خلاصه داستان قسمت ۱۲۵ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۲۵ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۲۵ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۲۵ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۲۵ سریال ترکی تازه عروس

بلا تو عمارت به همه کارها رسیده و میز غذای مفصلی چیده. مادرها وقتی به عمارت میرسن با آفت و نازگل به آشپزخانه میرن و عایشه سریعا دوباره سر میز میشینه و شروع میکنه به غذا خوردن معتبر بهش میگه تو همین الان یه بره کاملو خوردی بسه دیگه! آنها شروع میکنن به بلا کار گفتن اما هرچی میگن بلا قبلش انجام داده، آسیه میگه چای دم کن واسم بلا میگه دم کردم و برای همه میریزه سپس معتبر بهش میگه پرده اتاق من، هنوز حرفش تموم نشده که بلا میگه شستم مامان جون نم دار هم آویزونش کردم معتبر میخواد غر بزنه که چرا نم دار که بلا میگه چون خودتون گفتین نم دار آویزون کنم که چروک نشه. عایشه میگه اتاقم، هنوز حرفش تموم نشده که بلا میگه اتاقتو تمیز کردم، آسیه میگه لباس های منو هم اتو کن که بلد میگه اتو کردم لباس کثیفاتونم ریختم شستم آسیه به معتبر میگه این دیگه چه تازه عروسیه نمیزاره اصلا بهش غر بزنیم! نازگل بهش میگه ای کاش میستیکم و جیلانو هم، بلا حرفشو تموم میکنه و میگه میستیکو بردم حموم ولی جیلانو هرکاری کردم نیومد سپس از اونجا میره که نازگل به آفت میگه داره خیلی خطرناک میشه اگه همینجوری ادامه بده مارو میزاره کنار. بلا به اتاق خودش می رود که هازار را می بیند با دلخوری روی تخت نشسته بلا پیشش میره و ازش میپرسه چی شده؟ او میگه تو شبیه مامانا و زن داداشام شدی اصلا شبیه بلای قبل نیستی بلایی که من میشناختم بدون مشورت و اجازه من کاری نمی کرد ولی الان خودت خواهرمو فراری دادی بلا بهش میگه من تغییر نکردم همونم فقط نذاشتم دوتا عاشق از همدیگه دور بمونن همین! آنها بعد از کمی حرف زدن با همدیگه، هازار به بلا میگه اگه من جای دوری برم که بهم دسترسی نداشته باشی چیکار می کنی؟ بلا میگه این حرف ها چیه؟ هازار بهش میگه که میخواد بره سربازی.

بلا جا میخوره و میگه چی؟ اونم تو این وضعیت خطرناک؟ هازار میگه وقتی میبینم هم سن و سال های من دارن شهید می شوند و من اینجا نشستم هیچ کاری نمی کنم عذاب وجدان میگیرم همش به خودم میگم شاید جای من شهید شدن. بلا ازش میخواد تا کمی عقب بندازه تا بچه دار بشن اما هازار میگه نه بچه دار شدنو عقب بیندازیم تا برگردم. کامیلا و کامیل در آلاچیق توی حیاط نشستن و ترکمن و حسن کور را می بینند که در حالی که از همدیگه خوششون میاد و همدیگر را دوست دارند اما از همدیگه فاصله میگیرن کامیلا وقتی به کامیل پیشنهاد میده تا آنها را به همدیگه برسانند کامیل تعجب میکنه و میگه این تویی که این حرفا رو میزنی؟ واقعا باورم نمیشه! سپس با هم تصمیم می‌گیرند تا هر کدامشان یکی را ببرد آرایشگاه سپس حسابی بهش برسد و با هم دیگه به رستوران برای صرف غذا برند. کامیلا ترکمن را به آرایشگاه می برد و از مانیکور ناخن گرفته تا آرایش و شینیون سپس بعد از آماده شدن به خرید لباس میرن ترکمن لباس شیک و مدرن انتخاب میکند به کمک کامیلا بعد از آماده شدن به محل قرار با کامیل میروند و بهش میگه که ترکمن کامل شد کامیل بعد از دیدن ترکمن حسابی جا میخوره و باور نمیکنه سپس حسن کور از ماشین پیاده میشه و آنها با دیدنش حسابی شوکه میشن آنها از همدیگه تعریف میکنند و سپس ۴ تایی به داخل رستوران می روند. کامیل و کامیلا سر یه میز دیگه میرن تا آنها با هم دیگه تنهایی خلوت کنند و حرف بزنند بلا در حال آشپزی کردن است که یک دفعه دوتا پسر بچه ای را می بیند که قصد دزدی از غذاهای درست شده داشتن بلا با دیدن آنها جیغ می‌کشد و وقتی به خودش میاد میگه اونا فقط گرسنه هستن!

سپس بقچه ای پر از مواد غذایی از سوسیس و کالباس گرفته تا نون و پنیر می بندد سپس کنار سطل زباله می گذارد تا آن بچه ها با دیدنش بردارند و این اتفاق هم میوفته. بلا با دیدن اون بچه ها تعقیبشان میکند تا ببیند اونا کجا زندگی میکنن. بلا به یه منطقه ای دور افتاده و فقیر میرسد و از دیدن بچه هایی که اونجا با سن کمشون در حال کار کردنن جا میخوره. بلا به چادر اون دوتا بچه میرود آنها با ذوق بقچه را به خانواده اش نشون میده که پدرشون دعواش میکنن و میگن که رفتین دزدی؟ اون بچه ها میگن به خدا ما دزدی نکردیم از تو سطل آشغال پیدا کردیم اما اون مرد باور نمیکنه و میخواد کتکشون بزنه که بلا میره جلو و بهشون میگه که دارن راست میگن سپس ماجرارو برایشون تعریف میکنه اون مرد میگه ما هیچی از قلندر خان قبول نمیکنیم اون کسی که مارو به این روز انداخته خود قلندرخانه! بلا جا میخوره و میگه شما مطمئنین؟ سپس بعد از کمی حرف زدن با سرعت به خانه برمیگرده که عایشه جلوشو میگیره و میگه سوسیس تو یخچال نیست برو از انبار بیار بلا میگه باشه مامان جون ولی بعدا عایشه جا میخوره از این رفنارش، معتبر جلوشو میگیره و میگه فرش اتاقم خیلی کثیفه برو بشور بلا میگه باشه مامان جون ولی بعدا و میره معتبر هم جا میخوره، آسیه جلوشو میگیره و میگه برو حمامو گرم کن بعد بیا منو ببر ‌ه بلا میگه ایندفعه را خودتون برین کار دارم آسیه شوکه میشه. بلا به اتاقش میره و لحاف و تشک برمیداره هازار میگه چیکار میکنی؟ بلا میگه بیا کمک کن اینارو ببریم بعدا میگم بهت. هازار وقتی به اون منطقه میره شوکه میشه و وقتی اون مرد بهش میگه من گفتم از قلندر خان چیزی قبول نمیکنم بلا میگه من دارم میدم بهتون نه قلندرخان! هازار میگه میشه بگین ماجرا چیه؟ بلا میگه بیا بریم داخل تا تعریف کنن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا