خلاصه داستان قسمت ۱۷۵ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۷۵ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها می‌شود.

قسمت ۱۷۵ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۷۵ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۷۵ سریال ترکی تازه عروس

بلا میبینه ترکمن خودشو دار زده او جیغ میکشه و از بقیه کمک میخواد ترکمن ازش میخواد ولش کنه اما بلا میگه ولت نمیکنم سپس اونو رو هوا میگیره ترکمن وقتی میبینه واقعا داره خفه میشه به بلا میگه دارم میمیرم کمک کن! بلا داد میزنه و قلندر و بقیه به اونجا میرن که با دیدن ترکمن اونو نجات میدن سپس کورکوت با ناراحتی بهش میگه آخه این چه کاری بود که کردی دخترم؟ تو عزیز دل مایی! سپس اونو به اتاقش میبرن. بلا با قلندر صحبت میکنه و میگه عمه ترکمن بعد از رفتن حسن کور خیلی تنها شده احتیاج به توجه و محبت داره نباید تنها بمونه قلندر بهشون میگه پس شما عروس ها ترکمن را تنها نزارین یکیتون رفت اون یکی میره پیش ترکمن و از اونجا میره. آفت میگه همینو کم داشتیم دیگه! نازگل میگه قلندر خان راست میگه ولی ما نمیمونیم سپس هژا را صدا میزنه آفت هم دلبر و بلا هم عسل را صدا میزنن و لبخند میزنن. با اومدن دخترها نازگل بهشون میگه که نباید ترکمن را تنها بزارن یکیتون نبود اون یکی باید پیشش باشه! شیرین تو خونه همش در حال تمیز کاریه که معتبر و کامیلا کلافه شدن. نازگل به بلا و آفت گفته تا به اتاقش برن و بهشون میگه که باید یه نقشه ای بکشیم تا بفهمیم طلاهامو چیکار کردن! بعد از کمی فکر کردن نازگل میگه شب به اتاقشون میریم و اونجارو میگردیم آفت قبول میکنه و میگه فکر خوبیه اما بلا میگه من نیستم آفت و نازگل بهش میگن اگه نباشی دیگه میری تو تیم اونا از نظرمون و نمیتونی دیگه نزدیکمون بشی! نازگل و آفت با تکه چوبی به طرف اتاق خدمتکارها میرن و در را میشکنه سپس میریزن داخل اتاق و شروع میکنن به گشتن اما طلایی پیدا نمیکنن. دلبر بهشون میگه دیگه نمیتونم این تهمتو تحمل کنم میرم پیش قلندر خان همه چیزو میگم.

هژا میگه میخوای بری پیش کی شکایت کیو بکنی؟ سپس میگه بزار بگردن لباساشو بگردین شاید اونجا باشه نازگل به طرف دلبر میره و لباساشو میگرده از سر و صدا خان به اونجا میاد و میگه چیشده؟ اینجا چخبره؟ سپس با نازگل بحث میکنه و میگه اینجا داری دنبال طلا میگردی؟ زشته بیا بریم! هژا میگه ولش کنین آقا پیدا نمیکنه نازگل میگه وی اینجا قایم نکردی کجا بردیشون؟ و گردنشو میگیره و میخواد خفه اش کنه که خان نازگل را به زور از هژا جدا میکنه و برای اینکه به خودش بیاد سیلی تو صورتش میزنه نازگل دیوونه میشه و گلدانی تو سر خان میزنه و او رو زمین میوفته نازگل با گریه و ترس به اتاق عایشه و آسیه میره و با گریه میگه که سر شوهرشو ترکونده آسیه به عایشه میگه بره ببینه چیشده و خودش نازگل را آروم میکنه و ازش میخواد آروم آروم بگه چیشده. عایشه به اتاق قلندر خان و کامیل میره و بهشون میگه که نازگل با گلدان زده سر خان قلندر با تعجب میگه جی؟ و به سرعت پیش خان میره. سپس پیش نازگل میره و اونو دعوا میکنه و میگه تو کی باشی که سر پسر من خان این عمارتو بشکونی هان؟ سپس نازگل میگه که ماجرا چی بوده و ازش حال خان را میپرسه قلندر میگه شانس آوردی که چیزیش نشده سر محکمی داره! فردای آن روز بلا و هازار قبل از رفتن به آشپزخانه میرن به اتاق خان تا اونو از خواب بیدار کنن و حالشو میپرسن که خان میگه حالم خوبه فقط سرم داره میترکه از درد و ازش مسکن میخواد بلا میگه برم واست صبحانه بیارم بعد مسکن بخور. همان موقع هژا واسش صبحانه میاره که بلا با کلافگی بهش نگاه میکنه و از اتاق بیرون میاد.

همان موقع نازگل میاد و میخواد بره تو اتاق خان که بلا سعی میکنه جلوشو بگیره نازگل میگه برم واسش صبحانه بیارم که بلا میگه هژا زودتر این کارو کرده داره بهش صبحانه میده نازگل عصبی میشه و به اتاق میره. او با آنها دعوا میکنه و با عصبانیت به هژا نگاه میکنه که خان به هژا میگه نازگل را از اتاق بیرون کنه نمیخواد ببینتش و صدای اضافی بشنوه هژا با ترس همینکارو میکنه. نازگل با بلا و هازار به آشپزخانه میرن و شروع میکنن به غذا خوردن که نازگل مدام ناله میکنه و نمیزاره بچه هاش صبحانه بخورن عایشه ازش میخواد بس کنه چون کاریه که خودش کرده و کاریش نمیشه کرد و بزاره بچه ها غذاشونو بخورن. بلا و هازار به بیمارستان پیش دکتر میرن. دکتر بعد از معاینه هازار بهش میگه یکی تز پاهاتون به درمان نتیجه داده ولی اون یکی پاتون باید عمل بشه ولی ریسک هم داره هازار میگه اشکالی نداره من عمل میکنم اما بلا میگه نه هازار و سعی میکنه مخالفت کنه دکتر ازشون میخواد تا فکراشونو بکنن تا بعد تصمیم نهایی بگیرن. وقتی از اتاق بیرون میان هازار به بلا میگه سری بعدی که با دکتر حرف میزنم وسط حرفمون نپر بلا میگه چجوری نپرم؟ مگه نشنیدی گفت ریسکش بالاست! هازار میگه من میخوام وقتی بچه ام به دنیا اومد باهاش بدوم، برم اینور اونور باهاش بازی کنم اینا رو ویلچر شدنی نیست! بلا ازش میخواد تا کم کم درمان پیش بره اما هازار میگه نه و سعی میکنه قانعش کنه سپس بلا میگه باشه بزار بیشتر درباره اش فکر کنیم بعد تصمیم بگیریم هازار قبول میکنه. ….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا