خلاصه داستان قسمت ۱۰۴ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰۴ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۰۴ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۰۴ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۰۴ سریال ترکی تازه عروس

ترکمن حسن کور را گرفته تا با اون دستگاهی که مغز باباشو برگردونده رو حسن کور امتحان کنن ببینن چشماش باز میشه یا نه. با شوک اول ترکمن که او را گرفته بود به جفتشون همزمان برق وارد میشه اما چشمش باز نمیشه و حسن کور میگه اون ولتاژو بده به من و دوباره دکمه را میفشارد. بلا تو شرکت شاهیکا دستیار خصوصی هازار را میبینه که داره با فرهاد خوش و بش میکنه. او وقتی میره بهش میگه درباره چی حرف میزنین؟ شاهیکا میگه درباره اطلاعات شخصی هازار خان بلا با شنیدن حرف هایی که میزنه عصبی میشه و با حسادت بهش میگه که اخراج شدی! هازار میاد و وقتی میفهمه ماجرا چیه به شاهیکا میگه سوء تفاهم شده برو سر کارت سپس بعد از رفتن او به بلا میگه لازم نیست یه خاطر یه حسادت مسخره اون دخترو بیکار کنی! خان از راه میرسه و بعد از کمی حرف زدن با هازار بهش میگه که بابد بریم خونه باغ و راهی میشن. شب تو اتاق کامیلا برای اسمرالدا فال قهوه میگیره و بهش غیر مستقیم میگه که ۳ روز دیگه تو فالت دادگاه و طلاق و گریه میبینم و بهش درباره خودش و هازار میگه که اسمرالدا میگه نمیشه من و هازار نمیشه شما میگین اونا باهم خوب نیستن ولی جوری که نشون میدن خیلی خوبن! کامیلا میگه اونا دارن تظاهر میکنن تا سه روز دیگه جدا میشن منم دخترمو میبرم اسپانیا بعد تو میمونی با هازار! نازگل که پشت در بوده تمام حرف های اونارو میشنوه و با دیدن بلا پیشش میره و میگه که ماجرا از چه قراره بلا ناراحت میشه و میگه تو خودتو ناراحت نکن من پیشتم باهم تو این جنگ پیروز میشیم سپس همان موقع قلندر میاد و میگه چیشده دخترم؟ نازگل میگه هیچی بابا قلندرخان بلا به خاطر عزل مقامش ناراحته قلندر میگه عزل مقام؟ نازگل میگه آره دیگه بلا چون دیگه تازه عروس نیست ناراحته قلندر میگه تو واسه من برای همیشه تازه عروسی و این هیچ وقت تغییر نمیکنه بلا خوشحال میشه.

باران و شیرین تو خونه باغ نشستن و در حال چای خوردنن که بازان میناله واسه اینکه کسی نیومده اونجا شیرین میگه اگه دنبال هیجانی عمارت هست بریم اونجا! باران میگه نه که بعد از چند دقیقه هازار با عصبانیت به اونجا میاد و با باران دعوا میکنه باران خوشحال میشه و میرقصه از خوشحالی و میگه بالاخره اومدن و با کله ای که هازار بهش میزنه خوشحال میشه سپس مدام میگه منو بزنین باهام دعوا کن و شروع میکنه خودشو میزنه که هازار و خان تعجب میکنن و از این رفتارش میترسن. اسکندر به اتاقش میره که میبینه گلستان از خستگی و کوفتگی داره میناله و ازش میخواد تا با باباش حرف بزنه و از کارهاش کم کنن اسکندر میگه اونا منو خیلی دوست دارن حتما یه کاری میکنن و باهمدیگه میرن پیش قلندر و کورکوت و اسکندر و گلستان بهشون میگن اما کورکوت میگه تو الان از من میخوای بین تو و بقیه بچه هام فرق بزارم؟ اسکندر میگه نه ولی اگه همینجوری پیش بره گلستان نمیتونه بمونه و مجبور میشیم با همون قطاری که اومدیم برگردیم! کورکوت میگه من بین بچه هام فرق نمیزارم بین عروسامم فرق نمیزارم! اگه میخواین بمونین باید اینارو هم بخواین وگرنه واستون بلیط میفرستم برگردین. اسکندر و گلستان جا میخورن که گلستان میگه پس ما میریم اینجوری واقعا سخته که اسکندر شروع میکنه سر او داد زدن و میگه این چه رفتارهاییه که میکنی جلوی بابام و برادرم؟! چهارتا ظرف شستی دیگه این اداها چیه دیگه؟ گلستان میره و اسکندر ازشون به خاطر رفتار گلستان عذرخواهی میکنه. نازگل پ بلا تو اتاق نازگل هستن و در حال نقشه کشیدن که نازگل میگه تو اگه حامله بشی دیگه اون دختر سیاه سوخته هرکاری کنه به گرد پای تو هم نمیرسه!

بلا میگه ولی من که حامله نیستم! نارگل میگه هستی فکر میکنیم که هستی! گلستان تو اتاقش با عصبانیت در حال زدن کتکت به اینور و اونور که اسکندر پیشش میره و میگه داری چیکار میکنی؟ گلستان شروع میکنه به کتک زدن او که اسکندر بعد از چند دقیقه کتک خوردن میگه بسه دیگه یه بار دیگه اون متکارو بهم بزنی دیگه اسکندری وجود نداره! گلستان با شنیدن این حرف دیگه یه گوشه ای میشینه. هازار و خان به باران میگه چرا اونجوری میکردی؟ خودتو میزدی! با آن میگه من مثلا یه مرد واقعیم! یه دخترو دزدیدم انگار نه انگار! بهم برمیخوره احساس میکنم منو جدی نگرفتین! این چه وضعشه چجوری با این بی آبرویی سرمو بلند میکردم؟ هازار بهش میگه من چون میدونستم یه مرد واقعی هستی و چیزیو که خواهرم نخواد زورش نمیکنی دیشب با سگ ها نیافتادم دنبالت! با آن از این تعریف خوشش میاد سپس بعد از کمی حرف زدن به طرف عمارت میرن. بلا به اتاق مادر و پدرش میره و از مادرش میپرسه تو واقعا همچین کاری کردی باهام؟ تو واقعا به اسمرالدا گفتی من و هازار قرار از هم جدا بشیم تا اونار وباهم اوکی کنی؟ کامیلا تایید میکنه که کامیل جا میخوره و میگه واقعا؟ اصلا ازت توقع نداشتم چطور تونستی همچین کاری کنی؟ سپس بعد از کمی حرف زدن بهش میگه دیگه ازت سرد شدم نا امیدم کردی و از اونجا میره. هازار و خان و شیرین به عمارت میرسن که نازگل میگه مژدگونی بده داری پدر میشی! همگی خوشحال میشن و هازار به دنبال بلا میره. تو حیاط اسمرالدا جلوشو میگیره و میگه بابام قبول کرد تمام پرتغال هاتونو بخره ولی پول بعد از دریافت جنس داده میشه سپس بهش پیشنهاد میده که باهاش باشه چون فقط واسه اونه که اومده وانجا و باید بین زنش بلا و نجات دادن زندگی پدرش یکیو انتخاب کنه چون در صورتیکه باهاش نباشه معامله جوش نمیخوره! هازار با تعجب نگاهش میکنه و بلا هم که پشت درخت بود تمام حرف هارو میشنوه گریه اش میگیره….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا