خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۰۰ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۰۰ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی تازه عروس

قلندر بعد از رفتنش باران غر میزنه و با گریه و ناله میگه مردرو ببین! هم من. دوست نداره هم گل هامو برد! شیرین سعی میکنه آرومش کنه و میگه آروم باش! میدونی که اونجوری که فکر میکنی نیست! باران میگه چرا هست این قلندرخان اصلا از من خوشش نمیاد تاحالا جوری که به گل ها نگاه میکرد به من نگاه نکرده! شیرین آرومش میکنه و میگه به موقع همه چیز درست میشه میرم همه چیزو میگم. سپس بعد از کمی حرف زدن همدیگرو در آغوش میگیرن و خوشحال میشن. ترکمن با خودش گلستان  را پیش حسن کور میبره و میگه ببین اینو من کور کردما! گلستان میگه یعنی چیکار کردی؟ از قصد تو چشماش اسید ریختی که به کسی نگاه نکنه؟ ترکمن میگه این چه حرفیه؟ از عشق من کور شده! حسن کور از پشت بوم خودشو پایین میندازه و با ضربه ای که به سرش میخوره چشماش تار میبینه که خوشحال میشه و میگه من میبینم! ترکمن میگه یعنی چی؟ واقعا داری منو میبینی؟ بزار بیام پیشت تا از نزدیک منو ببینی! سپس خودشو پایین میندازه که با ضربه دوباره ای که به حسن کور میخوره او باز چشماش نمیبینه! عایشه در حال فروش شیرینی هاش هست که به یه چای خانه میره و به مردها میگه که شیرین داره. آنها عایشه را مسخره میکنن که عایشه با فهمیدن این موضوع میره ساطورش را برمیداره و وارد ‌چای خانه میشه که همه ی اونا با دیدن عایشه و ساطورش میترسن و به گوشه ای میرن و میگن ما فقط میخواستیم از شیرینی هایی که داری بخوریم! عایشه کمی آنها را میترساند که باعث میشه اونا پا به فرار بزارن، عایشه میخنده و خوشحاله که آنها را دک کرده! تو شرکت اسکندر میره پیش نگهبان و بعد از معرفی خودش ازش درباره امنیت شرکت میپرسه و میگه اگه الان آتیش سوزی بشه چیکار میکنی؟

نگهبان میگه اول از همه سیستم حفاظتی شروع میکنه به آژیر زدن و سیستم حریق روشن میشه! اسکندر میگه خوب! بعد از چند دقیقه تو شرکت یکدفعه آژیر آتش سوزی زده میشه و همگی از ترس از شرکت بیرون میرن ولی یکدفعه سیستم سرکوب آتش در اتاق خان روشن میشه و خیس میشه سپس وقتی به خودش میاد متوجه آژیر میشه و از شرکت بیرون میزنه.  در عمارت گلستان آهنگ گذاشته و در حال رقصیدن تو آشپزخانه ست و بقیه با تعجب بهش نگاه میکنن. بعد از چند دقیقه عایشه به اونجا میاد و به معتبر و آسیه میگه چشمم روشن دور از چشم من مجلس بزم راه میندازین؟ مگه مسئول تدارکاتش من نبودم؟ آسیه و معتبر میگه چرا تویی ولی ما هم از این مجلس خبر نداشتیم! آسیه میگه چه بزمی آخه؟ این زنده با هرچیزی بلند میشه میرقصه! مگه نمیشناسیش؟ سپس عایشه بلند میشه و میگه من دیگه نمیتونم نگه دارم خودمو و شروع میکنه به رقصیدن. قلندر و کامیل با اسکندر نشستن که کامیل با ناراحتی میگه دیگه مهمونی میگیری به من نمیگی؟ قلندر میگه این چه حرفیه فامیل جونم! من نگرفتم که خانمای عمارت دارن میزنن میرقصن! کامیل میگه آهان فکر کردم چون تو شرکت استخدام شدم کار میکنم دیگه مثل قبل باهام نیستی! قلندر میگه نه اصلا اینجوری نیست و کامیل خیالش راحت میشه. بعد از چند دقیقه خان با پتو پیچیده به خودش به اونجا میاد و میگه چه خبره؟ این سر و صداها واسه چیه؟ اسکندر میگه عادت میکنی! خان میگه به چی؟ اسکندر میگه به این سر و صداها چون گلستان تا هر روز قر نده نمیتونه بخوابه! خان با کلافگی میگه هرروز؟ عادله تایید میکنه و میگه ولی خوب استثناء هم وجود داره. هازار به اتاقش میره که میبینه بلا با کلافگی نشسته و با دیدنش میگه بالاخره اومدی! خوش گذشت؟ هازار میگه آره.

بلا ازش سوالاتی میپرسه که ببینه اسمرالدا هم باهاش بوده یا نه هازار میگه داری حسادت میکنی؟ بلا میگه نه بابا حسادت واسه چی؟ کم کم همگی وسط میرن و باهمدیگه میرقصن. باران و فرهاد و در آخر حسن کور به اونجا میرن و از پنجره اونارو میبین. شیرین وقتی میره پیش بازان او ازش تعریف میکنه و میگه خیلی خوشگل میرقصیا، تو عروسیمونم همینجوری برقص! شیرین میگه معلومه که میرقصم ولی البته اگه تونستیم عروسی کنیم باران میگه میشه واسه چی نباید بشه؟ از طرفی دیلان هم رفته پیش فرهاد و او هم از رقص دیلان تعریف میکنه دیلان میگه الکی نیست که به من میگن مار چون رقص ماری هم بلدم! سپس به فرهاد شروع میکنه یه مدل رقص یاد دادن. حسن کور به ترکمن از پشت پنجره آشپزخانه اشاره میکنه که به دنبالش بره. آنها به انبار مسلم میرن و به ترکمن خیلی خوب میرقصیا! ترکمن میگه چشمت میبینه؟ درست شد دوباره؟ حسن کور میگه نه حس کردم. ترکمن میگه این که هی بگیر نگیر داره شاید سیم های داخلی بدنت قاطی پاتی شده! و با یه ماهی تابه تو سر حسن کور میزنه و بعد از چند بار تک ضربه شروع میکنه پشت سر هم ضربه زدن! حسن کور از دستش فرار میکنه. اسمرالدا با کامیلا حرف میزنه و میگه بلا از این رفتارها خوشش نمیاد و ناراحت میشه نمیخوام دیگه انجام بدم اما کامیلا بهش میگه اونا به زودی طلاق میگیرن چون بلا نازاست! فردای آن روز خان به شرکت میره که میبینه اسکندر یه سگ آورده تو شرکت و میگه اینم دیگه عضو شرکت بزروک هاست. خان فرار میکنه و اسکندر سگ را ول میکنه تا بره خان را بو کنه و باهاش کنار بیاد. خان با لباس های پاره برمیگرده. بعد از کمی بلا و هازار هم میان که اون سگ از همون اول با بلا به خوبی رفتار میکنه و به اصطلاح خودشو واسه بلا لوس میکنه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا