خلاصه داستان قسمت ۱۶۷ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۷ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۶۷ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۱۶۷ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۶۷ سریال ترکی دختر سفیر

ندیم خدمتکار خالصه طبق خواست او احمد را جایی گیر می آورد و با ضربه ای او را بیهوش می کند و در انباری زندانی می کند. نجرت در خیابان یحیی را می بیند و به او می گوید: «امروز دودو رو همراه مردی تو یه آزمایشگاه دیدم.» یحیی از این حرف ناراحت می شود و با عجله به طرف خانه می رود و با دیدن دودو فریاد می زند: «توی آزمایشگاه با اون مرد چی کار داشتی؟ باید همه چیزو بگی.» دودو وحشت می کند. خالصه به انباری که احمد در آن زندانی شده می رود و به او می گوید: «همینجا فراموش می کنی که با عروس من به آزمایشگاه رفتی. از این شهر میری.» احمد سعی می کند از رابطه اش با دودو بگوید ولی خالصه مانع حرف زدن او می شود و بعد از گوشمالی دادن به او می گوید: «تو مدرکی نداری! باید بری!» احمد هم تسلیم می شود.» بورا وقتی مغازه مرتب الوان را می بیند از او فیلم می گیرد تا برایش تبلیغ کند اما الوان احساس می کند مردم ممکن است با دیدن فیلم مسخره اش کنند. اما بورا دست او را می گیرد و او را به ساحل و جایی که یک کاروان کوچک برای زندگی دارد می برد. الوان از دیدن زندگی ساده او هیجان زده می شود و بورا برای او شام می پزد و می گوید: «تو دیگه زن مستقلی هستی. نترس. برای خودت زندگی جداگانه ای درست کن.» الوان از بورا خوشش می آید و همانجا می نشیند و آواز می خواند و بورا لب های او را می بوسد و می گوید: «نرو! پیش من بمون.»

ماوی به دیدن سنجر می رود که جلوی خانه سفیر نگهبانی می دهد. سنجر می گوید: «فقط می خوام دخترم رو برای یه لحظه ببینم.» ماوی زیر پنجره اتاق ملک می رود و می بیند که سفیر او را برای یادگیری موسیقی تحت فشار می گذارد و یاد رفتار شوهرش با دختر مرده اش می افتد و می فهمد که ملک در خانه سفیر خوشحال نیست. او پیش سنجر برمی گردد و می گوید: «ملک حالش خوبه. نگران نباش.» سنجر از او تشکر می کند و می گوید: «سفیر امشب برای ملک جشن ترتیب داده اون وقت من که پدرشم باید آرزوی دیدن اونو داشته باشم» ماوی فکری به ذهنش می رسد.

شب سنجر برای دیدن ماوی به کافه می رود اما آنجا بسته است و مغازه الوان هم بسته است. سنجر نگران می شود و با الوان تماس می گیرد. الوان که لحظات خوشی را کنار بورا سپری می کند با شرم گوشی را جواب می دهد و می گوید که از بورا و ماوی خبر ندارد. سنجر بیشتر نگران می شود ولی ماوی که تلاش می کند سنجر را خوشحال کند خودش را به شکل شخصیت یکی از فیلم ها در می آورد و وارد خانه سفیر می شود و خودش را به اتاق ملک می رساند و آنجا مخفی می شود. مهمانان سفیر از راه می رسند. ملک برای آنها ویلن می زند و موگه از او می خواهد که انقدر غمگین نباشد چون سنجر به زودی او را به خانه برمی گرداند. ملک با ناراحتی می گوید: «مادرم رفت. بابامم به زودی میره. مقصر همه اینا منم.» او با ناراحتی به اتاقش می رود و آنجا با ماوی رو به رو می شود. ماوی می گوید: «احساس کردم اینجا خیلی غمگینی. اومدم تو رو پیش پدرت ببرم.» ملک خوشحال می شود و قبول می کند که همراه ماوی برود. آنها با هم سوار ماشین می شوند. در همین حال وکیل گوون چلبی پرونده ای به دست او می دهد و می گوید: «موفق شدیم در مورد ماوی خبرهایی به دست بیاریم.» سفیر با خواندن پرونده لبخند موذیانه ای می زند و به اتاق ملک می رود. ولی از ملک خبری نیست و پرستار هم از او اطلاعی ندارد. چلبی فریاد می زند و از همه می خواهد که خانه را بگردند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا