خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۱۱ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۱۱ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی تازه عروس

قلندر وقتی میبینه که هازار تیر خورده دو طرف همزمان به طرف همدیگه شلیک میکنند. بیشترشون زخمی میشن و میخوان به پلیس زنگ بزنن که بوران میگه نه زنگ نزنین پلیس بیاد هممون گیر می افتیم گوکان میگه اینجوری زنده ام نمیمونین! میام میگه خوبه دیگه اول میریم درمان میشیم بعد میریم محضر خواهرتو به عقد خودم درمیارم! بوران میگه نمیخواد ما به شما هیچی نمیدیم! سپس اونا به بیمارستان میرن و پلیس ازشون میپرسه شما همتون تو شکار باهم تیر خوردین؟ قلندر میگه بله آقای پلیس وقتی هوا تاریک شد ما شلیک کردیم و فکر کردیم به خوک‌ها داریم میزنیم نگو به همدیگه داشتیم شلیک میکردیم! پلیس میگه باشه حالا بازم بعدا ازتون بازجویی میکنیم. زن های عمارت با نازگل و کامیلا به بیمارستان. زن های قلندر مدام دور قلندر میچرخن که او کلافه و عصبی میشه و میگه یک لحظه ولم کنین میخوام بازجویی‌مو شروع کنم سپس رو به هازار میگه تورو کی باخبر کرد؟ هازار میگه مامان کامیلا قلندر میگه کامیلا را هم مشخصه کی بهش خبر داده سپس به کامیلا میگه تورو کی خبر کرد؟ او میگه گلستان اومد همه چیز را برای من تعریف کرد قلندر با کلافگی میگه گلستان را هم که معلومه کیا پرش کردن! باز هم این ماجرا برمیگرده به زن های من سپس با درماندگی بهشون میگه اصلاً به فکر گروگانها نبودین به کنار اگه بلایی سر بچه های خودتون میومد چطور میتونستین خودتونو ببخشین؟ اون موقع می خواستین چیکار کنین؟ سپس با حرص با زن هاش قهر میکند باران برای اینکه پلیس گیرش نیندازد به بیمارستان نرفته و در انبار مسلم دراز کشیده و منتظر است تا مسلم گلوله را در بیاورد بعد از در آوردن گلوله حسن کور با فلزی داغ محلش را داغ می کند تا میکروب از بین بره. دو هفته از این واقعه می گذرد قلندر به همراه باران و اسکندر روی ویلچر نشستن و به عمارت برگشتند.

کامیل از قلندر به خاطر نجات جون خودش و دخترش تشکر میکنه و میگه خودتو جلوی گلوله انداختی باران برای اینکه خودشو نشون بده میگه همه ماها خودمونو جلوی گلوله انداختیم قلندر که باهاش خوب نیست بهش میگه خوب میخواستی نندازی و اونو دشمن قدیمی می نامد. هازار و خان بهشون میگه که بلند بشن و کمی راه بروند اسکندر میگه من پاهام لمسه و نمیتونم راه برم کمی بعد بلا به اونجا میاد و خبر میده که غذا آماده است و به طرف اشپزخانه میرن. بعد از رفتن آنها بلا وقتی با هازار تنها میشه بهش میگه خداروشکر تو حالت خوبه و بقیه هم همینطور کاری هم دیگه از دست ما بر نمیاد دیگه بهتره برگردیم سراغ کار خودمون هازار میگه کدوم کارو میگی؟ بلا میگه فروش پرتقال ها را میگم باید برگردیم اکراین ولی میترسم دوباره دزدیده بشیم هازار میگه نترس دیگه من تنهات نمیزارم و با هم دیگه به اوکراین میریم بلا حسابی خوشحال میشه. در آشپزخانه همگی سر میز ناهار هستند آسیه جلو میره و به قلندر میگه با دستهای خودم واست دلمه درست کردم و سعی میکنه از دلمه به قلندر بده معتبر او را کنار میزند و میگه من واسش چیز قوی‌تری درست کردم سوپ که قلم هم توش انداختم عایشه جلو میاد و میگه اینا که آقا را قوی نمیکنه آقا به این قوی و نیرومند بودن احتیاج به گوشت داره واسش دل و جگر درست کردم و سعی میکنه به قلندر بده تا بخورد قلندر کلافه میشه و ازشون میخواد تا ازش فاصله بگیرن. عایشه به قلندر میگه حداقل بگو که ما را بخشیدی قلندر از روی ناچاری میگه باشه بخشیدمتون معتبر جلو میره و آرام در گوشه قلندر میگه پس بهتره به کارهای نصفه‌نیمه مان برسیم قلندر میپرسه منظورت چیه؟

معتبر میگه فردا موعد چک هستش باید تا فردا عقد کنیم تا اون چک پاس بشه آسیه و عایشه به اتاق آسیه رفتند و با هم دیگه صحبت می‌کنند که چه جوری از این مخمصه بیرون بیان از طرفی گلستان اسکندر را با خودش با ویلچر به حیاط عمارت برده تا کمی هوا بخورد اونجا اسکندر میخواد کمی خودش را لوس کند و میگه پاهام تکون نمیخوره گلستان بهش یادآوری میکنه که همین دیشب بود بدون کمک و عصا خودت رفتی دستشویی اما اسکندر انکار میکنه و میگه من نبودم که این کارو کردم بعد از چند دقیقه فرهاد به اونجا میاد که گلستان میره اسکندر با فرهاد حرف میزنه و از قسط هایش که هفتگی بوده باهاش صحبت میکنه سپس ازش میخواد تا کمی بهش پول بده در آخر به فرهاد میگه این چرخ را کمی به حرکت در بیاورد فرهاد هم با کلافگی چرخ را هل می دهد که اسکندر به طرف در ورودی انبار مسلم میرود او خودش را کنترل می کند تا روی زمین نیفتد. فرهاد با دیدن این صحنه سریعا از آنجا میرود اسکندر وقتی از روی ویلچر به زمین می‌افتد اطرافش را نگاه میکند و متوجه میشود که کسی اون طرف ها نیست. او از فرصت استفاده میکنه و بلند می‌شود و روی ویلچر می نشیند و دوباره تو نقشه فلج شدنش می ماند….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا