خلاصه داستان قسمت ۱۴۹ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴۹ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۱۴۹ سریال ترکی دختر سفیر
سنجر زن غریبه را تعقیب می کند. زن سوار ماشینش می شود ولی چرخ های ماشین در گل و لای گیر کرده است. سنجر پشت فرمان می نشیند تا ماشین را از توی گل دربیاورد ولی موفق نمی شود. او زن را با خود به کلبه برمی گرداند. زن تلاش می کند تا سنجر را مجبور کند دست از سرش بردارد. اما سنجر نگران او شده و دلش می خواهد کمکش کند. بعد از رفتن سنجر زن گریه می کند و تلاش می کند بخوابد اما خواب به چشم هایش نمی آید. خالصه در عمارت افه اوغلو برای گدیز گریه می کند و به اهالی خانه می گوید: «گدیز رو من بزرگ کردم. حالا توی جوونی از دست رفت. پسرم سنجر هم عشقش رو از دست داد و هم دوست صمیمی اش رو.» ملک حرف های او را می شنود و گریه می کند و می گوید: «همه کسایی که دوستشون دارم ترکم می کنن. نکنه پدرمم بمیره!» خالصه او را بغل می کند و اهل خانه قول می دهند که هرگز او را ترک نکنند. سنجر به خانه می آید و وقتی ملک را غمگین می بیند او را بغل می کند و به اتاق خوابش می بردو ملک گریه می کند و می گوید: «می خوام سر قبر گدیز برم. نکنه مامانم هم مرده باشه و شما ازم قایمش می کنین!» سنجر به او اطمینان می دهد که ناره زنده است و فقط پیش آنها نیست. بعد از خواباندن ملک سنجر سراغ گاوروک می رود می گوید که زنی به کلبه چوبی پناه آورده است. او می گوید: «فردا باید بریم و ماشینش رو از توی گل و لای در بیاریم و بفهمیم که دردش چیه. شاید کمکی از دستمون براومد.» سپس در تنهایی به یاد ناره گریه می کند.
یحیی در ساحل مرد بی خانمانی را می بیند و با او دردل می کند و می گوید: «من می دونم که بچه دار نمیشم ولی دختری که دوستش دارم بارداره. حالا نمی دونم که بچه از منه یا نه. باید اینو بفهمم. ولی بعد از سالها تحمل کردن حالا احساس خوشبختی می کنم. نمی خوام این خوشبختی رو از دست بدم. نمی دونم باید چی کار کنم!» سنجر باز تا صبح بیدار مانده و صبح کمی غذا برمی دارد تا به همراه گاوروک به دیدن زن غریبه برود. ملک به پدرش می گوید: «امروز باید منو به کلبه ببری چون بعد از رفتن مامانم حالا اونجا مال منه. کسی حق نداره به اونجا بره.» سنجر او را بغل می کند و می گوید بعد از انجام کارهایش او را به کلبه خواهد برد. اما وقتی گاوروک و سنجر به کلبه می رسند اثری از زن نیست. او وسایلش را جمع کرده و رفته است و سنجر با ناراحتی می گوید: «لااقل یه یادداشت از خودش به جا نذاشته ما نگران نشیم.» گاوروک از اینکه سنجر به آن زن اینهمه توجه نشان می دهد با تردید به او خیره می شود.