خلاصه داستان قسمت ۱۴۸ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۴۸ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۴۸ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۴۸ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۴۸ سریال ترکی تازه عروس

پسرها به بیمارستان میان و خان با دخترش حرف میزنه و ازش عذرخواهی میکنه که موقع تولد پیشش نبوده و میگه همش تقصیر مادرته که همش دروغ میگه بهم منم فکر کردم ایندفعه هم داره دروغ میگه! گوکان و هازار میگه حالا میخوایم همش اسمشو بچه صدا بزنیم؟ اسمش چیه؟ نازگل میگه فروشی، خان میگه نه این اسمو نمیتونیم بزاریم این اسم اصلا در شأن دختر من نیست! و از نازگل میخواد تا یه اسم دیگه انتخاب کنن اما نازگل میگه باید درباره اش فکر کنم. خان به برادراش میگه دیگه نوبت شماستا! هازار میگه من که نوبتم دادم به گوکان من میخوام فعلا برم سربازی. کامیل از دست کامیلا رفته بالای درخت و پایین نمیاد و میگه من همینجا میمونم. کامیلا تمام تلاششو میکنه تا کامیلا را پایین بکشاند و رازشو با قلندرخان بگه اما کامیل میگه نمیگم و همینجام میمونم. کامیلا در آخر میگه باشه منم همینجا میمونم تا تو بیای پایین سپس پای درخت میشینه و به کامیل نگاه میکنه. سپس کورکوت به اونجا میاد و میپرسه اینجا چخبره؟ کامیلا باهاش حرف میزنه و کامیل را ترغیب میکنه تا بیاد پایین اما او از جاش تکون نمیخوره. باران با خودش شیرین را به عمارتشان برده که اونجا شیرین موش میبینه از ترس تو باران میپره باران بهش میگه خوب اینجا عمارت تو فضای بازه دیگه عادیه این چیزارو ببینی سپس از عمارت بیرون میره. آفت و بلا در حال آماده کردن اتاق نازگل هستن و اونجارو مرتب میکنن که بحث مریض بودن آفت پیش میاد و اون دوباره ناراحت میشه و از نازا بودنش میگه بلا میگه منم مریض بودم ولی تسلیم نشدم و تمام تلاشمو کردم که خوب بشم تو هم باید این کارو بکنی همون یه دکتر که نبوده فقط میریم از بقیه هم میپرسین نشد میریم خارج از کشور، آفت میگه وقتی حرف های دکتر یادم میاد قلبم تیکه تیکه میشه یادت نیست چه حرفایی زد! به گوکان هم باید بگم همان موقع عایشه و آسیه به اتاق میرن و عایشه میگه پسر من باید چیو بدونه؟

اونا حرفو عوض میکنن و آسیه میگه دارین اتاق ما گل درست میکنین یا نشستین حرف میزنین؟ سپس به عایشه میگه داره معتبر با نوه هاش عمارتو تسخیر میکنه! سپس رو به عروس هاشون میگن شما خجالت نمیکشین؟ معتبر ۳تا نوه دورشو پر کردن ولی شما هنوز یکی هم ندارین! عایشه میگه حالا بلا قبول که مریض بوده نمیدونسته ولی تو چی آفت؟ نکنه تو هم مریضی؟ چرا تا حالا بچه نیاوردین؟ آفت میگه والا تا همین دیروز شما میگفتین خودم میخوام بچه بیارم نوه نمیخوام حالا گیر دادین به من؟ هروقت خدا بخواد میده. بعد از کمی حرف زدن عایشه میگه من ۳،۴قلو هم میخوام آفت آروم به. خودش میگه یکیشم نمیده خدا بهم تو ۳،۴قلو میخوای؟ عایشه میگه تو چیزی گفتی آفت؟ آفت میگه نه گفتم هرچی خدا بخواد. آسیه و عایشه بهشون به حالتی تهدید گونه میگن که اگه نیارن دست به کار میشن تا هوو بیارن و با خنده ی شیطانی از اونجا میرن که بلا و آفت به همدیگه نگاه میکنن. شب شده و کامیلا با منقل پلیین درخت نشسته و در حال کباب درست کردنه و به کامیل میگه بیا پایین ببین چه کبابی درست کردم! به به! کامیل گول نمیخوره که بلا و هازار از اونجا رد میشن و میپرسن مامان اینجا چیکار میکنی؟ سپس با دیدن کامیل رو درخت تعجب میکنن! بلا ازش میخواد بیاد پایین تا نیوفتاده جاییش بشکنه او میگه نه نمیام اگه بیام مامانت انقدر قلقلکم میده تا بمیرم چون راز قلندر خانو بهش نمیگم! کامیل میاد پایین و سریع از اونجا فرار میکنه. آسیه و عایشه تو آشپزخانه نشستن و در حال غصه خوردنن که چرا نوه ندارن و معتبر انقدر ازشون جلوعه معتبر به اوجا میاد و با طعنه میگ وای خسته شدم نوه ندارین بدونین چی میگم! باید برای سه تاشون وقت بزارم خسته شدم!

آفت تو اتاقش نشسته و زانوی غم بغل گرفته و در حال گریه کردنه که گوکان میره پیشش و وقتی میبینه داره گریه میکنه میگه چیشده؟ باز دوباره مامانم کاری کرده؟ و ازش میخواد تا بهش بگه چی شده! آفت دیگه دلو میزنه به دریا و میگه من نمیتونم بچه دار بشم و گریه میکنه گوکان جا میخوره و میگه چی؟ چی داری میگی؟ آفت چیزی که دکتر بهش گفته بود را بهش میگه گوکان میگه حتما یه راه حلی داره میریم پیش دکترهای دیگه میریم خارج از کشور ببینیم اونا چی میگن! آفت میگه نمیشه دکتر گفت نازام! رحمم کوچیکه و تحمل جنین نداره! سپس با گریه از اتاق بیرون میره. بلا و هازار جلوی آفت را میگیرن و میگن چیشده؟ آفت به بلا میگه گفتم بهش واقعیتو به گوکان گفتم بلا اونو در آغوش میگیره و سعی میکنه آرومش کنه و میگه هازار جان تو برو پیش گوکان الان احتیاج داره بری پیشش! هازاربه اتاق میره که میبینه گوکان داره گریه میکنه هازار میپرسه چیشده که گوکان میگه من پدر نمیشم آفت نمیتونه بچه دار بشه! هازار آرومش میکنه میگه میریم پیش دکترهای دیگه نشد میریم خارج از کشور! گوکان میگه منم اینو گفتم ولی آفت میگه دکتر گفت نمیشه نازاست! هازار آرومش میکنه. بلا فردای آن روز با صدای نوزاد از خواب بیدار میشه و فکر میکنه نازگل اومده او با خوشحالی میره سمت اتاق نازگل که میبینه هیچکی اونجا نیست. بلا جا میخوره و دنبال صدا میره که میفهمه صدا از پست بوم هستش. او وقتی اونجا میره نوزاد را میبینه که تو سبد روی میزه و کسی هم اونجا نیست. بلا نازگل را صدا میزنه و میگه تو کجایی؟ و سعی میکنه بچه را آروم کنه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا