خلاصه داستان قسمت ۱۶۹ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۶۹ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۱۶۹ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۱۶۹ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۱۶۹ سریال ترکی خواهران و برادران

شنگول به املاکی محله میره و بهش میگه اومدم یه پیشنهاد بدم که یه مرغدونی تو حیاط هست!؟ صاحب خانه میتونه اونو بکوبه یه دو طبقه بسازه چرا این کارو نمیکنه؟ تو هم کمیسیونتو میگیری! مشاور املاک میگه فکر خوبیه بهش این پیشنهادو میدم  سپس شنگول از اونجا میره و میگه خوب خوبه این فکرشو هم تو سرشون انداختم به زودی اونا هم از اونجا میرن. جلوی املاکی شنگول حلمیه را میبینه و او ازش میپرسه که دادگاه چیشد؟ شنگول میگه هیچی تموم شد از همدیگه جدا شدیم دیگه یه زن مجردم حلمیه میگه هرچی صالحه عزیزم حتما اینجوری صلاح بوده دیگه سپس میپرسه اینجا چیکار داره؟ میخواد از اون خونه بره؟ شنگول میگه من نه عمر اینا میرن حلمیه میپرسه یعنی چی؟ شنگول میگه بعدا حرف میزنیم و میره. گونور از دور اونارو میبینه و پیش حلمیه میره و برای اینکه از زیر زبونش حرف بکشه بیرون اونو به کافه دعوت میکنه تا باهم کمی حرف بزنن و یه چیزی بخورن. آکیف و سوزان به رستوران میرن که سوزان ازش میپرسه واقعا هیچ راه دیگه ای وجود نداشت که منو بدبخت کنی؟ آکیف میگه بدبخت شدن یعنی چی آخه عزیزم! من فکرشم نمیکردم من گفتم آخرش اجازه تجاران ازت میگیرن تو هم نمیتونی دیگه تجارت کنی ولی فکر نمیکردم که بندازنت تو زندان! سوزان میگه باشه پس کاریه که شده من برم آرایشمو تمدید کنم بیام سپس وقتی به سرویس میره به نباهت زنگ میزنه و میگه حق با شماها بوده مدرسه را تا فروخت منو آزاد کرده آزادیمو به شماها مدیونم اگه اون مدارک دستم بیاد میدونم باهاش چیکار کنم میندازمش تو زندان. گونور با حلمیه کمی صحبت میکنه و در آخر بهش میگه میخوام باهات کار کنم میخوام ببینم اگه با من کار کنی دوستیت با شنگول بهم میخوره؟ چون نمیخوام صدمه ببینه رابطه تون! حلمیه میگه چه کاری؟ گونور میگه در قبال یکسری اطلاعات بهت ۱۰۰۰لیر میدم اگه اطلاعاتت خیلی خوب باشه بیشتر میدم.

حلمیه جا میخوره و میگه چجور اطلاعاتی؟ گونور میگه اون زن داره یه کارهایی میکنه من میخوام جلوشونو بگیرم حلمیه میگه باشه من فهمیدم بهت خبر میدم. برک پیش دوروک رفته و باهمدیگه حرف میزنن که اینجوری نمیشه دخترها باهم قهرن خیلی سخته اینجوری، آیبیکه به برک زنگ میزنه و وقتی میفهمه پیش دوروکه باهاش دعوا میکنه و تلفن را با دلخوری قطع میکنه. آنها به سوزی زنگ میزنن تا کمک کنه و یه راهی پیدا کنن واسه آشتی دادن دخترها سوزی میگه من یه فکرهایی دارم دوروک و برک خوشحال میشن و میگن خوب بگو ببینیم چیه. حلمیه به خانه شنگول رفته و ازش میپرسه که صبح میخواستی یه چیزی بگی چی بود اون؟ شنگول میگه میخوام بچه ها را از مرغدونی بیرون کنم حلمیه میپرسه چجوری؟ شنگول میگه هیچی رفتم املاکی بهش گفتم به جای مرغدونی یه دوطبقه بسازه پول بهتری گیرش میاد اونم تا بوی پول به دماغش خورد گفتم فکر میکنه درباره اش حلمیه وقتی ماجرارو میفهمه سریع از اونجا میره و به گونور زنگ میزنه و ماجرارو میگه. گونور با خودش میگه آخ شنگول معلوم نیست چقدر رفتم تو چشمت که داری این بلارو سر این طفل های معصوم میاری اما من نمیزارم ببین چیکارت میکنم! سوزان پیش عمر رفته و بهش میگه که بچه ها ازم خواستن یه کاری کنیم دخترهارو آشتی بدیم سپس وقتی میبینه عمر حالش گرفته ست میگه یه فکری دارم تا حالت خوب بهشون اونو به یکی از استودیوهای دوستش میبره تا درام بزنه و خالی بشه. عمر خیلی خوشحال میشه و با درام زدن یاد اتفاق های بد زندگیش میوفته و با قدرت بیشتری درام میزنه سپس از سوزی تشکر میکنه و میگه باید برم دنبال آسیه تو رستوران و باهمدیگه از اونجا میرن.

گونور پیشنهاد میده تا با اورهان بچه ها را برسونن و خودشونم اینجوری یه چای لب ساحل میخورن اورهان قبول میکنه. وقتی به خانه میرسن و چادر کشیدن شنگول را میبینن اورهان عصبی میشه و میخواد بره باهاش دعوا کنه که عمر جلوشو میگیره و میگه نمیخواد خودش عصبانیتش فروشش کنه میفهمه چه کار مسخره ای کرده انها تایید میکنن و از وانجا میرن. آیبیکه از پنجره آنها را میبینه و با عصبانیت میره تو حیاط و با عمر و آسیه دعوا میکنه عمر بهش میگه داری زیاده روی میکنی دیگه آیبیکه میگه حالا زیاده روی کنم چیکار میکنی مگه؟ اوگولجان ازش میخواد آروم باشه و به خانه بره سپس از عمر و آسیه عذرخواهی میکنه و میگه حالش خوب نیست و میره. فردای آن روز خاله سوگی تو حیاط نشسته که از دور میبینه سوزان داره میاد و میره پشت ساختمان پنهان میشه و با دیدنش گریه میکنه و یاد گذشته میوفته که بهش گفته بود پسرم نباید از وجود این بچه مطلع بشه هم خودت هم بچه را سر به نیست کن و از اونجا میره. عمر با دیدن سوزان جا میخوره و خوشحال میشه سوزان میگه من یخورده خودمو جمع کنم به خودم بیام بهتون کمک میکنم و از مشکل بدهی خلاصتون میکنم نگران نباشین و از اونجا میره. عمر وقتی از مدرسه به خانه برمیگرده امل بهش میگه که خاله سوگی گم شده او میترسه و همه جارو میگرده. خاله سوگه با اسماعیل تو پارک نشسته و بهش میگه کارها تموم شد؟ اسماعیل تایید میکنه و بهش میگه الان امید به زندگی دارین دیگه میخواین داروهاتونو بگیرم؟ خاله سوگی میگه ته تهش ۲ ماه بیشتر! به دردم نمیخوره سپس به طرف خانه میره که عمر میبینتش و خیالش راحت میشه و باهمدیگه به خانه میرن…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا