خلاصه داستان قسمت ۱۶۰ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۰ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۶۰ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۶۰ سریال ترکی دختر سفیر

سنجر از گلسیه می شنود که جیلان پسرش را به بیمارستان برده و می فهمد که قهرمان شاید بخواهد آنها را بدزدد و سریع به بیمارستان می رود و ملک را به گلسیه می سپارد. ملک دوباره تنها می شود و غصه می خورد. قهرمان در بیمارستان دوباره با جیلان رو به رو می شود و می گوید: «فکر کردی اگه پشت سرم نقشه بکشی مجازاتت نمی کنم؟» در همین حال صدای بچه که گریه می کند بلند می شود و قهرمان که برای اولین بار است پسرش را می بیند به سمت او می رود و بغلش می کند و شروع به گریه کردن می کند. سنجر هم خودش را به بیمارستان یم رساند و با دیدن حال قهرمان می گوید: «خدات رو شکر کن که کنار پسرتی. من این شانس رو نداشتم که توی این سن کنار ملک باشم.» قهرمان گریه کنان می گوید: «من از روی بی وجدانی با جیلان بدرفتاری نکردم. وقتی زنم تو تصادف کشته شد حامله بود و بعد از اون همیشه می ترسیدم که بچه دار بشم و اون رو از دست بدم. حالا اجازه بده با خانواده م به خونه م برم و تو هم حلالم کن.» سنجر هم گریه می کند و می گوید: «این تصمیم با جیلانه ولی حق نداری ناراحتشون کنی.»

کاوروک شب به دیدن زهرا می رود و به او هدیه روز عشق می دهد. زهرا با مهربانی او را می بوسد. سپس همگی سر میز شام می نشینند و ملک از اینکه پدرش را کنارش دارد خوشحال است. در همین موقع ماوی به سنجر زنگ می رند و می گوید: «باید صحبت کنیم.» سنجر که فکر می کرد رابطه اش با او تمام شده به دیدنش می رود و ملک که فهمیده او سراغ ماوی رفته بیشتر غمگین می شود. ماوی به سنجر می گوید: «دخترت حالش خوب نیست. امروز فهمیدم موهاش به شدت می ریزه. این نشونه افسردگیه چون وقتی منم دخترم رو از دست دادم موهای منم می ریخت.» سنجر به شدت نگران می شود و با عجله به خانه برمی گردد و می فهمد که حق با ماوی است و دخترش دارد موهایش را از دست می دهد. او به ماوی زنگ می زند و گریه کنان می گوید: «مادر ملک اونو به من سپرد ولی من پدر خوبی نبودم. هرگز خودم رو نمی بخشم.» ماوی که می بیند حال سنجر خیلی بد است می گوید: «به کلبه میرم. تو هم بیا تا صحبت کنیم.»

هر دو به کلبه می روند و سنجر با دیدن ماوی او را بغل می کند و گریه می کند.خالصه وقتی می بیند که باز هم سنجر به خانه نیامده خدمتکارشان ندیم را به کلبه می فرستد و ملک هم پنهانی سوار ماشین ندیم می شود و به کلبه می رود. ملک از پنجره کلبه پدرش را می بیند که سرش را روی شانه ماوی تکیه داده و یاد قول او می افتد که گفته بود به در کله قفل خواهد زد و اجازه نخواهد داد کسی جز ملک به آنجا برود. ملک خیلی ناراحت می شود و با پای پیاده به هتلی که چلبی آنجا زندگی می کند می رود. صبح زود به چلبی خبر می دهند که نوه اش در لابی هتل منتظر اوست. چلبی با نگرانی پایین می رود و ملک را آنجا می بیند ملک که گریه کرده و چشم هایش قرمز است می گوید: «من می خوام از اینجا برم. منو پیش مادرم ببر.» چلبی او را در آغوش می گیرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا