خلاصه داستان قسمت ۱۷۴ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۷۴ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها می‌شود.

قسمت ۱۷۴ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۷۴ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۷۴ سریال ترکی تازه عروس

قلندر که حالش بده رو زمین افتاده و نشسته که هازار و بلا پیشش میرن و ازش میپرسن که چیشده قلندر میگه من دارم از دوریش میسوزم و شروع میکنه ازحال بدش میگه بلارو. هازار فکر میکنن که به خاطر مامان معتبر داره آه و ناله میکنه اما بعد از کمی حرف زدن باهاش متوجه میشن که منظور قلندر کامیل فامیلمه و حسابی شوکه میشن و خنده شان میگیره. آسیه و عایشه با دیدن قلندر به طرفش می دوند و ازش میپرسن که چیشده آقا؟ حالتون خوبه؟ قلندر میگه الان که شمارو دیدم بدتر شدم، عایشه به آسیه میگه من که بهت گفتم  دیدی ابجی آسیه، آقا آبجی معتبرو از ما بیشتر دوست داره! سپس قلندر ناله میکنه و میگه هرچی میبینم یاد اون میوفتم قلبم داره آتیش میگیره! آسیه و عایشه از اونجا میرن، آنها تصمیمی گرفتن هرچی که مربوط به آبجی معتبره بندازن تو آتیش بسوزونن تا دیدگاه آقا با دیدنشون یادش نیوفته. بلا کمک میکنه تا قلندر را به اتاقش ببره که با آتیشی تو تراس روبرو میشن. قلندر ازشون میپرسه اینجا چخبره؟ عایشه میگه ما تصمیم گرفتیم وسایل کسی که اسمشو قدغن کردی که به زبون نیاریم بسوزونیم تا دیگه به یادش نیاری سپس بهش پیشنهاد میده تا خودشم این کارو بکنه و ببینه چقدر سبک میشه و حالش خوب میشه قلندر با انداخت لباسی تو آتیش میگه واقعا حالم بهتر شد سپس میگه برم وسایل بیشتری بیارم و لباس های کامیل را برمیداره و با گریه میندازه تو آتیش. آسیه و عایشه و بلا خسته شدن و گوشه ای نشستن و با کلافگی بهش نگاه میکنن. قلندر در آخر خسته میشه و میگه قلبم داره آتیش میگیره و از اونجا میخواد بره که همون گوشه میوفته و میخوابه. فردای آن روز نازگل شروع میکنه به شمردن سکه ها و طلاهاش و در آخر یکدفعه جا میخوره و میگه طلاهام کمه!

سپس با داد خان را از خواب بیدار میکنه و میگه پاشو دزد اومده طلاهام نیست! خان میگه یعنی چی طلاهام نیست؟ همشون همونجاست دیگه! نازگل میگه نه نیست قشنگ ۲۱ سکه و ۳تا النگوم نیست! خان میگه چی؟ واقعا؟ خوب کی میتونه این کارو بکنه؟ نازگل میگه من به اون هژا شک دارم اونسری بچه و منو خوابوند بعد طلاهارو دزدیده برده! و میخواد بره سراغش که خان میگه نه بزار در حین ارتکاب به جرم مچشو بگیری نازگل میگه راست میگی! میستیک که حرفاشونو از پشت در شنیده با عجله میره حیاط و به جیلان میگه بدبخت شدیم مامان شمرد طلاهاشو فهمید کمه حالا باید چیکار کنیم؟ جیلان استرس گرفته و میستیک میگه تو بزرگ‌تری تو گردن بگیر ولی جیلان میگه تو کوچیکتری تو گردن بگیر که زودتر ببخشتت اما میستیک مخالفت میکنه و میگه نه من این کارو نمیکنم در آخر تصمیم میگیرن که گردن نگیرن. نازگل یه گردنبند رو زمین میندازه و هژا را صدا میزنه تا بچه را بخوابونه و خودشو هم میزنه به خواب هژا بعد از خوابوندن بچه گردنبند را میبینه و برمیداره میره بیرون. نازگل با دیدن این صحنه داد میزنه و میگه دزد گردنبندمو دزدید! اما وقتی بیرون میاد خان بهش میگه هژا گردنبندو پیدا کرد آورد داد به من هژا میگه ببخشید حق دارین باید صبر میکردم میدادم به خودتون ولی ترسیدم گم بشه. خان به نازگل میگه از هژا عذرخواهی کن نازگل با عصبانیت عذرخواهی میکنه و از اونجا میره. بعد از رفتن آنها اوکسانا دکتر هازار به اونجا میاد و خان بهش میگه فکر کنم کمرم بازم درد میکنه و ازش میخواد معاینه اش کنه اوکسانا میگه باشه اما الان باید برم پیش آقا هازار و امروز با ایشون هستم خان میگه باشه اشکالی نداره یه روز دیگه منو معاینه کنید سپس باهمدیگه به اتاق هازار میرن.

وقتی وارد اتاق میشن میبینن که بلا نرمش را شروع کرده اوکسانا میگه خیلی خوبه بدنتون گرم شده ولی باید بگم که امروز تمریناتون سخته و حسابی قراره خسته بشین هازار میگه من آماده ام خانم دکتر. خان پیش نازگل میره که او هنوز به هژا شک داره و به خان میگه که از کجا معلوم برای خوب جلوه دادن خودش گردنبندو پس نیاورده باشه؟ شاید فیلمشه! خان باهاش بحث میکنه که چرا انقدر بدبین شده و از اتاق میره که هژا حرفاشونو میشنوه و با خودش میگه تو راه درستی قدم گذاشتم. قلندر وقتی از خواب بیدار میشه صدای کامیل را میشنوه که فکر میکنه توهم زده اما وقتی کامیل را تو اتاقش میبینه خوشحال میشه ولی خودشو زود جمع میکنه و کامیل میگه شنیدن دلتنگم بودی اگه اشتباه بوده میتون برم! قلندر میگه برو کامیل وقتی میخواد از اتاق بره میگه مطمئنی؟ قلندر میگه نه نرو! سپس باهمدیگه آشتی میکنن و میرن دوباره تو استخر میشینن تخته بازی میکنن. ترکمن به اونجا میاد و میخواد با قلندر حرف بزنه اما قلندر بهش میگه مگه نمیبینی داریم بازی میکنیم؟ سپس بهش اعتنایی نمیکنه که ترکمن ناراحت میشه و میره پیش کورکوت پدرش و بهش میگه هرکاری میکنم طلسم از روم برداشته نمیشه! کورکوت هم باهاش زیاد خوب رفتار نمیکنه و ترکمن ناراحت میشه و با حالی داغون از اونجا میره. بلا با خان و هازار نشسته که بهشون میگه من برم برای عمه ترکمن غذا ببرم حالش زیاد خوب نیست دیشبم عمو مسلم باهاش یه شوخی مسخره کرد که زبونش بند اومده بود تازه خوب شده سپس به آشپزخانه میره و سینی غذارو میچینه سپس پشت در اتاق ترکمن میره و شروع میکنه به در زدن و صدا کردن اما جوابی دریافت نمیکنه برای بار دوم هم همینکارو میکنه در آخر برای بار سوم در میزنه و به داخل میره که با صحنه ای که میبینه شوکه میشه و سینی غذا میوفته از دستش…….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا