خلاصه داستان قسمت ۱۴۰ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۴۰ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…
خلاصه داستان قسمت ۱۴۰ سریال ترکی تازه عروس
بلا و آفت به کافه ای رفتن و آفت شروع میکنه باهاش درد و دل میکنه و با گریه ازش میخواد تا به کسی چیزی نگه چون اگه مامان عایشه بفهمه واسم هوو میاره ازت خواهش میکنم به کسی چیزی نگو بزار خودم موقعش که شد به گوکان میگم. خان و هازار و گوکان باهم میستیک و جیلان را برده به فروشگاه. خان قوانین بچه داری را از نگاه یه پدر بهشون میگه که قانون اول نباید بزاری تنها خرید برن باید با بچه هاتون برین خرید همون موقع جیلان میاد و خلاف این قانونو بهش میگه که عمل کرده، خان میگه قانون دوم هرچی گفتن نباید بگی میگیرم حرف اخرو پدر باید بزنه! همان موقع میستیک میاد و لباسی نشون میده و میگه بابا این لباسو میخوام خان قبول میکنه اما وقتی قیمتشو میبینه میگه نه خیلی گرونه اما میستیک میگه تو خانی یعنی اینو میگی گرونه؟ و در اخر نظر خان را عوص میکنه بعد از رفتن خان هازار میگه تا قانون دومو واسه خودتم انجام ندادی که! خان میگه اینو میگین چون قانون سونو نمیدونین اونا میپرسن قانون سوم مگه چیه؟ خان میگه حس پدری که اصلا نمیتونه به بچه هاش نه بگه! هازار و گوکان لبخند میزنن و میگن آهان که اینطور! گوکان میره لباس نوزادی برمیداره و میگه من و آفت باهم تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم خان و هازار تبریک میگن و به گوکان میگن پس یه ابی بردار یه صورتی چون نمیدونی بعدا چی میشه. زن های قلندر با گلستان که حسابی دعوا کردن و صورتشونو کبود کردن پیش کورکوت خان میرن. کورکوت میپرسه اینجا چخبره؟ چیشده؟ نازگل میگه الان واستون تعریف میکنم گلستان زن اسکندر میگه که ارثی که تقسیم کردین به صورت مساوی نبوده و از حقش کمتر دادین بهش! معتبر میگه آقا میگه ما پولشو بالا کشیدیم نمیدونه که ما اصلا به ثروت چشم نداریم!
آسیه میگه نمیدونه من تو کارادنیز چقدر زمین دارم! معتبر میگه والا از ثروت زیاد منم خبر نداره! اونا باز باهم کل کل میکنن که کورکوت میگه اقایون زن هاتونو خودتون تنبیه میکنین یا من تنبیه کنم؟ اسکندر جلوی همه با گلستان بد رفتاری و باهاش دعوا میکنه و از اونجا میبرتش تا باهاش دعوا کنه. کورکوت به قلندر میگه خوب تو چیکار میکنی؟ قلندر میگه من کاری ندارم باشه پای خودتون ترکمن میگه میشه به من بسپارین؟ کورکوت میگه بله دخترم ترکمن میگه میشه هروقت که خواستم انجام بدم که هول هولکی نشه؟ کورکوت میگه باشه. اسکندر تو اتاقشان به گلستان میگه افرین دختر! گلستان میگه چی؟ یعنی تو الان از دست من عصبی و ناراحت نیستی؟ اسکندر میگه نه بابا از حقمون دفاع کردی دیگه الان تو تقسیم ارث و اموال باید حقمونو بگیریم! قلندر به کامیل میگه بریم من باهات یه حرف خصوصی دارم کامیل قبول میکنه. قلندر به کامیل میگه من به راز خیلی بزرگ دارم که هیچکی نمیدونه نه زن هام و نه بچه هام میخوام ازت بپرسم که اگه بهت بگم میتونی تا آخرین روزی که زنده ام نگهش داری و به کسی چیزی نگی؟ کامیل تایید میکنه و میگه معلومه که نمیگم قلندرخان. آسیه که از اونجا داشته رد میشده با شنیدن این حرفا پشت دیوار میمونه تا ببینه این راز چیه اما قلندر اونجا حرفشو نمیزنه و کامیل را به گوشه ای دیگه میبره تا رازشو بگه بهش، آسیه تو فکر فرو میره و ذهنش درگیر میشه. کامیل با فهمیدن راز قلندر میگه بهتر نیست یه نفر دیگه هم بدونه؟ اینجوری اگه واسه جفتمون اتفاقی بیوفته چی؟ اما قلندر میگه نه دیگه فامیل اگه سه نفر بدونن که دیگه راز نیست! افت تو اتاقس نشسته و از ته دل گریه میکنه و با خدا صحبت میکنه و ازش معجیزه میخواد.
بعد از چند دقیقه گوکان به اونجا میاد و لباس های بچه ای که خریده را به افت نشون میده افت دوباره گریه اش میگیره که گوکان میگه چیشده؟ افت میگه یهو احساساتی شدم سپس افت به بهانه غذا درست کردن واسه مامان عایشه از اونجا بیرون میره. افت بیرون اتاق میشینه و گریه میکنه که نازگل ازش میپرسه چیشده؟ مامان عایشه کاری کرده؟ شوهرت کاری کرده؟ افت میگه نه حتما باید کسی کاری کنه؟ نمیتونم خودم دلم گرفته باشه؟ منم یه زنم! و با ناراحتی از اونجا میره نازگل با خودش میگه این افت به چیزیو داره از من پنهان میکنه! اسیه عایشه و معتبر را جمع میکنه و بهشون میگه من یه چیزی فهمیدم، آقا یه راز خیلی بزرگ داره که از همه قایم کرده به هیچکی نگفته! معتبر میگه خوب اون راز چیه؟ آسیه میگه نمیدونم فقط دیدم داره اینو به کامیل میگه ولی نفهمیدم اون راز چیه. معتبر میگه حالا باید چجوری بفهمیم اون راز چیه؟ آسیه میگه کامیل که نمیگه چون قلندر گفت فقط بعد از مرگم میتونی بگی، ادنا تو فکر میرن که ببینن چیکار میتونن بکنم. ترکمن و حسن کور به دم در اتاق کامیل و کامیلا میرن. اونا میپرسن که چیشده؟ ترکمن میگه ازتون کمک میخوایم همونجوری که منو حسن را بهم رسوندیدن اعظم و مسلم را هم بهم برسونین تا مسیر برلی ما هم باز بشه به خدا خسته شدیم! اونا قبول میکنن. کامیلا و ترکمن با خودشون اعظم را به آرایشگاه میبرن و از اپیلاسیون گرفته تا آرایش و بقیه چیزهارو انجام میدن. کامیلا و ترکمن سر کلاه گیس بلوند و مشکی در حال بحث کردنن که اعظم میگه نمیخوام موهای نارنجی خودمو بیشتر دوست دارم. اونا دست و پای اعظم را گرفتن تا صورتش را اصلاح کنن. سپس موقع ماسک گذاشتن اپیلاسیون هم میکنن واسش که اعظم از درد داد میکشه و اجازه نمیده کاری کنن….