خلاصه داستان قسمت چهارم سریال حکم رشد از شبکه سه

سریال حکم رشد یک ملودرام پلیسی و‌ خانوادگی است که به موضوعات فرهنگی و آسیب‌ های اجتماعی توجه ویژه دارد. خلاصه داستان قسمت چهارم سریال حکم رشد را در ادامه این مطلب از سایت جدولیاب مطالعه می کنید با ما همراه باشید.

قسمت چهارم سریال حکم رشد

سایه همسر غلام روی تاب کنار استخر در حیاط نشسته است که غلام به کنارش می شود و سایه شروع به حرف زدن می کند و پای عشق قدیمی غلام را به میان می کشد و با هم شروع به بحث می کنند اما غلام می گوید که این قصه تموم شده و برای این که شما در امان باشید زیاد نمیام…
سایه از مامان توران و ذبیح حرف می زند که غلام عصبی می شود و می گوید ذبیح مامان توران و به من می بازه و به سمت پسرش که به حیاط آمده می رود و او را بغل می کند و بعد از مدتی می رود.
زیبا در آشپزخانه سالاد درست می کند و با آقایی به اسم سلطان حرف می زند که با آمدن اسم افشین تلفن را قطع می کند و با زدن عده ای شروع به فرار می کند اما آن ها می گیرنش و آمپول بیهوشی بهش تزریق می کنند.
دختری به کنارش می رود و می گوید سلطان تنها حامی و عاشقت منم از افشین کافر دوری کن تا برنگردی به زندگی که زیبا می خواد…
سلطان بیهوش می شه و آن دختر بهش ابراز علاقه می کند و با چشم های گریون از کنارش می ره و سلطان و به نوچه هاش میسپاره تا مراقبش باشند.
نوچه های آن دختر، سلطان رو به همان جایی که بود می برند و روی تخت رهاش می کنند.
زیبا در خانه اش مواد کشیده و حالش حسابی خوب به نظر می آید، همان دختری که کنار سلطان بود به آن جا اومده و می گوید می خوام کنار سلطان داداش دوقلوم باشم و دیگه قصد ندارم تو دم و دستگاه تو باشم که زیبا او را آبجی کوچیکه خطاب می کند و با هم درباره افشین و غلام حرف می زنند…
افشین عصبی به سمتش حمله ور می شود و یک چک تو صورتش می زند که دختر با ناراحتی رو به او می گوید غلام دست روی زن بلند نمی کند و می رود.
ذبیح و خانواده اش پای میز غذا نشسته اند و ذبیح می گوید که حکم ریاست اداره پلیس منطقه ای که غلام توش هست بهم داده شده که زهره همسرش حسابی عصبی می شود و می گوید که نباید قبول کنی اما او و سلیم پسرش سعی می کنند آرامش کنند که موفق نمی شوند و او می گوید کینه شتری غلام زندگی ما رو خراب می کند که ذبیح غذا نخورده از پای میز بلند می شود و می رود.
زهره سریعا تلفن را بر می دارد تا به مامان توران خبر بدهد که سلیم با دیدن حال مادرش تلفن را می گیرد و می گوید که مامان توران به آن جا برود تا ماجرا را برایش تعریف کند.
مامان توران با شنیدن ماجرا می گوید که اجازه نمی دم این اتفاق بیوفتد و از زهره می خواهد خواهرش را برای امشب دعوت کند.
مردی در تاریکی در آشپزخانه غذا می خورد که مادرش عالیه خانم چراغ را روشن می کند و حسابی حالش را می گیرد که پسرش سعی می کند با زبون بازی آرومش کند اما او همچنان غر می زند و از کار های پسرش گله می کند.
فراز پسرش که کلافه شده باهاش بحث می کند که مادرش می گوید تو آبروی من و با رفیقای عیاشت آبروی منو بردی و شدی مایه ننگ محله و او را قسم می دهد که درست زندگی کند اما راه به جایی نمی برد.
محبوبه و هاشم شوهرش با هم عکس می گیرند و درباره بچه هاشون حرف می زنند و درباره آینده بچه هاشون با هم حرف می زنند و از زندگی رویایی که دوست دارند داشته باشند.
کمی با هم گپ می زنند تا بچه ها بازی کنند و بعدش به خانه خواهرش بروند.
شوهرش به او قول می دهد که خوب کار کند تا زندگیشون خوب بشه و محبوب ازش قول می گیره هروقت اوضاعشون خوب شد سیبیلاشو بزنه…
مامان عالیه غذای گرم شده فرار را بهش می دهد و می گوید که کسی برایت از طرف ۵۹ پیغام آورده است که او سراسیمه از خانه بیرون می رود و منصور نوچه ۵۹ را می بیند و با هم می روند.
ذبیح به خانه رفته است که تلفنش زنگ می خورد و با سرهنگ صحبت می کند و زهره بهش می گوید که مهمان دارند تا زودتر به داخل برود.
محبوبه سر صحبت با ذبیح را باز می کند اما او می گوید نگران شدم که هاشم ادامه می دهد و می گوید مهر حکمت همه را پریشون کرده است…
ذبیح می گوید غلام با دوستاش برای اسفند کل محل رو حجله زده و توام جز دوستاشی که محبوبه دخالت می کند اما ذبیح می گوید من مرد قانونم و قرار نیست چیزی رو شخصی کنم که مامان توران عصبی میشه و به هاشم می گوید که او را به خانه غلام ببرد و محبوبه و هاشم حرف های آخرشان را به او می زنند و شام نخورده از پای سفره بلند می شود و مامان توران به او می گوید که حکمتو برگردون و زندگیتو کن…
ذبیح با حال گرفته در اتاقش نشسته است و بعد از مدتی برای خواب آماده می شود که صدای سوت زدن می شنود و به تراس می رود و از آن جا سلطان را می بیند که با چشم تو چشم شدن، ذبیح اسلحه اش را بر می دارد و فراز هم فرار می کند.
ذبیح از روی فیلم های دوربین فراز را می بیند و به سمت خانه غلام می رود و او را صدا می کند.
غلام و مامان توران به دم در می روند و ذبیح می گوید برای دیدن غلام آمده ام و به او می گوید که مشکلات شخصی رو با کار قاطی نکن و پای زن و بچه ام را به میان نکش اما غلام زیر بار نمی رود که ذبیح می رود و مامان توران با ناراحتی می گوید شر شروع شده است…
غلام از خانه بیرون می زند، عده ای از اراذل سر یک کوچه ایستاده اند و بعد از مدتی یکیشان می رود که ماشینی دنبالش می کند.
غلام به خانه فرار می رود و می فهمد که ماجرا زیر سر او و ۵۹ بوده است که غلام می گوید کسی حق نداره اتو دست ذبیح بدهد و می خواهد از در بیرون برود که ذبیح را پشت در می بیند.

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا