خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۱۰ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۱۰ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی تازه عروس

بوران دوران به قلندر میگه اگه دخترهارو باهم طاق نزنیم و پیش پلیس و یا ژاندرمری بری تا فردا عروست و پدرشو میبینی ولی نه زنده، بلکه مرده! بعد از قطع تماس قلندر به مردهای عمارت میگه که اون مرتیکه گفته اگه به حرفش گوش ندیم بهمون نشون میده که مرد عمله! آنها بهش میگن که کسیو ندزدیده که! قلندر میگه الان همه هستن؟ آنها تایید میکنن که قلندر میگه عروس قشنگمو با فامیلم دزدیده! آنها با تعجب میگن چی؟ واقعا؟ سپس میپرسن که چی میخوان؟ قلندر میگه خواهر ترشیدشو میخواد بده به ما و شیرینو بگیره مسلم که از اعظم خوشش اومده میگه اینجوری که نمیشه اون جای دختر توعه! قلندر میگه چرت نگو منو نمیگفت که اونی که دزدیدتش باید بگیرتش! باران شوکه میشه و با ترس میگه چی؟ و از حال میره. هازار به قلندر زنگ میزنه که قلندر میگه خان بیا تو حرف بزن من نمیتونم خوب دروغ بگم میفهمه خان تلفنو جواب میده که هازار میپرسه بلا و آقا کامیل تلفنشون خاموشه تو میدونی رسیدن یا مه؟ نگران شدم باید تا الان رسیده باشن! خان میگه آره من باهاشون حرف زدم رسیدن داشت شارژ گوشیش تموم میشد خیالت راحت چیزی نیست بهت زنگ می نه خودش. نازگل پیش اعظم میره و بهش میگه انگاری دیگه احتیاجی نیست اینجا باشی هم شیرین برگشته عمارت هم باباقلندر اینجاست تو دیگه میتونی برگردی خونه! اعظم میگه نه نمیشه باران اومده منو دزدیده! یه مرد برای اولین بار دستمو گرفته باید منو بگیره نازگل عصبی میشه و میگه نمیفهمی چی میگم؟ باران دوست دختر داره و اونودوست داره اعظم میگه باشه مشکلی ندارم هوو بیاره! نازگل عصبی و کلافه میشه و نمیدونه چی باید بگه دیگه. باران را به اتاق میبرن و وقتی به هوش میاد شیرین، دیلان و معتبر را بالاسر خودش میبینه و میگه خداروشکر همش یه خواب بود!

خواب بدی دیدم خواب دیدم که یه نفرو گروگان گرفتیم بعد من باید باهاش ازدواج میکردم! وقتی صورت های اونارو میبینه میگه نگین که واقعی بوده کابوس نبوده! بعد از چند دقیقه نازگل با ترکمن و اعظم به اتاق اونا میان و نازگل بهش میگه بیا ببین این شیرینه دوست دختر باران. اعظم اونو بلند میکنه و خودش کنار باران میشینه و اونو شوهر خودش میدونه شیرین حرص میخوره و باران سعی میکنه خودشو دور کنه ازش از طرفی دیلان کلافه میشه و میگه نه اینجوری نمیشه سپس اعظم را پرت میکنه اونور و خودش کنار باران میشینه. اعظم وقتی میفهمه دیلان خواهر یارانه به او میچسبه و میگه پس خواهر شوهرم تویی آره! دیلان از دستش کلافه میشه و خودشو از دستش نجات میده. زن های قلندر با گلستان و آفت تو آشپزخانه نشستن که آسیه میگه وای انقدر الان خوشحالم که میخوام همتون بغل کنم، قلندر با پریشانی به اونجا میره و طلب آب میکنه. آنها ازش میپرسن که چیشده؟ او میگه بوران دولان عروس قشنگم بلارو با فامیلم کامیل گروگان گرفته! آسیه میخنده و معتبر و عایشه خوشحالیشونو پنهان میکنن قلندر میگه چخبرته آسیه؟ کم مونده اینجا جشن بگیری و برقصی! آسیه میگه دیگه دست تقدیره دیگه چیکار میشه کرد! قلندر بهشون میگه که گفته باید اعظمو باران بگیره تا اونارو ول کنه! سپس بهشون میگه مبادا بشنون و بفهمم که این ماجرارو به کامیلا گفتین فهمیدین؟ و با عصبانیت از اونجا میره. آسیه میگه ای بابا ای کاش میشد به کامیلا بگیم تا خوشحالیمون کامل میشد عایشه لبخند مرموزانه ای میزنه و میگه ما قول دادیم به آقا گلستان که قول نداده! سپس به گلستان میگن که اگه میخوای از وضعیت تازه عروس بودنت خلاص بشی کاری که میگیم میکنی وگرنه معلوم نیست تا کی این وضعیتت ادامه داره! گلستان قبول میکنه و باهمدیگه به طرف اتاق کامیلا میرن.

کامیلا در حال گریه کردن و ناله کردن است و مدام کامیل شوهرشو صدا میزنه که کجایی؟ برگرد! آنها به اونجا میرن که کامیلا بهشون میگه حوصله تونو ندارم برین ولی آسیه میگه اومدیم دلداریت بدیم! کامیلا میگه مگه چیشده؟ گلستان میگه بلا و کامیل را دزدیدن. کامیلا جا میخوره و میگه چی؟ گلستان روبروش میشینه و میگه بیا همه چیزو واست تعریف کنم! ترکمن پیش قلندر میره و میگه من یه فکری دارم برو بهش بگو اگه میخواد دختر ترشیدشو بده به ما شما هم باید دختر ترشیدتونو بدین بهش یعنی منو! اینجوری ترشیده مقابل ترشیده رد و بدل میشه! کامیلا به اونجا میاد و میگه من میدونم چجوری باید شوهرم با دخترمو پیدا کنیم! قلندر میگه تو از کجا فهمیدی ماجرارو؟ کامیلا میگه گلستان اومد بهم گفت من ردیاب گذاشتم تو مخفیگاه کامیل بیاین تا بهتون بگم کجان! فردای آن روز قلندر با مردهای عمارت به طرف لوکیشنی که کامیلا داده میرن. آنها وارد عمارت میشن که میبینن بوران با افرادش روبروشون نشستن و اسلحه گرفتن سمتشون قلندر میگه دختر ترشیدتو میگیریم به جاش دختر ترشیدمونو میدیم بهتون بوران میگه کیو میگی؟ قلندر میگه خواهرم ترکمن! مسلم جلو میره و میگه نه من میخوام همینجا خواهرت اعظمو واسه خودم خواستگاری کنم همگی شوکه میشن که بوران میگه تو کی هستی؟ قلندر میگه برادر من مسلم بزوک. بوران میگه باشه قبول حالا بیاین درباره شیربها حرف بزنیم و چیزهایی که میخوادو میگه که هازار همون موفع از راه میرسه و میگه دارین سر زن من معامله میکنین؟ سپس اسلحه میگیره سمت بوران و میگه اگه اسلحه تونو نندازین بهش شلیک میکنم! همان موقع به هازار تیر میزنن و او روی زانوهاش رو زمین می افتد و همگی با چشمانی گردشده بهش نگاه میکنن…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا