خلاصه داستان قسمت ۱۵۱ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۵۱ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۵۱ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۵۱ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۵۱ سریال ترکی تازه عروس

زنی که عایشه با خودش آورده با اهالی عمارت آشنا میشه و متوجه میشن که او یه توریست آلمانیه که برای عکاسی اومده بود به عمارت اما عایشه اونو به عنوان هوو آورده. سپس بعد از معرفی خودش میگه انگاری یه اشتباهی شده و میخواد بره که اسکندر جلوشو میگیره و میگه مگه میزارم شما بری حالا که اومدی بفرمایید به عکاسیتون ادامه بدین گلستان حرص میخوره سپس کامیل جلو میره و بهش خوش آمد میگه که کامیلا میخواد به طرفش بره و حمله کنه که ترکمن جلوشو میگیره. آسیه و معتبر در آشپزخانه مدام تو سر عایشه میزنن و میگن که خاک تو سرت این کیه آوردی اینجا؟ واسمون دردسر میشه عایشه میگه نه بابا اگه هم کسی اینجا تو خطر باشه گلستانه چون اینجوری که معلومه اسکندر خیلی خوشش اومده ازش و میخنده که گلستان میگه اگه هوو بیاد سرم این عمارتو رو سرتون خراب میکنم! آسیه به عایشه میگه ببین چیکار کردی؟ اگه آقا بیاد اینو اینجا ببینه فکر میکنی میزاره بره؟ بور نیست که هست امروزی نیست که هست همه گزینه های لازمو برای قلندر داره معتبر هم تایید میکنه و میزنه تو سرش و میگه راست میگه حالا باید چیکار کنیم احمق؟! عایشه میگه نه اصلا هم آقا ازش خوشش نمیاد خیالتون راحت. باران با شیرین و دیلان از خانه در حال برگشتن هستن که شیرین میگه دیدی خونه را به چه روزی درآوردی؟ حالا باید چیکار کنیم؟ چند روز دیگه عروسیمونه بعد هنوز خونه نداری! باران میگه میدم به کارگرها ردیفش میکنن دیگه شیرین میگه نه نمیشه اینجوری نمیشه باید اون موش از خونه بره بیرون وگرنه عروسیو باید عقب بندازیم باران جا میخوره از شدت تعجب ماشین را نگه میداره و بهش میگه الان چی گفتی؟ با این همه بدبختی کشیدیم رسیدیم به اینجا الان باز تو داری میگی بندازیم عقب؟ هر جور که شده این ازدواج باید انجام بشه!

آنها سر این موضوع با هم دیگه بحث می کنند و در آخر دیلان عصبی میشه و میگه بس کنید دیگه معلوم هست دارین چیکار می کنین؟ می دونین سر چی دارین با هم دیگه بحث می کنین؟ باران میگه آره زن داداشت نمی خواد ازدواج کنه داره موشو بهونه میکنه! این حرف به شیرین بر میخوره و میگه تو اینجوری فکر می کنی؟ سپس سعی میکنه در ماشین را باز کنه و از ماشین پیاده بشه آخر موفق میشه و از ماشین پیاده میشه. باران جلوشو میگیره و وقتی میبینه کوتاه نمیاد بغلش میکنه و با زور سوار ماشینش می کنه و به دیلان میگه نگهش داره تا به عمارت برسن. همگی در در سالن نشستن و اسکندر از آثار تاریخی و وسایل عتیقه هایی که در عمارت هست به هلگا آن توریست عکاس نشون میده. زن های عمارت به غیر از بلا همشون احساس خطر می‌کنند ک اصلاً حس خوبی به اون دختر ندارن اسکندر از همه بیشتر باهاش گرم میگیره و برایش هرکاری میکنه. اون زن شروع میکنه به عکاسی کردن که کورکوت به اونجا میاد و اسکندر میپرس۶ ه،سه که اینجا چه خبره در نبود برادرت قلندر حسابی جعفر گرفتت اسکندر برایش توضیح میده بعد از چند دقیقه گوکان پیش کورکوت میره و درباره اون بچه ای که در امارت پیدا شده حرف میزند کورکوت میگه باید به سازمان تحویلش بدیم گوکان میگه حتی اگه بخوای به فرزندی قبول نکنیم بازم باید تحویل بدیم کورکوت تایید میکنه و میگه آره باید تحویل بدیم بعد اگه خواستین کارهاشو بکنین و بر این اساس سازمان پس بگیریم گوکان به کورکوت میگه یعنی شما اجازه میدین راضی هستیم کورکوت میگه چه فرقی داره اون بچه را کی به دنیا اورده مهم اینه که کی بزرگش میکنه سپس استقبال میکنه و میگه کار خیلی خوبی هم هست گوکان خوشحال میشه و دستش را میخواد ببوسه که بهش میگه دلتو صابون نزن من راضی نیستم ک میگه دخالت نکن این هیچ ربطی به بقیه نداره خودشون تصمیم میگیرند و عملی می کند

حق دخالت کردن نداری گوکان از اینکه پدربزرگش پشتش بود ازش تشکر میکنه و دستش را می بوسد بلا و نازگل به همراه خان و هازار در پشت بوم نشستن و نازگل میگه باید یه کاری کنیم تا اون اجنبی از اینجا بره هازار و خان میگن از دسته توطئه های تو خسته شدیم بلا به نازگل میگه خیلی بزرگ شن کردی یه توریست که میخواد عکس بگیره و کارش تموم شد میره این کارا واسه چیه دیگه و سعی می‌کنند تا نظرش را برگردونن اما موفق نمیشن همان موقع باران در حالی که شیرین را روی کولش گرفته و دلیل آن پیش آنها می میرند باران با آنها میگه توروخدا با خواهرتون حرف بزنیم تا از خر شیطون بیاد پایین آنها می پرسند ماجرا چیه باران میگه میخواد به خاطر اون موش مراسم عروسی و عقب بندازه یعنی من باید زنگ بزنم به مهمون ها و بگم کنسل شده و وقتی دلیلش و پرسیدن بگم به خاطر موش مسخره نیست آنها می خندند باران با شیرین بحث میکنه که آزاد در آخر میگه مگه شما بعد عروسی نمی خواین برین ماه عسل باران تایید میکنه هازار میگه خوب دیگه شما بعد ازدواج میریم ماه عسل ما هم اینجا یه اکیپ حرفه ای گیر میاریم تا موش را در آن خانه بگیرند تا موقع کارهای بازسازیش هم تموم شده و راحت شیرین قبول میکنه و میگه این فکر خوبیه باران نفسی راحت میکشه. مسلم و اعظم بالاخره ازدواج می کنند ترکمن وقتی میفهمه حسابی خوشحال میشه و رو پاهاش بند نیست…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا