خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال نجلا از شبکه سه سیما + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال نجلا را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال نجلا سریالی است در ۱۵ قسمت که در ایام اربعین از شبکه سه سیما پخش می‌شود و داستانی پرکشش دارد. «نجلا» به کارگردانی خیرالله تقیانی‌پور و تهیه‌کنندگی سعید سعدی ساخته شده است. خیرالله تقیانی ‌پور، از کارگردانان جوان و شناخته شده حوزه تئاتر است که بعد از ساخت فیلم تونل، اولین تجربه سریال‌ سازی خود را نیز با نجلا تجربه خواهد کرد.

قسمت یازدهم سریال نجلا

برادر عامر او را به اتاقی می برد و با او بحث می کند تا دست از سر نجلا بردارد که مادرش خبر می‌آورد تمام گاو میش های عامر مرده اند. احمد که آزاد شده است به همراه ثریا در راه خانه است که نوچه امجد خود را رفیق مصطفی جا می‌زند و از احمد آمار نجلا را می‌گیرد.
همه در خانه دایی نجلا در حال صحبت و خوش و بش هستند و آن یکی پسر دایی نجلا می گوید در صورتی می تواند نجلا را ببرد که تنها همراه او برود، انگار که زن و شوهر هستند و که یهو ماموران می ریزند و یکی از اهالی را می‌برند که عامر ترسان داخل می آید و می‌گوید که آمدن ایرانی ها را ببرند.
نجلا و شیرین باهم در حال صحبت و خلوت کردن هستند که عبد به سمتشان می رود، شیرین آن ها را ترک می‌کند. عبد به عطا می گوید هرطور که شده است باید برگردند آبادان…
نجلا به همراه جاری اش زن عامر در حال صحبت کردن هستند که یکی از پسردایی هایش جابر می‌آید، نجلا به دنبالش می‌رود و می‌گوید که آیا کمکش می‌کند که به کربلا برود یا نه. جابر می پرسد که چرا انقدر اصرار داری تا به آن‌جا بروی؟ نجلا به او می‌گوید که عباس از کربلا زنگ زده است و گفته است که پسرش حسین زنده است.
جابر به نجلا قول می‌دهد که هرطور که است او به کربلا ببرد تا پسرش را پیدا کند. جابر با عامر صحبت می کند که همه را جز نجلا به سمت آبادان بفرستند که عامر رو ترش می‌کند و می گوید که این کار را انجام نمی‌دهد.
عبد به سمت جابر می رود و به او می گوید به جای خلوتی بروند تا با هم صحبت کنند که عامر به او می گوید نجلا می خواهد به کربلا برود تا پسرش حسین را پیدا کند که عبد با اعصابی خورد نجلا را صدا می‌کند اما قبل از صحبت کردن نجلا را تنها می‌گذارد که نجلا به دنبالش می‌دود.
عبد به نجلا می گوید که چرا تمام مدت به او دروغ گفته اند. نجلا عمه اش را صدا می کند و به او می‌گوید که چرا به عبد وعده داده است، عمه اش می‌گوید دروغ نگفتم تو دلت با عبد است اگر دلت با او نیست همین الان راهیش کنم بره آبادان که نجلا پس از کلی من من کردن می گوید می‌خواهد پسرش را پیدا کند…
عمه سلمه به سراغ عطا می‌رود تا جای عبد را از او بپرسد که عطا می گوید کسی نمی تواند عبد را راضی کند اما عمه سلمه جایش را می پرسد و به سراغ عبد می رود تا با او صحبت کند…
عمه سلمه به عبد می‌گوید نجلا دلش گیر اوست اما اگر بگوید رسوایش می‌کند از نجلا و دل خونش می‌گوید که سه سال بی تاب پسرش بوده است، اما عبد با کله شقی می‌گوید می خواهد برگردد…
عمه سلمه به عبد می‌گوید که عشق نعمت است کفران نعمت نکن قبل از رفتن با نجلا صحبت کن اگر نخواستی برگرد.
جابر وسایل عطا را می‌گیرد و می گوید امشب مهمان مایید فردا هرجا خواستید بروید. عمه سلمه به داخل خانه می‌رود که نجلا به دنبالش می دود تا بفهمد عبد چه گفته است. او به نجلا می‌گوید که عبد بیدی نیست که با این باد ها بلرزد همین فردا حرف دلت را به او بگو

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا