خلاصه داستان قسمت نوزدهم سریال حکم رشد از شبکه سه

سریال حکم رشد یک ملودرام پلیسی و‌ خانوادگی است که به موضوعات فرهنگی و آسیب‌ های اجتماعی توجه ویژه دارد. خلاصه داستان قسمت نوزدهم سریال حکم رشد را در ادامه این مطلب از سایت جدولیاب مطالعه می کنید با ما همراه باشید.

قسمت نوزدهم سریال حکم رشد

نوید سوار موتور می شود و به سمت کلانتری محل می رود. نصیر در حال دستور دادن به نیروهایش است که فراز به آن جا می رود تا باجناب سرهنگ پاشا حرف بزند، نصیر بهش می گوید بی احتیاطی کردی به این جا اومدی فقط باید زنگ می زدی که فراز می گوید کارمهمی بود، میشه صدام رو برای سرهنگ بفرستید و با هم به داخل اتاق می روند، نوید که دم کلانتری ظاهرا زاغ سیاه فراز را چوب میزند، مشکوک نگاه می کند و می رود.

فراز برای سرهنگ پاشا ویس می فرستد که افشین کافر در خانه غلام دوا درمون شده و الان هم اونجاست، غلام یک دکتر چاق و به خونهاش برد و مجبورش کرد که این کار را انجام بده، الان افشین کافر خونه غلام است و از حالا به بعد دیگه نیستم، اگر غلام ماجرا را بفهمدتیکه بزرگه گوشمه و ویس را قطع می کند.

غلام در خانه اش در حال انجام کار است و پروفسور و مردی که یکی دیگر از آدم هایش آن جا است و باهاش حرف می زنند و میخواهند امنیتشان را تامین کند که نوید ۵۹ به داخل می رود و آن ها را بیرون می کند.

نوید ۵۹ به غلام می گوید که فراز این جا اعتماد تو رو جلب کرده و برای ذبیح خبر می برد که این جا چه اتفاق هایی می افتد.

غلام سریعا لباس هایش را می پوشد تا افشین را از آن جا ببرند و مدرک دست مامور ها ندهد.

غلام و نوید ۵۹ افشیم را کشان کشان سوار ماشین می کنند و او را دم در انبار زیبا چاپاری پیاده می کنند و به زیبا زنگ می زند تا بیادببرتش که افشین کافر داد می زنه مردم بیشتر شرف داشت تا تو درمانم کنی

غلام سوار ماشین می شود که نوید ۵۹ بهش می گوید مامان توران همه چی رو فهمیده و گفت بهت بگم یادم تو را فراموش که غلام حدسمی زند، محبوبه همه چیز را روی دایره ریخته و به مامان توران گفته

مامور ها برای بردن افشین به در خانه غلام رفته اند که منصور سوار بر موتور به آن جا می رود و با دیدن مامور ها به آقا غلام زنگ میزند و اطلاع می دهد، غلام هم می گوید چیزی نمی تونن داخل خونه پیدا کنند، فقط بسپر هر چی زودتر فراز رو پیدا کنند.

مامور ها به داخل خانه می ریزند، غلام و نوید هم به در خانه مادر فراز می روند. زهره، همسر ذبیح در را باز می کند، غلام می گوید بامامان توران کار دارم و یالله گویان به داخل خانه می رود.

غلام، مامان توران را صدا می زند که با بیرون اومدن مامان توران، زهره به داخل می رود و کنار سایه می نشیند. مامان توران به او میگوید من فقط اسم مادر را به یدک می کشم که او می گوید اینطور نیست، الان هم برای بحث کردن نیومدم، اومدم زن و بچه مو ببرم

مامان توران هم می گوید منم با آدمی که پول لای دیوار قایم می کنه و از قاچاقچی ها حمایت می کنه حرفی ندارم و مادرش هم نیستم،نامی رو هم بهت نمیدمهمونطور که من مادر تو نبودم توام پدر نامی نیستی و قانون به تو بچه نمیده و بدون نگاه به التماس های غلام بهداخل خانه می رود.

غلام داد می کشد که دوست ندارم بچه ام تو خونه ذبیح به درد نخور باشه که زهره عصبی بیرون می رود و می گوید این جا تو خونه شوهرمن وایسادی و بهش توهین می کنی، اگر یکبار دیگر تکرار کنی زن و مردی رو کنار می گذارم و از این جا پرتت می کنم بیرون

مامان توران هم بیرون می رود و می گوید تنها دو راه داری یا دوا درمونت رو شروع کنی یا خودم میرم دادگاه و شهادت میدم که غلام میگوید من خیلی خاطرتو می خوام و دست نامی و سایه را می گیرد و می رود، مامان توران هم بهش می گوید تو دادگاه می بینمت و بهداخل خونه می رود. غلام به نوید می گوید باید پروفسور رو از منطقه بیرون کنی تا من بتونم شاکی خصوصی سلطان رو راضی کنم، آزادبشه و فردا صبح هم میرم در خونه بیوه هاشم تا دهنشو ببندم

ذبیح با شنیدن ویس فراز می فهمد که فراز در خطره و به نصیر زنگ می زند تا حواسش به فراز باشد، همان لحظه پویا دوستش از راهمی رسد و می گوید من افشین کافر و دوا درمون کردم که ذبیح می گوید می دونم، نصیر از پس کار ها برنمیاد، برو به دکتر بگو من ومرخص کنه تا به زندگیم برسم.

غلام به در خانه هاشم رفته است و به محبوبه یک دسته تراول ۵۰ تومنی می دهد و می گوید که خونه باجناق دعوت شدیم و نباید دستخالی بریممامان توران میاد دنبالت تا بری دادگاه و شهادت بدی همه چیز و انکار می کنی وقتی که ذبیح باخت قرار ما دو تا هم فسخمیشه و میره

زیبا و افشین به در انبار رفته اند که می بینند روی در آن  کاغذ پلمپ چسبیده، افشین به زیبا می گوید غصه چیزی که رفته را نخور وسوار ماشین می شود. زیبا با عصبانیت سوار ماشین می شود و می گوید با بی احتیاطی حسابی پلیس ها رو جری کردی که افشین میگوید این هم کار داداشته و آدامسش را می خورد.

زیبا می گوید به خاطر به دست آوردن این عتیقه ها و این انبار جنازه بابامو از تو گور بیرون کشیدم و اثر انگشتش و زدم پای وصیت نامهحالا بگذرم ازش که افشین به زیبا می گوید خطر کار منه و بهش قول میده هر کاری که بخواد براش انجام میده ولی در ازاش جونداداششو می خواد و زیبا رو راضی می کنه تا سلطان را بکشد.

سلطان در زندان تک و تنها نشسته است که یک نفر از پشت به سراغش می رود و می گوید آقا افشین سلام رسوند و منتظر جنازه توعهسلطان به سمتش حمله می کند و می گوید من آخر خطم بهش بگو من آدم غلامم و داد می کشد که باقی هم سلولی هایشان از همجداشون می کنند.

روز بعد سلطان از زندان آزاد می شود و به خانه غلام می رود. فراز در حیاط خانه سلطان سر نهار با همه خوش و بش می کند و در راروی منصور و سلطان باز می کند.

سلطان به اتاق غلام می رود و بعد از سلام علیک به همراه نوید و منصور به حیاط می روند و دور سفره می نشینند.

غلام به همه آن ها می گوید که به دنبال افشین کافر است و هر جا که پیداش کردند باید کت بسته ببرنش اونجا و رو به فراز می پرسد بهنظرت پلیس ها از کجا فهمیدن افشین کافر اینجاست و به سمت فراز می رود و جلوی همه به او می گوید این خائن است و خبر برایپلیس ها برده

حال غلام خراب می شود و روی زمین می افتد، فراز پا به فرار می گذارد که نوید ۵۹ به دنبالش می رود اما غلام او را به جون خودش قسممی دهد که کاری بهش نداشته باشد

فراز فرار می کند و نوید ۵۹ هم غلام را سوار موتور می کند تا به دکتر ببرد. ذبیح از بیمارستان مرخص شده و به همراه زهره همسرش باهم می روند.

نوید ۵۹ در بیمارستان داد و بیداد می کند تا یک دکتر بالای سر غلام برود و کل بیمارستان را بهم می ریزد که غلام از جایش بلند میشود و دست نوید را می گیرد و بیرون می روند.

سلیم در حال رفتن به خانه است که سودابه پشت سرش به داخل می رود و می گوید به خاطر بابات، آبجی زیبام بهم شک کرده و بعد ازیک ماجرای ساختگی به زور به داخل خانه ذبیح می رود. سلیم هر چه تلاش می کند جلوی او را بگیرد، موفق نمی شود و با شنیدن صدایعالیه خانم در خانه را باز می کند و او را به داخل می فرستد و خودش روی پله های حیاط می نشیند.

عالیه خانم با دیدن سلیم کمی با او خوش و بش می کند و حال پدرش را می پرسد. در همین زمان سودابه برای زیبا پیام می فرستد که بهداخل خونه رفته و حسابی خوشحال است.

بلافاصله بعد از رفتن عالیه خانم، ذبیح و زهره از راه می رسند که سلیم شوکه شده و ترسیده از جایش بلند می شود و مقابل آن ها میایستد

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا