خلاصه داستان قسمت ۱۲۳ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۲۳ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۲۳ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۲۳ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۲۳ سریال ترکی گودال

متین و کمال افغانی ها را دنبال کرده اند و منتظرند. از آن طرف هم ماحسون و افرادش کمین کرده اند. پسر قاضی به تنهایی و همراه بادیگاردهای زیادی وارد شهربازی می شود. کمال به یاماچ زنگ می زند و می گوید: «بچه تنهاست. یعنی قاضی تو خونه ست. » مدد به یاماچ پیشنهاد می دهد که از طریق کلبه وارد خانه شوند. یاماچ قبول نمی کند که آنها بروند چون ممکن است کشته شوند ماحسون و افرادش به افغان ها حمله می کنند و ماحسون سراغ پسر قاضی می رود. یکی از افغان ها پسر را با خود به کلبه وحشت می برد و پنهان می شود اما ماحسون که آنها را زیر نظر دارد داخل کلبه شده و پسربچه را پیدا می کند با خود می برد. بعد هم افرادش افغان هایی که دفعه پیش کشته بودند را برای صحنه سازی آنجا ول می کنند و انگشتر رشید هم را که دزدیده بودند روی جنازه ها می اندازند تا قاضی با دیدن آن بفهمد که رشید در این قضیه دست داشته است. کمال و متین که همان اطراف بودند با صدای شلیک گلوله ها جلوتر می روند و همه چیز را می بینند و به یاماچ هم خبر می دهند. کمال انگشتر را پیدا می کند و وقتی یاماچ سر می رسد بعد از این که همه چیز را برایش تعریف می کنند انگشتر را به او می دهد. یاماچ فورا می فهمد که انگشتر، انگشتر رشید فضل الله است. جومالی که به وسیله ی طناب ها وزنه ای را بالای سقف آویزان کرده، نگهبان را داخل صدا می کند و بعد هم طناب را ول می کند و او را بیهوش می کند و اسلحه را از نگهبان می گیرد و کلیدها را هم از جیبش برمیدارد و به چتو هم خبر می دهد که دارد سراغش می آید تا او را آزاد کند.

علیچو که در حال گشتن محلی است که جومالی نشانی اش را داده بود، پرچمی که او در پشت بام گذاشته بود را از دور می بیند. از طرفی هم چتو اتش را روشن کرده بود تا دودش نشانی ای باشد برای بره های سیاه تا محلی که او در آن زندانی است را پیدا کنند. انها دود برخواسته از آتش را می بینند و به آن سمت می روند. جلاسون هم که حسابی از دست مکه عصبانی است به او می گوید که شب بیاید تا مشکل را حل کنند! مکه هم قبول می کند. جلاسون می گوید که همه افرادش را با خود بیاورد اما مکه و خودش باید تنهایی دعوا کنند. به هر سختی که بود جومالی در جایی که چتو در آن زندانی است را باز می کند. آنها از دیدن هم اول متعجب و شوکه می شوند اما بعد جومالی مشتی حواله او می کند و آنها با هم درگیر می شوند. اما کمی بعد افغان ها سر می رسند و جومالی با آنها درگیر شده و چتو پنهان می شود. جومالی افغان ها را یکی یکی نابود می کند و بعد هم از پشت سر چتو می آید و کمربندش را دور گردن او می اندازد و فشار می دهد… جلاسون و مکه در انباری همراه افرادشان جمع می شوند و بعد هم با چاقو به بکدیگر حمله می کنند. هنگامی که مشغول دعوا هستند، تیله ای که مادر جلاسون از خانه سوخته پیدا کرده از جیب او می افتد و حواس جلاسون را پرت می کند او سعی می کند تیله را از روی زمین بردارد که مکه به او ضربه ای می زند و روی زمین می اندازد. جلاسون که به کل حواسش پرت شده پشت سر هم از مکه ضربه می خورد و وقتی مکه اماده می شود تا کار او را تمام کند چیزی در قیافه جلاسون می بیند که منصرف می شود و می رود.

یاماچ بالای تپه می رود و می بیند که خبری از وارتلو و مدد نیست. او می فهمد که انها به همان کلبه رفته اند پس خودش وارد کلبه می شود و از راه مخفی آن وارد خانه می شود و وارتلو و مدد را می بیند که به وسیله طناب از درخت آویزان شده اند . یاماچ وقتی می خواهد به سمت آنها رود افغان ها از پشت سر از راه می رسند و به او ضربه ای می زنند. قاضی از او می پرسد که این ادم ها کی هستند و یاماچ جواب می دهد: «برادرمه.. » وارتلو از دور به او لبخندی می زند. قاضی رو به یاماچ می گوید: «پسرمو دزدیدن. اگه بلایی سر پسرم بیاد این دوستاتم بلایی سرشون میاد! الان برو و پسرم رو برام بیار! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا