خلاصه داستان قسمت ۱۶۳ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۶۳ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۶۳ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۶۳ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۶۳ سریال ترکی تازه عروس

هازار در حالی که خسته و خاکی شده هم رزمش به نام احمد را رو کولش سوار کرده و در حال فرار کردنن. احمد ازش میخواد تا او را پایین بگذارد و خودش بره جونشو نجات بده اما هازار بهش میگه تو هنوز منو نشناختی یا باهم دیگه نجات پیدا میکنیم یا با هم دیگه شهید میشیم آن ها تا مرز پیش میرن. هازار با گلوله هایی که داره به طرف آنها حمله می کند وقتی فشنگ هایشان تمام می‌شود تصمیم میگیرند با یک نارنجکی که دارند خودشان را با دشمن ها منفجر کنند اما همان موقع نیروهای خودی با هلیکوپتر به آنجا می‌روند و آنها را نجات می دهند. دوتا آمبولانس جلوی در بیمارستان می رسد از یکی بلا و آن یکی آسیه بیرون میاد دکتر به بقیه میگه بلا افت شدید فشار داشته و بهش قرص زیر زبانی هم دادن اما فایده نداشته و به هوش نیومده به آسیه هم شوک عصبی وارد شده دکتر بیمارستان سریعاً دستور میده آنها را به اورژانس ببرند. قلندر خودش را به سرعت به آنجا می رساند و بهشون میگه انگاری عروسم حامله است ناگهان قلب بلا وایمیسه و دکتر به همراه پرستار ها برای احیا پیش بلا میرن. آسیه چشمش به بلا می افتد و از دکتر میخواد تا جون عروس و نوه اش را نجات بده همگی نگران حال بلا هستند و حسابی ترسیدن دکتر شروع میکنه به احیا کردن بلا اما موفق نمیشن او برای آخرین بار میخواد امتحان کنه که بلا همان موقع برمیگرده و همگی خوشحال میشن. قلندر و کامیل به طرف بیمارستانی میرن که هازار اونجا بستری شده وقتی به اونجا میرسن و هازار را میبینن خیلی خوشحال میشن و او را در آغوش میگیرن احمد هم رزم هازار به قلندر میگه پسر خیلی شجاعی دارین بارها بهش گفتم منو ول کنه جون خودشو نجات بده اما اون این کارو نکرد قلندر میگه من به پسرم افتخار می کنم.

بعد از کمی صحبت کردن قلندر به کامیل میگه من دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم باید بگم بهش هازار می پرسه چی شده؟ نکنه برای بلا اتفاقی افتاده! قلندر میگه نه بهت تبریک میگم به زودی بابا میشی بلا بارداره هازار حسابی خوشحال میشه و میخنده. زن های عمارت در اتاق بلا جمع شدند و منتظرن تا به هوش بیاد. معتبر میگه بیاین امتحان کنیم و زنده بودن هازار را بهش بگیم شاید زودتر به هوش اومد عایشه میره و این کارو میکنه اما کامیلا به همراه آسیه با کلافگی او را پس میزنند و بهش میگن که تموم کنه آسیه کنار بلا میره و با غم به بلا نگاه میکنه. او از فشاری که روشه با هووهایش دعوایش می شود که بلا از سر و صدایشان بیدار میشه و با ناله و گریه میگه مامان! آنها همزمان بهش میگن تو ساکت شو. سپس به خودشان می آیند و می بینند که بلا به هوش اومده و حسابی خوشحال میشن. قلندر به آسیه زنگ میزنه و خبر میده که پسرش حالش خوبه سپس تلفن را به هازار میده تا آسیه با پسرش صحبت کنه و خیالش راحت بشه هازار سراغ بلا را میگیره که حالش خوبه رفته پیش دکتر وقتی بلا به هوش میاد همگی به طرفش میرند و حالشو می پرسند بلا با گریه میگه اصلا حالم خوب نیست و گریه میکنه معتبر بهش خبر میده که حاضر زنده ست خودشو اذیت نکنه بلا میگه چی دارین میگین؟! نکنه دارین الکی میگیین که من ناراحت نشم! اما آنها میگن خیالت راحت هم هازار خوبه و زنده است هم بچه انها حسابی خوشحال میشن. بلا به اسیه میگه هازار زنده هستش آسیه با گریه میگه آره دخترم الان باهاش حرف زدم حالش خوب بود سپس آسیه با مهربانی با بلا برخورد می‌کنه و دلداریش میده همه از این رفتار آسیه شوکه میشن.

معتبر به عایشه میگه چیزی نیست هنوز تو شوکه به حالت عادی برگرده میشه همون آسیه ی همیشگی عایشه میگه خدا کنه! شیرین سریع به پدرش زنگ میزنه قلندر میگن اینا دیگه ول نمیکنن داره شیرین زنگ میزنه هازار میگه گوشیو بده من حرف بزنم شیرین هم تلفن را به بلا داده آنها با هم دیگه حرف میزنن و بلا ازش میپرسه که حالت خوبه دیگه اتفاقی که نیفتاده؟ هازار میگه نگران من نباش خانمم حالم خوبه بلا بهش میگه می خوام یه چیزی بهت بگم سپس خبر بارداری اش را به هازار میده هازار که میدونسته واکنش خاصی نداره که بلا بهش میگه نکنه خوشحال نشدی! هازار میگه این چه حرفیه خانومم من الان خوشبخت ترین و خوشحال ترین مرد دنیام فقط من میتونستم بهت دروغ بگم چون قبلش بابا قلندر بهم گفته بود سپس ازش میخواد تا مراقب خودش و بچه شون باشه بلا میگه تو نگران من نباش ما حالمون خوبه فقط سریعاً پیشمون بیا هازار میگه فرمانده هر وقت بزاره میام سپس تلفن را قطع می کنه. دو روز بعد میستیک تو عمارت می دود و فریاد میزنه که اومدن همگی تو حیاط عمارت جمع میشن گوکان و خان ویلچر را روی زمین می گذارند و هازار را بلند میکنند و روی آن می نشانند همگی با دیدن هازار تو این وضعیت متاثر و ناراحت میشن سپس بغض میکنند. عایشه طرفش می‌رود و میگه فرقی نداره چه رو ویلچر باشی چه نباشی ما دوست داریم آسیه با چشمانی گریان هازار را در آغوش می کشد و هازار ازش میپرسه پس بلا کجاست؟ همون موقع بلا به طرف هازار می دود اما از دور وقتی او را روی ویلچر می بینه شوکه میشه سپس با ناراحتی به طرفش میرود و او را در آغوش می گیرد….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا