خلاصه داستان قسمت ۱۴۱ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۴۱ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۴۱ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۴۱ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۴۱ سریال ترکی تازه عروس

کامیلا و ترکمن با کامیل و حسن کور قرار گذاشتن تا اعظم و مسلم را که درست کردن بهم نشون بدن. اونا با دیدن ظاهر جدید مسلم و اعظم حسابی شوکه میشن و میگن که چقدر خوب شدین! سپس ترکمن میگه من دیگه خرچنگ نمیخورما! کامیلا میگه نه امروز قراره روحمون تغذیه کنه و باهمدیگه به اجرای اپرا میرن. ترکمن و حسن کور وسط اجرا خوابیدن که مسلم و اعظم. بلا رو پشت بوم یه گوشه نشسته و تو خودشه که نازگل پیشش میره و میگه چیشده؟ از وقتی صبح باهم اومدین تو اینجا زانوی غم بغل گرفتی آفت هم تو خونه داره گریه میکنه بگو ببینم صبح کجا رفتین؟ بلا میگه خوب باید کجا رفته باشیم؟ دکتر دیگه! نازگل میگه خوب؟ بلا مبگه خوب دیگه من هنوز باردار نیستم، نازگل میگه آخی عیب نداره بالاخره بچه دار میشی ولی افت چرا ناراحت بود؟ بلا کمی فکر میکنه و میگه خوب اونم به خاطر من ناراحته دیگه نازگل میگه یعنی جفتتون از یه چیزی ناراحتین؟  و دلداریش میده و میگه چیزی که زیاده بچه بیاین بچه های منو بگیرین باهاشون وقت بگدرونین، هازار و خان پیششون میرن و هازار میگه تاریخ ازمون خدمتم معلوم شده هفته دیگه ست بلا میگه یعنی معلوم شده دیگه میخوای بری خدمت؟ هازار تایید میکنه‌. معتبر و آسیه به اتاق عایشه میرن و میبینن که یک لگن بزرگ پر از پف فیل جلوش گذاشته و در حال خوردنه و ازش میپرسن که داری چیکار میکنی؟ عایشه میگه دازم فکر میکنم و راه حل پیدا میکنم، سپس میگه ۱ راه حل اینه که یکی که واسش با ارزشه را گروگان بگیریم و ازش بخوایم در قبالش رازشو بگه اسیه میپرسه مثلا؟ عایشه میگه زنش یعنی من! اونا میخندن و میگن اگه تورو بدزدیم که یه پولیم میده که برنگردونیمت و میخندن. عایشه میگه خوب یکی از بچه هاشو بدزدیم معتبر میگه مثلا؟ عایشه میگه نمیدونم هازار، شیرین، خان یکیو میدزدیم دیگه!

معتبر میگه چرا از بچه خودت مایه نمیزاری؟ ما بچه خودمونو بدزدیم بعد اگه آقا نگفت بچه خودمونو شکنجه بدیم اره؟ عایشه میگه خوب آقا کامیل را می دزدیم تو هم آبجی معتبر به خوبی میتونی از پسش بربیای معتبر میگه من با اره برقی از پس شماها برنیومدم چه برسه به اقا کامیل! عایشه میگه پس میریم رک از خودش میپرسیم آسیه و معتبر با کلافگی بهش میگن این بود فکرایی که کردی؟ ببین ما عقلمونو دادیم دست کی! فکر کردیم الان چه نقشه هایی داره سپس با کلافگی از اونجا میرن. مردها دور هم جمع میشن که اسکندر وقتی میفهمه هفته دیگه هازار قراره بره ازمون خدمت بهشون میگه که بیاین یه شب بریم مردونه خوشگذرونی. اونا میپرسن مثلا کجا بریم؟ اسکندر میگه یه پارتی هست که میتونیم بریم اونجا و به زن ها یه دروغ ریز بگیم هازار میگه من نمیتونم دروغ بگم از قبل یه اشتباه کردم که نمیخوام دوباره تکرار کنم، باران میگه منم نمیتونم به شیرینم دروغ بگم اصلا، خان میگه منم چه دروغ بگم چه راستشو اجازه نمیده! اسکندر میگه ای بابا یه دروغ مصلحتی میگیم دیگه سخت نیست که بالاخره مردها راصی میشن که باهم برن تو آشپزخانه پیش زن هایشان. اونجا به زن ها میگن یه مراسم ختنه سرونه تو آنتپ که دعوتمون کردن و میخوایم بریم اونجا، بلا میگه من که به شوهرم اعتماد دارم  شیرین میگه منم به باران اعتماد دارم باران خوشحال میشه و میگه یعنی تو اون ۱۰۰٪ یه ذره هم شک نداری؟ شیرین میگه نه ندارم سپس بقیه هم ناچارا قبول میکنن تا برن و بعد از رفتن مردها نازگل با بیچارگی گریه میکنه. مردها به پارتی میرن و باران شوکه میشه و میگه اینجا کجاست دیگه؟ اسکندر میگه خوش بگدرونین بچه ها.

اونا باهم سر یه میز میرن که سه تا دختر بهشون نگاه میکنن باران با ترس به بقیه میگه اونا دارن مارو نگاه میکنن؟ خان میگه نگاه نیست دیگه دارن رسما قورت میدن! بعد از چند دقیقه دخترها سر میز آنها میرن و میگن بچه ها بریم باهم برقصیم؟ اسکندرو خان و گوکان دست انها را میگیرن و باهن میرقصن که باران از ترس دست هازار را میگیره و فرار میکنه و میگه داداش بیا ما از اینجا بریم به خدا میترسم شیرین بفهمه نامزدیو بهم بزنه! هازار میگه مگه به خودت اعتماد نداری؟ کاری نمیکنیم که یه گوشه وایسادیم خوش میگذرونیم با بقیه که کاری نداریم سپس پیش بقیه برمیگردن‌. نازگل، گلستان و افت از پنجره آشپزخانه به بیرون زل زدن و به حیاط نگاه میکنن، بلا و شیرین میپرسن چیکار میکنین؟ نازگل میگه منتظر شوهرامونیم، سپس نازگل به همه میگه که زنگ بزنن اما کسی این کارو نمیکنه نازگل خودش زنگ میزنه که خان با دیدن شماره نازگل سریع به حیاط تو ماشین میره و به نازگل میگه که تو پمپ بنزینه و داره بنزین میزنه نازگل قبول میکنه و خان بعد از قطع تماس به داخل میره و به خوشگذرونیش ادامه میده. مردها از یه ساعت به بعدو دیگه نمیفهمن دارن چیکار میکنن. فردای ان روز وقتی به عمارت برمیگردن بهمدیگه میگن اصلا نفهمیدم آخر چیشد! کسی یادش هست؟ اما همگی میگن که یادشون نیست سپس به داخل میرن و میخوان آروم برن تو اتاق هاشون که میستیک میاد و میگه این چه سر و وضعیه دیگه؟! سپس بهشون میگه که زن هاتون تو مجلس هستن و منتظر شمان! همگی با ترس به اونجا میرن که بلا اخبار مربوط به پارتی دیشبو که پارتی معروفی بوده نشونشون میدن خان میگه فقط میتونم بگم فرار کنین و همگی از اونجا فرار میکنن که زن ها با چوب به دنبالشون می افتند….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا