خلاصه داستان قسمت ۱۲۰ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۲۰ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۲۰ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۲۰ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۲۰ سریال ترکی گودال

سنا به خانه اش برگشته است. او لنگه ی دیگر انگشترش را می بیند و فکر می کند شاید یاماچ آنها را برایش اورده باشد اما درن می گوید که به یاماچ چیزی نگفته است. کمی بعد سنا از حالت های درن متوجه می شود که فکر او درگیر چیزی است و دلیلش را می پرسد. درن کمی خجالت زده می گوید: «یه پسری هست طبقه پایین. اون اومد برای کمک. تا صبح صحبت کردیم… » سنا که متوجه شده درن از فکرت خوشش آمده از او می خواهد تا به طبقه پایین بروند و تتا درن بتواند فکرت را ببیند و بیشتر با هم آشنا شوند. درن کمی ناز می کند اما در نهایت با خوشحالی قبول می کند. آنها به طبقه پایین می روند اما خبری از فکرت نیست و پسر جوانی به اسم عثر در را باز می کند و وقتی انها سراغ فکرت را می گیرند عثر می گوید که همچین کسی را نمی شناسد. درن کمی دلخور شده اما به فکرت پیام میدهد: به دیدنت اومدیم اما پیدات نکردیم. ماحسون پیام او را می بیند و کلافه می شود اما بعد به او زنگ می زند و می گوید که عثر هم اتاقی اش است و دروغی بافته و بعد با خوشرویی می گوید که نیم ساعت دیگر دم در خانه اش بیایند و حتی برایشان فال قهوه هم خواهد گرفت. چتو به دعوت دوستش رجمان به پارتی ای روی کشتی رفته و منتظر ماحسون است که به انها بپیوندد اما ماحسون به او زنگ می زند و می گوید که کمی دیرتر خواهد امد.

ادریس از علیچو می پرسد سلیم او را آورده؟ و علیچو جواب مثبت می دهد و می گوید که سلیم را وقتی دیدن ملیحه خانم رفته بوده دیده است. سلطان هم انجا نشسته و این حرف را می شنود و ادریس کمی به او خیره می شود! که ناگهان سلطان کاسه ی سوپی که در دست داشت را به زمین می اندازد و کاسه هزار تکه می شود. ماحسون فورا خود را به خانه عثر می رساند و بعد از این که حسابی او را کتک زد او را تهدید می کند و می گوید: «اینجا دیگه خونه تو نیست خونه منه! » بعد دست و پا و حتی دهن او را می بندد و داخل انباری خانه زندانی می کند و می گوید که صدایش در نیاید. کمی بعد درن به تنهایی در خانه ماحسون می آید و ماحسون که منتظر سنا است از درن می پرسد: «سنا نیست انگار؟ » درن کمی جا می خورد و می گوید: «از من خوشتن نیومد انگار؟ » ماحسون می گوید: «نه نه، منظورم اون نبود. میخوام قهوه درست کنم برا همین پرسیدم. » درن که به نظر قانع شده داخل خانه می شود و آنها با هم حرف می زنند و ماحسون برایش قهوه می اورد و فال هم برایش می گیرد. چتو داخل کشتی کلافه شده و وقتی می بیند کشتی به ساحل نزدیک می شود از رحمان می پرسد: «ماحسون که هنوز نیومده. چرا ما داریم نزدیک ساحل میشیم؟ »رحمان با سرخوشی می گوید: «یکی از دوستامم میخواد تورو ببینه. زیاد سخت نگیر. » چتو عصبانی می شود و در همین لحظه رشید فضل الله همراه افرادش اول همه کسانی که داخل کشتی هستند را را به گلوله می بندد و بعد هم چتو را همراه خود می برد.

جومالی بعد از دیدن یلدییز او را به کمال میسپارد تا به گودال برگرداند و خودش هم تصمیم می گیرد کمی قدم بزند و هوایی بخورد. او به جایی خلوتی می رسد و متوجه می شود که دو نفر دنبالش می کنند اما وقتی آماده می شود تا با انها دعوا کند از روبرو هم چهار نفر پیدایشان می شود و جومالی به ناچار تسلیم می شود. صبح وقتی جلاسون سراغ ماشین می رود متوجه می شود که ماشین نیست شده و مته هم بیهوش روی زمین افتاده است. جلاسون برای لحظه ای فکر می کند مته مرده است اما او چشمانش را باز می کند و جلاسون او را در آغوش می گیرد. صبح وقتی کمال از خانه شان بیرون می رود تسبیح جومالی را می بیند که دم در آویزان شده است. او تسبیح را به یاماچ نشان می دهد. وارتلو بلند می شود و می گوید: «این یعنی خدا رحمتتون کنه! چند بار بهتون گفتم این یارو خطرناکه بهم گوش ندادین! برای آدم به اون بزرگی لغوز میخونه معلومه که میگیرنش. » جومالی در انباری ای از به هوش می آید و از نگهبان های پشت در می خواهد که برایش صبحانه بیاورند. از ان طرف صدای آشنایی می گوید که او هم صبحانه می خواهد. جومالی متوجه می شود که تنها نیست و ان طرف دیوار هم کس دیگری زندانی شده. جومالی از طریق لوله صدایش را به او می رساند و می گوید: «خوشحال شدم که تنها نیستم! » صدا که صدای چتو است اما تا حالا نه جومالی او را دیده و نه صدایش را شنیده هم می گوید: «دقیقا. »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا