خلاصه داستان قسمت ۱۱۶ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱۶ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۱۶ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۱۶ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۱۶ سریال ترکی گودال

سعادت در انباری از پسر زخمی مراقبت می کند و لال هم که از سعادت خوشش آمده حواسش به او هست. چتو به او سر می زند و از وضعیت پسرک می پرسد. سعادت می گوید: «تبش پایین اومده.. » چتو می گوید: «اما هنوز سرپا نیست! » بعد هم با خباثت به سعادت خیره می شود. وقتی او می رود سعادت از لال می پرسد: «منو واقعا میکشه نه؟ » لال با تایید سرش به او جواب مثبت می دهد.
یاماچ از طریق کمال و متین از جلاسون خواسته است تا جوان های محله را یکجا جمع کند. او رو به جمعیت می گوید: «با وجود این که با برگشتم به گودال بازم میدونم باید تاوان پس بدم، اومدم. شماها میتونین همین که دهنتونو باز کنین منو نابود کنین. ولی میدونم اینکارو نمی کنین… آقایون من گودالو باز پس می گیرم. همراهم هستین؟ » جلاسون جلو می آید و می گوید: «به احتمال زیاد نظر بقیه دوستان هم همینه. ما اینجا یه مدته کار خودمونو انجام میدیم. اسم شما که به میون اومد دوباره اوضاع به هم ریخت. از خانواده ام فقط یه زن و مادرم باقی مونده. نارحت نشین ولی ما به شما احتیاج نداریم. از این به بعد تنها هدف من اینه که مراقب خانواده ام باشم. » یاماچ به حرف های او گوش می دهد و جمعیت هم پراکنده می شوند. کمی بعد یاماچ جلوی جلاسون را می گیرد و از او جای مدد را می پرسد.

یاماچ سراغ مدد می رود و قصد دارد او را راضی کند که همراهش بیاید اما مدد حسابی از دست وارتلو دلخور است و فقط شماره ای که یاماچ دنبالش است را می دهد. کمی بعد مدد با بغض می گوید: «من همه زندگیمو وقف اون کردم. به خاطر اون، اون همه گلوله خوردم. اون چیکار کرد؟ منو تو بیمارستان ول کرد رفت. » یاماچ می گوید: «اونجوری که تو فکر میکنی نیست. بعضی وقت ها برای این که به کسایی که دوستشون داری آسیب نزنی تنهاشون میذاری و میری. فقط به خاطر این که به فکرشونی این کارو میکنی. » مدد آرام گریه می کند و یاماچ او را تنها می گذارد و می رود. صبح زود جومالی وارتلو را برای کاری بیدار می کند. آنها پیرمردی را زیر نظر می گیرند که جومالی می گوید به خاطر او به زندان افتاده است و حالا برای انتقام آمده. وقتی پیرمرد جومالی را می بیند شروع به دویدن می کند و جومالی هم به دنبالش ولی در نهایت وارتلو از یک میان بر از راه می رسد و پیرمرد را می گیرد و به جایی خلوت می برد تا جومالی حسابش را برسد. جومالی و وارتلو مشغول جر و بحث می شوند و پیرمرد پا یه فرار می گذارد. جلاسون آدم های جدیدی را می بیند که وارد محله شده اند و به آنجا اسباب کشی کرده اند. او کاراجا را تشخیص می دهد و جلو می رود. انها همدیگر را در آغوش می گیرند. عایشه هم از دیدن جلاسون خوشحال می شود.

کاراجا به جلاسون می گوید: «به خاطر این برگشتیم که اونجا کسی نیست کمکت کنه. مثل اینجا نیست. حتی به همدیگه رحم نمیکنن. همه تنهان.. ناراحتن… به خاطر همین. » بعد هم از جلاسون می خواهد که او را به دیدن آکشین ببرد. کمی بعد عده ای از بره های سیاه می آیند و عایشه را با خود می برند. او خیلی نترس همراهشان می رود. آنها او را پیش چتو می برند. چتو می گوید: «خیلی دلم میخواست ببینمت. که چجور آدمیه که جرئت کرده بیاد تو محله من زندگی کنه. آفرین. » چتو که او را خوب میشناسد می پرسد: «تو چرا باز به چوکور برگشتی؟ » عایشه همه چیز را با جزئیات برای چتو تعریف می کند و چتو هم با دقت به او گوش می دهد و بعد می گوید: «بیرون کتکتو خوردی و اومدی تو گودالت قایم بشی. کار خوبی کردی عایشه. ولی میدونی اینجا الان کی به کیه؟ » و وقتی سکوت عایشه را می بیند می گوید: «اینجا بدون اجازه من حتی نمیتونی نفس بکشی. فهمیدی؟ » عایشه قبول می کند و بعد هم با شیرین زبانی با چتو حرف می زند و چتو با اینکه تعجب کرده از او خوشش هم امده بعد هم دستش را برای دست بوسی بالا می آورد. عایشه وقتی دست او را می بوسد با تعجب نگاه می کند که وقتی چتو دلیل نگاه او را می پرسد عایشه می گوید: «شما بهتر میدونید ولی این دستا انگار برازنده ی ادم شیکی مثل شما نیست. باید مانیکور بشه! »

چتو قبول می کند و به او می گوید که فردا بیاید و کارش را شروع کند. مادر جلاسون از دست دیوانه بازی های آکشین خسته شده است و از خانه بیرون می زند. جلاسون و کاراجا به خانه می آیند اما وقتی با در باز روبرو می شوند جلاسون همه جا را به دنبال آکشین می گردد. مته به او خبر می دهد که اکشین را نزدیکی های خانه ی قدیمیشان دیده اند. عایشه وقتی از خانه کوچوالی ها بیرون می رود آکشین را سرگردان در آنجا می بیند. آکشین قصد دارد داخل خانه بشود و عایشه مانع او می شود. او عصبانی شده و می گوید: «برای برادرم ساندویچ درست کردم گشنه میمونه. اینجا خونه منه هروقت بخوام میتونم برم تو! » نگهبانان بیرون می روند و دستان اکشین را می گیرند تا دردسر درست کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا