خلاصه داستان قسمت ۱۵۲ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۵۲ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۵۲ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۵۲ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۵۲ سریال ترکی تازه عروس

کورکوت وقتی به اسکندر میگه که برادرت مسلم امروز با اعظم بالاخره ازدواج کرد برو بهش تبریک بگو اسکندر میگه اول باید بیان باهم دیگه بازی کنیم و هلگا شاهد باشه. آنها بازی را شروع می‌کنند و اسکندر وسط می نشیند و مسلم و اعظم کنارش می نشینند و باید سعی کنند در طول بازی که اسکندر سوال میپرسه و با پشت دست به پاهاشون میزنه با چوب رو دستش بزنند. هلگا با دیدن این بازی فکر میکنه که زدنشون واقعیه گلستان تایید میکنه و میگه آره بی اعصابه. از طرفی هووها برای اینکه هلگا اونجا ماندنی نشه و زودتر بره بهش میگن کلاً اسکندر مشکل کنترل خشم داره و دست خودش نیست هلگا جا می خورد، بازی تموم میشه و اسکندر به مسلم و اعظم میگه مبارک باشه حالا باید یه جشن بگیریم. مسلم میگه صبر کنیم تا قلندر خان هم بیاد بعد اما اسکندر میگه الان میگیریم اون موقع هم یه جشن دیگه می گیریم جشن شروع میشه و فرهاد برایشان آهنگ میخونه. آنها همگی می زنند و می رقصد گلستان با هووها در انبار کاهدونی جلسه میزارن اونجا عایشه میگه ما سه هدف داریم یکی این که برای آفت هوو بیاریم دومیش اینه که هلگا را از اینجا بیرون کنیم و سومیش اینه که قلندر خان را پیدا کنیم و به عمارت برگردونیم عایشه میگه امشب جشنو برعکس میکنیم. آسیه بهشون میگه نمیتونیم هلگا را فراری بدیم چون اینجوری همه میگن که مقصر ماییم باید یه فکر دیگه بکنیم مثلاً از داروهای کامیلا به گوکان، آفت و هلگا بدیم و شبانه جای آفت و هلگا را عوض کنیم اینجوری گوکان مجبور میشه باهاش ازدواج کنه آنها به همدیگه میگن فکر خوبیه سپس با برداشتن داروی کامیلا به آشپزخانه میرن و شروع به درست کردن بامیه میکنن. عایشه از دارو تو خمیر بامیه میریزه سپس به هلگا میگه که واست دسر درست کردیم.

سپس به گوکان و آفت هم تعارف میکنه و میگه شما هم برای آشتی کنون بخورین. اسکندر و کامیل ازش میخوان تا به آن‌ها هم بده اما هرچه اصرار میکنه نمیزاره از اون بامیه بخورن اسکندر کامیل را به گوشه ای می کشاند و بهش میگه این هووها خیلی مشکوک هستن امشب باید مراقب نفس کشیدنمون باشیم. چرا به ما بامیه نداد و فقط به اون سه نفر دادند؟ کامیل تو فکر فرو میره. آخر شب هووها به همراه گلستان به اتاق گوکان و آفت می روند و او را به کاه دونی می برند از طرفی به اتاق هلگا هم میرن و اورا تو جای آفت می گذارند و از آنجا میرن. فردا صبح زود مرحله بعدی نقشه شان را عملی میکنند. هووها به همراه گلستان به اتاق گوکان میرن و شروع می‌کنند به داد زدن تا همه اونجا جمع بشن اما یک دفعه می بینند به جای گوکان اسکندر سرش را از زیر پتو بیرون می آورد و داد میزنه که اینجا چه خبره؟ چرا انقدر سر و صدا می کنید؟ آنها با دیدن اسکندر شوکه میشن و گلستان میخواد بهش حمله کنه که گوکان همون لحظه از راه میرسه و جلوی گلستان را میگیره. هوو ها بی سر و صدا از آن جا میروند. در آشپزخانه موقع صبحانه کورکوت میپرسه ماجرا چیه چه اتفاقی افتاده گلستان با دلخوری و عصبانیت بهش میگه که پسرت اسکندر دیشب را تا صبح کنار هلگا خوابیده بوده کورکوت میگه اگه اینجوریه باید با هم دیگه ازدواج کنند همگی جا می خورند و گلستان میخواد با عصبانیت به طرف هلگا حمله کنه و بهش توهین میکنه کورکوت بهش میگه با هلگا درست رفتار کن اون دیگه الان جزئی از این خانواده است و عروس من محسوب میشه گلستان حرص میخوره.

آسیه، معتبر و عایشه به وضع گلستان می خندند و شروع می کنند بهش متلک انداختن بین آنها دعوا رخ میده که کورکوت سرشان داد میزنه و ازشون میخواد تا آروم باشند و به دعواشون خاتمه بدن سپس بهشون میگه از این به بعد کسی سر خود کاری را انجام نمیده سپس اضافه میکنه که اسکندر کار اشتباهی انجام نداده. اسکندر توضیح میده که من به رفتارهای هووها شک کردم  و حدس زدم که قرار کاری بکنن من برای اینکه جلوشونو بگیرم و نقشه آنها را خنثی کنم شب اتاق گوکان رفتم ازش خواستم از اونجا بره تا مراقبشون باشم اسکندر به گوکان میگه تو باید از من ممنون باشی که همچین کاری کردم و از دردسر نجات دادم کورکوت به هووها میگه خجالت نکشیدین همچین کاری کردین؟ اگه قلندر بیاد و بفهمه میخواستین چیکار کنین چی میشه؟ آسیه با ترس به کورکوت میگه قول میدیم دیگه همچین کارهایی نکنیم در عوض کسی هم به قلندر خان چیزی نگه کورکوت بهش میگه باید با آفت خوب رفتار کنین سپس ازشون میپرسه الان آفت کجاست؟ آنها میگن نمیدونیم که یک دفعه صدای فریاد آفت بلند میشه……

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا