خلاصه داستان قسمت ۱۵۶ و ۱۵۷ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۵۶ و ۱۵۷ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۵۶ و ۱۵۷ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۵۶ و ۱۵۷ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۵۶ و ۱۵۷ سریال ترکی تازه عروس

کورکوت به همراه بلا و هازار کامیل و کامیلا در حیاط عمارت نشستن یک دفعه ماشینی با روکش طلا وارد عمارت میشه آنها جا می خورند و کورکوت میپرسه که اون ماشین کیه یکدفعه اسکندر از داخل ماشین پیاده میشه کورکوت ازش میپرسه بابت این ماشین چقدر پول داده اون میگه هیچی فقط گفتم پسر بوزوک ها هستم اونا هم گفتند چیزی پرداخت نکنم و برم. کورکوت به گوکان میگه پلیس ها میخوان بیان تا بچه را ببرند و تحقیقات را انجام بدهند اگه کسی رو نداشت برین به فرزندی قبول کنین گوکان میره تا بچه را از آفت بگیره اما آفت بچه را در آغوش می گیرد و فرار میکنه. گوکان به دنبالش میرود هووها با باران و شیرین نشستن که می‌بینند گوکان به دنبال آفت میدوه عایشه هم با باران به دنبال آن ها می روند تا ببینند چی شده. آفت به طرف یک رودخانه میره و میگه اگه جلو بیاید خودمو تو آب میندازم گوکان بهش میگه اون بچه چه گناهی کرده اون بی تقصیره آفت بچه را تو بغل گوکان میزاره و خودشو تو آب میندازه گوکان هم بچه را کنار می گذارد و تو آب میپره تا آفت را نجات بده. عایشه هم تو آب میپره تا گوکان را نجات بده باران هم تو آب میپره تا عایشه را نجات بده آنها همدیگر را نجات می دهند و از آب بیرون میان. آفت دراز کشیده در اتاقش که گوکان پیشش میره و میگه من مطمئنم تو بهترین مادر دنیا میشی دخترها به دیدن آفت میرن و حالشو می پرسند آفت میگه سینم مثل سنگ سفته نازگل میگه خودشو ناراحت نکنه اگه بچه را بهشون ندادن یکی از بچه هایش را به او میده. گلستان پیش آنها میره و بهشون میگه تولدشه و اسکندر برایش جشن گرفته و ازشون میخواد تا به سالن مهمان برن اسکندر کیک تولد گلستان را می‌آورد و ازش میخواد تا شمع هایش را فوت کند گلستان میگه اول یه آرزو می کنم سپس به آفت نگاه میکنه و میگه آرزوی امسالم مال توئه.

بعد از فوت کردن شمع های گلستان میگه حالا می خوام یه خورده واستون برقصم اما اسکندر میگه الان نه یه سورپرایز دیگه هم دارم و چشمانش را میبندد و مردی وارد سالن میشه و همگی برایش دست میزند اسکندر چشم های گلستان را باز میکند او با دیدن رقاص و خواننده مشهور و موردعلاقه‌اش حسابی ذوق میکنه و از اسکندر تشکر میکنه. خواننده شروع به خواندن و رقصیدن می کند گلستان به همراه ترکمن و عایشه و بقیه دخترها او را همراهی می کنند. بعد از چند دقیقه قلندر به آنجا میاد که آهنگ برای مدتی قطع میشه و همه به سمتش می روند و خوش آمد میگویند‌ قلندر خطاب به خواننده بهش خوش آمد میگه و ازشون میخواد تا جشنشون را از سر بگیرند و ادامه بدن. صبح زود بلا و هازار با کوبیده شدن به در اتاق شان از خواب بیدار می شوند آنها با باز کردن در با باران رو به رو میشن که بهشون میگه یادتون رفته؟ امروز عروسیمه باید همه زود از خواب بیدار بشن باران به دم در اتاق خان میره و با در زدن ازش میخواد بیرون بیاد خان سریعاً در را باز میکنه و میگه الان بچه بیدار میشه. شیرین به باران میگه من میرم بابامو از خواب بیدار کنم وقتی به دم در اتاقش میره قلندر از اتاق بیرون میاد و او را در آغوش می گیرد و میگه کی دیده دختر روز عروسیش پدر را بیدار کنه؟ چند دقیقه بعد مراسم عروسی شروع میشه عاقد باران و شیرین را به عقد هم دیگه در می آورد. مراسم به خوبی و خوشی به پایان می رسد فردای آن روز شیرین باران را از خواب بیدار میکنه و میگه که دلش میخواد به ماه عسل بره و از آنجایی که باران ممنوع الخروج است تصمیم میگیرند با کاروان کل ترکیه را دور بزنند.

باران قبول میکنه و به دنبال تدارکات مسافرت میرود او کاروان را تهیه کرده و وسایل هایشان را جمع می کنند سپس به طرف خانه قلندر خان میرن برای خداحافظی و دست بوسی قلندر برایشان آرزوی خیر می کند سپس آنها با قلندر خان و تمام اهالی عمارت خداحافظی می کنند سپس از راهی می شوند. بعد از رفتن آنها هووها قلندر خان را در حیاط گیر آوردند و او را در آغوش گرفتن سپس تمام تلاششان را می‌کنند تا با چرب زبانی از زیر زبانش حرف بکشند که این چند روز کجا بوده که ازش خبری نبوده قلندر از جواب دادن طفره میره سپس همان موقع هلگا به آنجا میاد که قلندر با دیدنش شوکه میشه و بهش زل میزنه. آنها تمام تلاششان را می‌کنند تا حواس اد پرت بشه اما موفق نمیشن قلندر با هلگا سلام و احوالپرسی میکنه و دست آشنایی می‌دهند و میگه شما باید قلندر خان باشین؟! سپس قلندر به زن هایش میگه تا برن برای مهمانشان شربت خنک بیاورند قلندر و هلگا در آلاچیق می نشینند و با همدیگه گرم صحبت می شوند کامیل و اسکندر هم به آنها می پیوندند هلگا به قلندر میگه در نبودتون اسکندرخان این عمارت و اطرافیانش را بهم نشون داد قلندر به اسکندر نگاه میکنه و میگه سه روز نبودم دوباره خودتو آقای این خونه جا زدی؟ اسکندر میخنده و بهش میگه یکی از کلیه های من تو بدن توئه دیگه این حرف ها را با هم دیگه نداریم که چه فرقی میکنه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا