خلاصه داستان قسمت ۱۳۴ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۳۴ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۳۴ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۳۴ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۳۴ سریال ترکی تازه عروس

تو جلسه روانکاوی دکتر کامیل را به سن های مختلف کودکیش میبره اما هر سوالی میپرسه که الان کیو اونجا میبینی کامیل میگه کامیلا، کامیلا میخنده و میرقصه و میگه هم جا منو میبینن، قلندر با حالتی تاسف بار به کامیل نگاه میکنه. دکتر مدام بهش میگه ببین تو سن ۵ سالگی کامیلا نیست اما کامیل میگه هست کامیلا بهش میگه ای بابا چیکارش دارین میگه هستم اونجا دیگه هی میگین نیستم! دکتر میگه آهان الان فهمیدم باید جلساتو تنهایی برگزار کنم. زن های عمارت تو آشپزخانه هستن و از ظرف هایی که روی میزه متوجه میشن تو اون شربت عایشه چیا ریخته آسیه میگه چرا الکی میترسین؟ اونو آقا نمیخوره معتبر میگه حالا اگه خورد چی؟ میدونی اگه حامله بشه واقعا چه بلایی سر ما میاد؟ دیگه آقا به هیچکدومون حتی نگاه هم نمیکنه! باید هرجور که شده اون شربتو بریم از تو اتاقش برداریم بریزیم دور آفت و نازگل به طرف اتاق عایشه میرن که میبینن دیگه شربت را بغلش گرفته و خوابیده اونا با هم دیگچه را برمیدارن و از اونجا فرار میکنن و میرن بیرون عایشه دنبالشون میکنه و سعی میکنه از آفت پس بگیره اما تو اون کش مکش دیگچه میوفته و تمام شربتا میریزه رو زمین عایشه با عصبانیت بهش نگاه میکنه و میگه تو الان شربتارو ریختی رو زمین آره؟ آفت با ترس میگه آره ریخت دیگه اشکالی نداره جمعش میکنم عایشه به حالت تهدید آمیزی از اونجا میره. بعد از کامیل نوبت به قلندر میرسه، روانکاوی قلندر شروع میشه و با بغض و گریه میگه از همشون متنفرم! دکتر میگه از کیا متنفری؟ قلندر میگه از موهای حنایی معتبر، از اون صورت غرق آرایش آسیه یا از بوی غذا و ادویه عایشه از همشون متنفرم! دکتر میگه فقط از زن هاتون؟ قلندر میگه از بابام که باعث این بدبختیا شده واسم اینارو واسم گرفت!

کامیل و کامیلا بهمدیگه میگن چقدر بدبختی کشیده دلمون واسش سوخت دکتر با دست زدن قلندر را از خواب بیدار میکنه، قلندر میگه چقدر سبک شدم چقدر احساس راحتی میکنم دستتون درد نکنه خانم دکتر اگه میدونستم اینجوری راحت میشم هرروز میومدم، دکتر میگه هر هفته یکبارم بیاین کافیه. دیلان و فرهاد با گلستان و اسکندر تو اتاق در حال   رقصیدن هستن برای تمرین کلیپ که از صدای آهنگ اونا معتبر وارد اتاق میشه و با دیدن اونا میگه اینجا چخبره؟ سپس به فرهاد میگه مگه نگفتم که دور و بر خواهر من نگرد؟ سپس رو به دیلان میگه تو خجالت نمیکشی؟ داداشت تو زندانه بعد داری اینجا واسه چوپان ناز و عشوه میای؟ دیلان میگه از چی باید خجالت بکشم؟ مگه عاشق شدن جرمه؟ در ضمن چیزی پنهان نمیمونه وقتی داداشم آزاد بشه ما هم ازدواج می کنیم معتبر میگه ازدواج؟ آزادی داداشت از زندان که هیچی حتی اگه باباتم از گور دربیاد من تورو به این چوپان نمیدم! فرهاد میگه مامان معتبر من دیگه چوپان نیستم الان یه خواننده مردمیم معتبر میخنده و میگه پس میخوای بگی هنرت خوندنه میخوای هنر منم ببینی؟ سپس سیلی تو صورتش میزنه و از عمارت بیرونش میکنه. عایشه در اتاقش در حال شربت درست کردنه دستگیره در اتاقش بالا پایین میره که عایشه میگه خانما تلاش نکنین در قفله قلندر میگه منم عایشه میخوام بخوابم اگه باز نمیکنی برم تو اتاق آسیه بخوابم عایشه هل میکنه و میگه شمایی آقا؟ الان درو باز میکنم. قلندر وقتی به داخل میره میگه اینجا چخبره؟ این چیه دیگه؟ عایشه واسش یه لیوان میریزه و میگه شربته آقا واسه شما درست کردم قلندر میگه چی هست؟ نمیخورم بوی بدی میده و من دیگه از دست شماها چیزیو که ندونم توش چی داره را نمیخورم عایشه زورش میکنه و میگه باید بخوری قلندر میگه نمیخورم!

عایشه میگه باید بخوری مجبوری قلندر میگه مجبورم؟ اونوقت چرا؟ عایشه میگه چون من ازت یه بچه میخوام قلندر جا میخوره و میگه چی؟ احساس نمیکنی از ما دیگه گذشته؟ عایشه میگه مگه چند سالته آقا؟ قلندر میگه من خودمو که نگفتم تورو گفتم عایشه میگه تو هم میخوای مثل زن های دیگه ات بگی من دیگه نمیتونم بچه دار بشم؟ سپس پافشاری میکنه قلندر میگه ما دیگه باید منتظر نوه هامون باشیم اونارو بغل کنیم عایشه میگه نوه نه من بچه خودمو میخوام. فردای آن روز سر سینی صبحانه دیلان گوشه ای کز میکنه و گریه میکنه که همگی سعی میکنن روحیه اش را عوض کنن اما در آخر هازار میگه اصلا خسته نشدین از این دیوارهای سنگی این عمارت؟ به نظرتون نریم یه مسافرت؟ آب و هوایی هم عوض میکنیم. همگی استقبال میکنن و خان میگه یه جا تو مرصین هست که کمپ داره بریم اونجا نازگل میگه تو اینو از کجا میدونی؟ خان میگه انقدر سوال نکن دیگه الان نرفته مارو برمیگردونی! هازار به دیلان میگه پاشو تو هم برو حاضرشو دیلان میگه منم بیام؟ هازار تایید میکنه و میگه آره تو و شیرینو هم با خودمون میبریم. سپس همگی میرن تا وسایلشونو جمع کنن و حاضر بشن. آنها به کمپینگ میرسنو دخترها از دیدن اونجا و دریا حسابی خوشحال میشن و تعریف میکنن. مسئول کمپینگ میاد و میگه دوتا چادر داریم و دوتا کاروان تصمیم گرفتین بهم خبر بدین. بلا به هازار میگه کیف کمپ به چادرشه ما چادر میخوایم، دیلان هم میگه من اصلا حوصله حشره و پشه ندارم من کاروان میخوام شیرین میگه منم چون با دیلانم منم تو کاروانم دیگه، یه کاروان میمونه که بین نازگل و آفت دعوا میشه سرش. نازگل میگه من حامله ام نمیتونم تو چادر بخوابم و دست خان را میگیره میره سمت کاروان آفت و گوکان هم به ناچار به طرف چادر میرن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا