خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال یاغی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت  و تهیه کنندگی سید مازیار هاشمی را خواهیم داشت! با ما همراه باشید. سریال یاغی روایتگر درامی پر فراز و نشیب از سفر یک قهرمان است که شخصیت های متنوعی از طبقات مختلف اجتماعی در مسیر با او همراه می شوند یا برایش مانع می تراشند، یاغی باید از مرز درد و خستگی عبور کند.

قسمت چهاردهم سریال یاغی

عاطی که حالش بهتر شده، پیاده در خیابان راه افتاده است و به در خانه حامد رفته است تا او را ببیند که رفیقش از پنجره در را باز می کند و ماجرای بازداشت شدن حامد را برایش تعریف می کند و می گوید دختره گفته تا مهریه منو ندید، رضایت نمیدم…
عاطی شماره همان دختر را از دوست حامد می گیرد و با او حرف می زند تا راهی برای آزادی سریع تر او پیدا کند…
طلا با پوشش چادر به جایی رفته است و داخل اتاق بایگانی کیفری می رود و از روی شماره پرونده می خواهد آدرس راننده کامیونی که ۱۰ سال پیش با پدرش تصادف کرد را بگیرد که مسئول آن جا طفره می رود و می گوید بهتره پی پرونده اش را نگیرد ولی طلا با هر زبونی که بلد است، از او خواهش می کند و در آخر مرد را راضی می کند و او می گوید اگر داخل بایگانی راکد باشد، آدرس را بهش می دهد…
عاطی با زن سابق حامد سر قرار رفته است و به او یک چک رمز دار روز می دهد تا زودتر حامد را از زندان بیرون بیاورد و بعد از کلی کل کل عاطی به او میگه بپا این کار شغلت نشه و به داخل بانک می رود…
مردی که مسئول بایگانی است، با آدرس به سمت طلا می رود و می گوید تو حسابی خوش شانسی و می رود…
عاطی و حامد با هم به کافه رفته اند و حامد هر چی تلاش می کنه از زیر زبون او حرف بکشد که این چند روز کجا بوده موفق نمی شود و عاطی هم از این که او درکش می کنه، کلی ازش تشکر می کند…
حامد و عاطی کلی با هم گپ می زنند و حامد چند بیت از شعر فروغ را برای او می خواند و عاطی هم زیر لب برایش زمزمه می کند…
جاوید به باشگاه رفته تا سر تمرین برگردد، کمک مربی باشگاه کلی با آقا امید حرف می زند و به جاوید می گوید خودش هم کمی با او حرف بزند، جاوید از جایش بلند می شود و جلوی همه کلی از آقا امید عذر خواهی می کند و می گوید حاضر است صد بار پایش را ببوسد تا او دوباره به زمین راهش بده، آقا امید هم که پشیمونی جاوید را می بیند، با روی باز دوباره او را می پذیرد.
طلا در ماشینش نشسته و به آدرسی که در دست دارد، نگاه می کند. عاطی در خانه است، طلا هم به آن جا می رود و جویای حالش می شود…
طلا که می بینه حال عاطی اصلا خوش نیست، بهش میگه برو آماده شو، باید با هم بریم یه جایی تا کلی حال و هوات عوض شع، عاطی مقاومت می کنه که طلا میگه برات سوپرایز دارم، سازت رو هم با خودت بیار…
طلا به همراه خانم دیگری، عاطی را سر تمرین رضا صادقی می برد و می گوید تو را به این جا آوردم تا تست بدی، عاطی کلی خوش حال میشه و ذوق می کنه که طلا میگه این کوچیک ترین کاری بود که ازم بر میومد…
عاطی با استرس به تمرین آن ها نگاه می کند و می گوید الان از استرس می میرم و سر جایش می نشیند…
بعد از تموم شدن تمرین اجرای آن ها، خانمی که حالا مشخص شده اسمش شبنم است، عاطی را با خودش به نزدیکی آن ها می برد…
عاطی با دیدن رضا صادقی ذوق زده از علاقه اش به او می گوید، عمو رضا هم کلی ازش تعریف می کند و می گوید که شبنم خانم کلی از مهارت شما برای ما گفته، بیا بالا ببینم چی بلدی…
عاطی هم خوشحال روی استیج می رود و سازش را باز می کند و شروع به نواختن می کند، طلا هم از دور آن ها را تماشا می کند…
عمو رضا بعد از تموم شدن نواختن عاطی بهش میگه که بهت هنری نگاه نکردم و همه چیز دلی بود، الانم می خوام یه مدت به عنوان نوازنده مهمان کنارمون باشی تا ببینیم چه می کنیم…
عاطی قبول می کنه از خوشحالی اشک هاش کل صورتشو گرفته است…
عاطی در خانه برای مادرش شمع روشن کرده و همه چیز را برای جاوید تعریف می کند و جاوید هم از خوشحالی قربون صدقه مادرش می رود و رو به عاطی می گوید همه چی از دعا های مامانمونه…
عاطی از طلا تعریف می کنه ولی جاوید بهش میگه بهتره بیشتر دم پر اینا نچرخیم و حرف را به سمت حامد می برد و می گوید من از همه چیز خبر دارم که عاطی سرش و می ندازه پایین و جاوید هم با کلی عشق قربون صدقه آبجیش میره و میگه مبارکتون باشه…
طلا به دنبال آدرس راننده کامیونی که با پدرش تصادف کرده، رفته و بلاخره بعد از کلی پرس و جو آن جا را پیدا می کند، هر چه در می زند کسی را پیدا نمی کند و از چند تا بچه که آن جا بازی می کنند درباره صاحب آن جا سوال می پرسد ولی جواب درستی نمی گیرد و شروع به پرس و جو از اهالی محل می کند ولی کسی حرفی نمی زند و می خواهد سوار ماشینش بشود که یک پسر پارچه فروش به بهونه ماشینش سر حرف را با او باز می کند و طلا هم از فرصت استفاده می کند و او را به داخل ماشینش دعوت می کند و برایش یک نخ سیگار روشن می کند و درباره همون آقای زارع راننده کامیون سوال می پرسد و آن پسر هم سیر تا پیاز ماجرا را تعریف می کند و می گوید از وقتی که با اون یارو خر مایه تصادف کرد، زندگیش عوض شد و شوفری و گذاشت کنار… حالام به جرم صحنه زنی خانوادگی افتادن زندان…
طلا با شنیدن حرف های او شوکه می شود ولی خودش را کنترل می کند و بعد از پیاده کردن آن پسر، گریه کنان به مسیرش ادامه می دهد…
بهمن خان به خانه مادرش رفته است و با خواهرش پانتومیم بازی می کند، رحمان هم در حمام میمونش را می شوید… مادر بهمن درباره بچه دار شدن آن ها با او حرف می زند که بهمن از شنیدن حرف های خواهر و مادرش عصبی می شود و با آن ها بحث می کند…
رحمان بعد از شستن جی جی به سراغ بهمن می رود و با عصبانیت به او می گوید که می خوام باهات حرف بزنم و بهش میگه دیگه دلم نمی خواد باهات کار کنم و بهتره یه دیوونه ی دیگه ای پیدا کنی تا کاراتو بکنه…
بهمن با زرنگی تمام او را آرام می کند و می گوید اگر حرف های شیمای دیوونه رو قبول کردی، پس حتما دیوونه ای… ولی حق نداری الان که پای ۲۰۰ میلیارد پول وسطه منو ول کنی و تو دست راست منی…
بهمن کل کار و براش و تعریف می کنه و رحمان هم راضی میشه تا همه جوره کنار داداشش بمونه و بعد از این بهمن او را بغل می کند، با بغض نگاهش می کند…
طلا در خانه مقابل آینه نشسته و گریه می کند که خون از بینی اش راه افتاده و با عصبانیت آینه مقابلش را می شکند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا