خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۱ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۱ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی تازه عروس

عمه به کاملیا میگه ببین چقدر عمارت ساکت و آرومه! چقدر آرامش داریم! خوبه مگه نه؟ کاملیا میگه آره قبلا سه ته زن بود که همزمان حرف میزدن الان نیستن خیلی خوبه! عمه بهش پیشنهاد میده که کمی خوش بگدرونیم؟ کاملیا میگه اینجا؟ اونوقت چجوری؟ عمه، نازگل و آفت را صدا میزنه و میگه برین حمومو آماده کنین! آنها با کلافگی میرن و آنها را میشویند و ماساژ میدن. قلندرخان با کامیل به خرید خروس میرن‌، انجا قلندر با دیدن یه خروس ازش خوشش میاد و با همدیگه سر قیمت بحث میکنن. بلا و شیرین در حال چای خوردن هستن که شیرین میخنده و میگه مادر تو هم خوب بلده چیکار کنه ها! خوب از نازگل و آفت کار میکشه و میخنده که بلا میگه آره ولی دلم واسشون میسوزه شیرین میگه تو هم که عاقل نمیشی اصلا! هازار میاد و میپرسه چیکار میکنین؟ بلا میگه هیچی داریم چای میخوریم سپس هازار میگه من برم بیرون کار دارم. موقع خارج شدن از عمارت با دیلان روبرو میشه. دیلان میگه تو میتونی بری مشکلی نیست من که غریبه نیستم بالاخره قرار بود یه روزی عروس اینجا بشم! هازار میگه گذشته ها گذشته دیگه بهتر به این چیزا فکر نکنی به آینده ات فکر کنی و زندگیتو بسازی دیلان میگه تو گذشته ام، حالم و آینده ام تویی فقط! من فقط زندگیمو با تو میبینم! هازاز میگه اشتباه می کنی من دیگه با کسی که دوستش داشتم ازدواج کردم حالا تو باید زندگیتو واسه خودت بسازی بدون من. دیلان میگه هر اشتباهی یه راه برگشتی داره و من منتظر می مونم تا برگردی اما هازار بهش میگه داری اشتباه میکنی من زن زندگیمو پیدا کردم و عاشقشم اصلا هم نمیخوام که ازش جدا بشم سپس از اونجا میره که دیلا حرص میخوره. دیلان وارد آشپزخانه میشه و سلام و احوالپرسی گرمی می کند و بلا را دوست خودش خطاب میکند.

شیرین جا میخوره و میگه دوست؟ و با چشم و ابرو از دیلان میپرسه که اینجا چخبره؟ او میپرسه روزاتو اینجا چیکار میکنی؟ چجوری سپری می کنی؟ بلا میگه هیچی کار تو خونه، حیاط، غذا درست کردن همین دیگه! دیلان میگه یعنی تو اصلا بیرون نمیری؟ تو بچه شهری اینجوری که خیلی سخته زندگی! بلا میگه چاره ای نیست البته بیرون میریم مثلا همین دیشب هازار منو واسه رقص برد بیرون خیلی خوب و رمانتیک بود! شیرین برای حرص درآوردن دیلان میگه آره داداشم بعضی وقتا خیلی رمانتیک میشه که البته هرکسی نمیدونه دیلان با حرص ازش رو برمیگردونه و سپس به بلا پیشنهاد میده تا برای گشتن و هواخوری بیرون برن انها هم قبول میکنن و میرن تا حاضر بشن. کاملیا از خواهر قلندرخان میپرسه که حالا چیکار کنیم؟ عمه خانم بهش میگه میریم قهوه میخوریم! کاملیا میگه کار دیگه ای ندارین جز خوردن و خوابیدن و نوشیدن؟ او بهش میگه نه تو میگی چیکار کنیم؟ مگه تو چیکار میکنی؟ کاملیا لبخند میزنه و وقتی به بیرون میرن ورق هایش را در می اورد و میگه بازی خیلی راحتیه بهتون میگم زود یاد میگیرین غصه نخورین! سپس برای شرط بستن هرکدام تکه طلایی روی میز می گذارند. باران به دفتر کار خان و هازار میره، آنها جا میخورند و ازش میپرسند که چیکار داشتی؟ چرا اومدی اونجا؟ باران میگه باعثش قلندرخانه! سپس باهمدیگه سر کار بحث و کل کل میکنن که حرفشون کشیده میشه سمت شیرین. آنها بهش میگن که نمی خوادت وقتی نمیخوادت نمیشه و نمی تونیم که بدیمش به تو! باران میگه اینارو به دلم بگین! مگه حرف حالیش میشه! سپس به صورت تهدید بهش میگه یا شیرینو بهم میدین یا، هنوز حرفش تموم نشده که هازار میگه یا؟ بهتره نه تو حرفتو تموم کنی نه بشنوی من می خوام چی بگم و اونو از اونجا بیرون میکنند.

بلا با شیرین و دیلان به قایق سواری میرن اونجا دیلان وقتی میفهمه تا حالا نیومده میگه وا یعنی هازار تورو اینجا نیاورده اصلا؟ بلا میگه آخه وقت نکرده منم گلگی نکردم! سپس باهمدیگه به طرف به طلا فروشی میرن اونجا شیرین از یه گردنبند و بلا از یکی دیگه خوشش میاد دیلا به بلا میگه اینو به عنوان هدیه ازم قبول کن! شیرین جا میخوره میگه چی؟ واسه چی؟ بلا میگه نه نمیتونم همان موقع باران میاد و میگه هرچی میخواین بردارین مهمون من! شیرین کلافه میشه و بعد از بحث کردن از اونجا میره و بلا هم پشت سرش میره.دیلان میپرسه اینجا چیکار میکنی؟ تعقیب کردی؟ باران تایید میکنه دیلان میگه صبور باش داداش داره ناز میکنه! عایشه و آسیه با دیدن یه تراکتور و دیدن چندتا کارگر زن همراهشان می شوند که بین کارگرها معتبر را میبینن و باهم راهی شهر میشن. اونجا باهم میرن یه کبابی و تا می تونن سفارش میدن و میخورن یکدفعه آسیه میگه من و عایشه که کیفمونو جا گذاشتیم تو پول داری معتبر؟ معتبر پولاشو نشون میده و میگه خیالتون راحت من دارم و پولاشو تو کیف میزاره و کیفو هم روی ساک کنار پاش میزاره. میز کناری با دیدن پول ها کیف را میدزدن و میرن. آنها وقتی میخوان حساب کنن میبینن که کیفشونو دزدیدن و بهش میگن که زن های قلندرخان هستن بزنن به حساب اما صاحب اونجا میگه هرروز یکی میاد میگه زن قلندرخان هستم دیگه باور نمیکنم و به ازای پول به آشپزخانه میبرنشون تا ظرف بشورن. اونجا یکی از همکاراشون با شنیدن بدبختی های اونا میگه شب یه کار خوب سراغ دارم پولشم خوبه جا واسه خوابم میدن! سپس آنها خوشحال میشن. آنها به یک رستوران شبانه روزی میرن و اونجا هم شروع میکنن به ظرف شستن از طرفی قلندرخان با کامیل به اونجا رفتن و خواننده به خاطر حضور قلندرخان آهنگی میخونه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا