خلاصه داستان قسمت هفتم سریال یاغی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت هفتم سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت  و تهیه کنندگی سید مازیار هاشمی را خواهیم داشت! با ما همراه باشید. سریال یاغی روایتگر درامی پر فراز و نشیب از سفر یک قهرمان است که شخصیت های متنوعی از طبقات مختلف اجتماعی در مسیر با او همراه می شوند یا برایش مانع می تراشند، یاغی باید از مرز درد و خستگی عبور کند.

قسمت هفتم سریال یاغی

همه در خانه بهمن نشسته اند و طلا بیشتر از همه ترسیده و حالش خراب است. بهمن تمام اتفاقات رو چند باره با جاوید تکرار می کند، جاوید تک تک لحظاتی که اون و دید تا زمانی که قصد اسید پاشی داشت را دوباره میگه… طلا از این همه تکرار او خسته شده و رحمان هم اصرار داره که این کار صد در صد کار اسی قلکه…
جاوید سعی می کنه اونارو راضی کنه که کار اسی نیست ولی عاطفه دخالت می کنه و میگه این کار حتما از اسی برمیاد، حتی این چند روز جاوید اجازه نداد من تنهایی جایی برم… رحمان و بهمن هر دو جا می خورند که جاوید میگه اون ضعیف کشه و منم نگران عاطی بودم…
رحمان بلاخره بهمن را راضی می کند که به سراغ اسی قلک بروند اما قبل از رفتن طلا به بهمن میگه من به عاطی و جاوید گفتم تو خودت مامور آگاهی ای تا به پلیس زنگ نزنند و حالا خودت یه جوری جمعش کن…
آن ها به گاراژ می روند که اسی قلک فرار می کنه و به داخل اتاقکش میره ولی رحمان با داد و‌ بیداد و پایین آوردن شیشه های اتاقک اون و بیرون می کشه…
بهمن چشم های اسی رو می بنده و یه میله روی پیشونیش میذاره که اون گمون می کنه اسلحه است و شروع به ننه من غریبم بازی در آوردن می کند، اسی فکر می کنه اونا از سر کینه جاوید باز هم سراغش اومدن و کلی عز و جز می کند که بهمن لوله رو از رو سر اسی بر می داره و علامت میده تا همه سوار ماشین شن و به رحمان میگه این اصلا تو باغ نیست و می روند.
بعد از رفتن آن ها اسی از جایش بلند می شود، چشم هایش را باز می کند و مسیر رفتن آن ها را نگاه می کند.
جاوید در مسیر بازگشت از بهمن می پرسد که آیا شما واقعا مامور هستید که بهمن ماشین را کناری پارک می کند و گذشته اش که از روی تشک کشتی بلند شده و وارد خلاف شده است را برای جاوید تعریف می کند.
بهمن مستاصل می گوید من نمی تونم پلیس رو وارد این اتفاق بکنم، تبعات کارایی که کردم هنوز باهامه، سه ساله دست از خلاف بیرون کشیدم ولی هر کار خیری که انجام میدم هیچ چیز عوض نمیشه…
اگر پلیس ها چیزی از من بفهمن دیگه به این که چند ساله خلاف نمی کنم اهمیت نمیدن و نه تنها تمام اموالمو مصادره می کنند بلکه دیگه نمی تونم بدیامو جبران کنم و شما و باشگاه رو از دست میدم…
جاوید در جواب حرف هایش تنها می گوید تو رو خدا شما فقط جایی نرو‌ و کاری نکن که من دوباره یتیم شم، تا ابد راز دار شما می مونم…
جاوید روی پشت بوم خونه نشسته و به آسمون نگاه می کنه که عاطی به سمتش میره و میگه از وقتی که فهمیدم اینا چیکاره بودن کلی می ترسم و نگرانم ولی جاوید آرومش می کند و می گوید کسی با ما کاری نداره، اینا هم خودشون می دونن و خودشون مام باید از حالا به بعد بریم تو پوست خر…
عاطی حسابی به آن ها مشکوک شده و خواهر برادر حسابی با هم گپ می زنند.
بهمن گوشه ای نشسته و طلا هم به کنارش می رود، طلا اعتراف می کنه که این مدت یواشکی قمار می کرده و آخرین بار هم با یکی از مشتری های احسان دعوام شد، بهمن حسابی با طلا بحث می کند و او را به خاطر دروغایی که این مدت ازش شنیده بود را سرزنش می کند و در آخر ازش کل داستان دعوا رو می پرسد…
بهمن و رحمان با هم به سالن بیلیارد می روند تا همان کسی که با طلا دعواش شده بود را ببیند، بهمن با روی خوش به سمت مرد می رود و خیلی آروم گپ می زند و وقتی مطمئن میشه اسید پاشی کار اون نیست باهاش دست میده و میره…
بهمن و رحمان با هم حرف می زنند و بهمن به او می گوید که برای به دست آوردن دوربینای اون منطقه باید بریم سراغ فریبا… رحمان سعی می کنه اون و منصرف کنه ولی بهمن هنوز به فریبا امید داره و دو تایی با هم میرن اونجا…
فریبا از کار کردن طفره میره و هیچ جوره جواب حرفاشون و نمیده و فقط حرف خودشو میزنه، بهمن، رحمان و راضی می کنه تا با فریبا حرف بزنه و از دلش دربیاره تا کارشون راه بیوفته…
رحمان ناچار به سمت فریبا میره و بعد از کلی عذرخواهی و حرف آرومش می کنه و بدون هیچ چون و‌ چرا میره پای سیستم و شروع به هک کردن دوربین های اون منطقه می کنه…
بعد از چند ساعت فریبا فیلم های هک شده را بهش نشون میده و میگه بیشتر از این اگه هک کنم لو میریم، حالا ۳ تا نشونه داریم، طرف لنگ میزنه، کچله و روی گردنش جای خالکوبی داره…
بهمن در حال فیلم دیدن است که طلا به کنارش می رود و ازش خواهش می کند تا دوباره به سراغشون نرفته اون شخص رو پیدا کنه ولی بهمن غیر مستقیم بهش می گه باید خودت طعمه بشی تا طرف بیاد سراغت و ما بتونیم بگیریمش…
طلا مقاومت می کنه و می گه من هیچ وقت حاضر به انجام این کار نیستم، بهمن سعی می کنه خیالش و راحت کنه که موفق نمیشه و طلا عصبی تر از قبل به اتاقش می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا