در ادامه این مطلب از سایت جدولیاب مطالعه می کنید با ما همراه باشید.

قسمت ششم سریال حکم رشد

ذبیح در حیاط خانه ایستاده است که زهره به کنارش می رود و با هم سوار ماشین می شوند تا داخل ماشین حلیم بخورند که سلیم اذیت نشود، ذبیح شروع به صحبت می کند تا زهره را راضی به پذیرفتن حکمش کند.
زهره قول می دهد که پشت ذبیح بایستد اما با این وجود باز هم نگران حال مامان توران است.
ذبیح پیشنهاد می دهد که خانه شان را به همان محل ببرند که زهره عصبی می شود و حسابی نگران ذبیح است که مبادا کشته شدنش را ببیند.
ذبیح از خانه بیرون می رود که مامان توران را می بیند و کنار هم می نشینند و حرف می زنند که زهره برای بردن او به داخل می رود که مامان توران ادامه می دهد و ذبیح را قسم می دهد تا از حکمش بگذرد که او مقاومت می کند و مامان توران چمدانش را بر می دارد و با ماشینی که آمده می رود.
سلیم از پدرش خواهش می کند تا با ماشین به دنبال مامان توران برود و او را برگرداند که ذبیح به سرعت راه می افتد و بعد از طی یک مسافت موفق می شود که ماشین را نگه دارد و مامان توران را با خودش به خانه ببرد.
ذبیح مامان توران را پیاده می کند و می گوید تا آخر عمر منو به خودم بدهکار کردی و به اداره پلیس می رود تا در خصوص استعفایش صحبت کند و یکی از همکارانش به او می گوید که بهتر است شما رئیس کلانتری آن محل نشوید و اصلا روحیه آن منطقه را ندارید که فرمانده اش بیرون می آید و او استعفایش را می دهد و از آن جا بیرون می رود و به سمت یک امامزاده می رود و دعا می خواند.
مامان توران و زهره با هم در حال صحبت کردن هستند که ذبیح با یک جعبه کادو و حال گرفته داخل خانه می شود.
مامان توران آی پرتقالی که زهره برایش آورده را به ذبیح می دهد و به او می گوید می خواهی دبه کنی؟ ذبیح آب پرتقال را سر می کشد و می گوید که قول می دهم همونجوری که شما می خواهی باشم و شما هر چی بگی، بگم چشم اما شرمنده ام که مامان توران با چشم های اشکی به او خیره می شود. ذبیح به او قول می دهد که تا آخر دوره اش هوای مردم و حتی اوباش آن محله را داشته باشد و قدم آخر گلوله است که انشاالله نمی رسد. مامان توران از جایش بلند می شود و لباس هایش را تن می کند و با خبر کردن ماشین از آن جا می رود و به بلند بلند می گوید به فکر اسباب کشی باشید.
ذبیح در منطقه ای که قرار است آن جا رئیس شود راه می رود و دنبال خانه می گردد که یکی از همکارانش را می بیند و کمی با هم گپ می زنند و جناب سرهنگ پاشا باز هم به دنبال خانه می رود.
فراز در حال صحبت با غلام است و می گوید که برای ۵۹ سند برده است، در همان زمان ذبیح چشمش به او می خورد و فراز با دیدن او فرار می کند که ذبیح هم به دنبالش می دود و در آخر او را در یک کارگاه چوب بری پیدا می کند و سعی می کند ازش حرف بکشد که چه کسی او را اجیر کرده بود که با سکوت فراز بهش دستبند می زند.
فراز او را به جان مادرش قسم می دهد و وقتی می بیند اوضاع خیط است اسم هاشم را می آورد و می گوید او اجیرم کرده بود و لو می دهد که هاشم پول های نقد غلام را نگه می دارد و آدم او است.
ذبیح دست او را باز می کند و می گوید آزادیت خرج داره و باید لجن فروشی کنی و بعد از آن به خانه هاشم می رود و به داخل می روند. محبوبه می خواهد به خواهرش زنگ بزند تا همه دور هم جمع شوند که ذبیح دیالیز سلیم را بهانه می کند و شروع به صحبت با هاشم می کند و محبوبه که فهمیده ذبیح همه چیز را می داند، شروع به تعریف کردن می کند و به ذبیح التماس می کند که کمکشان کند و آبرویشان را نبرد و پای زهره را به میان می کشد اما ذبیح کار خودش را می کند و دیواری که در آن هاشم پول های ذبیح را قایم کرده را می بیند. هاشم پا به فرار می گذارد و ذبیح به دنبالش می رود.
محبوبه نیز پشت سر آن ها می رود که بعد از گذشت مسافتی هاشم با یک ماشین تصادف می کند و جنازه غرق به خونش روی زمین می افتد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا