خلاصه داستان قسمت ۱۲۱ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲۱ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۱۲۱ سریال ترکی دختر سفیر
در مراسم خواستگاری ناره خالصه بعد از خوردن قهوه از دست او از فریده ناره را خواستگاری می کند. اما فریده که از مردهای خیانت کار خوش نمی آید جواب رد می دهد و می گوید: «الوان با یحیی ازدواج کرد و فهمید که اون به دردنخوره. حالاهم می خواد طلاق بگیره. سنجر هم مثل یحیی به دردنخوره. برای همین من دختر نمی دم.» گاوروک هم محض خنده می گوید: «اگه ناره دختر منم بود منم به سنجر نمی دادمش.» سنجر می گوید: «من امشب اینجا اومدم تا هرطور شده ناره رو بگیرم.» و رو به ملک ناره را خواستگاری می کند. ملک با خوشحالی جواب بله را می دهد و همه دست می زنند. خالصه انگشتر نامزدی را به دست سنجر و ناره می کند و همه به آنها تبریک می گویند. بنفشه که از پشت در همه چیز را شنیده در می زند و سنجر در را باز می کند و همه با بنفشه و عاتکه رو به رو می شوند. بنفشه با چشم گریان می گوید: «اومدم به تو کادوی عروسی بدم. ما قراره پسردار بشیم.» سنجر با شنیدن این خبر لبخند کمرنگی روی لبش می نشیند و ناره اولین نفر است که به او تبریک می گوید و سنجر ناره و ملک را در آغوش می گیرد.
فردا صبح بنفشه، عاتکه و نجرت وارد عمارت افه اغلو می شوند تا به خواست مرد جادوگر دعای جادو رو به لباس سنجر وصل کنند تا شاید ناره از چشم سنجر بیفتد و به سمت بنفشه برود. نجرت به آنها می گوید: «بالاخره با این کارا خودتون رو لو می دین.» صحرا به نجرت سپرده که دستگاه سونوگرافی را که در عمارت افه اوغلو جا گذاشته اند برایش بیاورد تا جیلان را در خانه معاینه کند. سنجر تمام شب را بالای سر ناره نشسته و او را تماشا کرده است. وقتی ناره بیدار می شود سنجر از او می خواهد به تلافی دیشب و ماجرای بنفشه سر او داد بزند و خودش را خالی کند و غصه نخورد. ناره می گوید: «تو به من خیانت کردی و زن گرفتی. این چیزا منو دیوونه می کنه. اون بچه معصومه و جیگرگوشه توئه. قراره برادر دخترم باشه. می خوام از این به بعد اگه قرار به سوختن باشه در کنار تو بسوزم.» سنجر او را در آغوش می گیرد و می گوید خیلی دوستش دارد و با هم قرار عقد می گذارند.
بعد از رفتن سنجر دودو سراغ الوان می آید و می گوید: «اگه می خوای سریع از یحیی طلاق بگیری من کمکت می کنم. بنفشه صدای من و یحیی رو که تو اون اعتراف به همبستر شدن کردیم ضبط کرده و گلسیه هم اینو می دونه.» الوان که می داند قصد او این است که با یحیی ازدواج کند بیرونش می کند و تصمیم می گیرد از بنفشه آن صدای ضبط شده را بگیرد. بنفشه و نجرت و مادرش به عمارت افه اوغلو می رسند و نجرت برای آوردن دستگاه سونوگرافی به طبقه بالا می رود و عاتکه هم به لباس سنجر دعای جادویی را می دوزد. سنجر وقتی به خانه می رسد از دیدن بنفشه و خانواده اش عصبی می شود و در همین حال فریده به بنفشه شک می کند و می گوید اندامش اصلا به زنان باردار نمی خورد و بنفشه وحشت می کند.
الوان با گلسیه تماس می گیرد و از او در مورد صدای ضبط شده می پرسد. گلسیه هم آن را تایید می کند. الوان و ناره به سمت خانه بنفشه می روند و سنجر هم وقتی ماجرا را از زبان گلسیه می شوند به خانه بنفشه می رود و از طرف دیگر هم لوکی که تازه از زندان آزاد شده برای گرفتن انتقام از بنفشه که باعث گیر افتادن او به دست افراد قهرمان شده بود به طرف خانه بنفشه می رود. لوکی دم در خانه با بنفشه رو به رو می شود و می گوید: «من عاشقت بودم ولی تو به من خیانت کردی.» و با چاقو چند ضربه به شکم بنفشه می زند و می فهمد که شکم او قلابی است. صحرا بیرون می آید و گلوی لوکی را می برد و بنفشه هم بیهوش می شود. سنجر از راه می رسد و با دیدن بنفشه که روی زمین افتاده و لباسش که خونی شده نگران بچه توی شکمش می شود.