خلاصه داستان قسمت ۱۴۰ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۴۰ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۴۰ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۴۰ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۴۰ سریال ترکی گودال

وارتلو و مدد نصفه شب خودشان را به آن محل می رسانند. جومالی که از قبل هم به آنها مشکوک بوده به یاماچ می گوید: «بالاخره میفهمی دزدکی چه غلطی داره میکنه یا من به روش خودم بفهمم؟ » یاماچ هم به جومالی می گوید آرام باشد و بعد هم وارتلو را بیدار می کند و می گوید که بیرون منتظرش است.او به وارتلو می گوید: «صالح توروخدا مراقب باش. ببینن من میخوام ازت دفاع کنم میمونم وسط شما دوتا. » وارتلو سعی می کند که محتاط تر عمل کند. ارسوی حالش بهتر شده و از بیمارستان مرخص می شود. قبل از مرخص شدن دکتر به او چیزهایی می گوید که ارسوی را کنجکاو می کند او دکتر را تهدید می کند که منظورش چه بوده و دکتر با او قرار ملاقات می گذارد تا خودش از نزدیک ببیند. ماحسون که مدام سنا را می پاید، نصفه شب می رود و علمک گاز را می بندد. بعد هم صبح به در خانه سنا می رود و می گوید: «از دیشب خونه خیلی سرده. اومدن علمک گاز رو تعمیر کنن بعد کلا یادشون رفته بازش کنن. واقعا این چه وضعشه؟ اومدم ببینم اگه گاز شما هم قطعه میرم شکایت میکنم. » سنا می گوید: «خونه ما هم خیلی سرده. من تازه متوجه شدم شوفاژها خاموش شدن. میشه خودمون بازش کنیم؟ » ماحسون می گوید: «من الان بازش میکنم. دو دقیقه ای حلش می کنم شما تو سرما نمونین. »

سنا از روی مهربانی او را به صرف چایی دعوت میکند. او وقتی سنا حواسش نیست یکی از گوی های او را برمی دارد. عمو از اینکه نتوانسته به سمیعه کمک کند ناراحت است و احساس شرمندگی می کند و این را با ادریس در میان می گذارد. ادریس هیچ واکنشی نسبت به حرف های او ندارد. سلیم که ناراحتی او را می بیند به همان کاباره می رود و با دادن رشوه به یکی از کارکنان آنجا از او سوالاتی درمورد دریا و کایهان می پرسد. بعد هم آدرس کایهان را از او گیرد. او سراغ دریا می رود و درست وقتی می خواهد او را بیرون ببرد کایهان سر می رسد و آن دو با هم درگیر می شوند. سلیم او را بیهوش می کند و دریا را از آنجا بیرون و پیش عمو می برد. عمو خوشحال می شود و همراه سلیم، دریا را پیش مادرش می برند.
یاماچ که همراه وارتلو سراغ بیلیاردی رفته بود تا به خیال خودش مواد خامی که به بره ها قرار است بفروشد را نابود کند اما وارتلو برای این که خودش لو نرود یاماچ را به بیلیاردی نمی رساند. یاماچ از جومالی می خواهد که اگر می تواند بیلیاردی را برایش پیدا کند. جومالی سراغ یکی از آشناهای قدیمی اش می رود و از او می خواهد که اگر بیلیاردی را میشناسد به او بگوید. یاووز می گوید: «اونو که همه میشناسن. از هر کی بپرسین آدرسشو بهتون میده. اون ده ساله پاتوقشو عوض نکرده. » جومالی تعجب کرده و آدرس را برای یاماچ می فرستد.

مدد که این را می فهمد خودش را جلوتر از آنها به بیلیاردی می رساند و او را می کشد. وقتی یاماچ و جومالی به مکان بیلیاردی می رسند او را از دست رفته می بینند. جومالی همراه مدد که بیکار مانده است به پارکینگی می رود که ده ساله پیش ماشینش را انجا گذاشته بود و حالا سراغش رفته. اما می بیند که چرخ های ماشین را برده اند و عصبانی می شود. بعد هم به خانه سنا می رود تا اکشین را ببیند. جومالی با خوشرویی شروع به صحبت کردن با آکشین می کند. بعد وقتی دست های او را می بیند جا می خورد و می پرسد که چرا همچین کاری کرده است؟ آکشین می گوید که چیزی نیست و جومالی ادامه میدهد: «یعنی چی چیزی نیست. اکشین تو میخوایی مارو… تو میخوای منو بکشی؟ دختر سفیدم، من بلد نیستم رو زخم مرهم بذارم، نمیتونم بگم اینم میگذره… نمیگذره… اما تو جوری منو نگاه میکنی که انگار میخوای بگی عمو من دلم آتیش گرفته… بهم بگو عمو. نشونم بده بگو این اذیتم کرده، من جیگر طرفو برات در بیارم. بگو عمو به خاطر من این دنیا رو اتیش بزن. اما جلوی من گردنت رو کج نکن.. چون اون وقته که من درمونده میشم دخترم… » چشمان جومالی پر از اشک می شود و ادامه می دهد: «تو تنها یادگاری هستی که از بابات برام مونده. منو نکش، باشه؟ »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا