خلاصه داستان قسمت ۱۷۶ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷۶ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۷۶ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۱۷۶ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۷۶ سریال ترکی دختر سفیر

ماوی وقتی متوجه می شود که در طبقه پایین عمارت افه اغلو خبرهایی شده به طبقه پایین می رود و سدات را آنجا رو به روی سنجر می بیند. خالصه را سوار ماشین پلیس کرده اند و می برند و سدات با دیدن ماوی بوسه ای برای او می فرستد و این باعث خشم سنجر می شود. ماوی می خواهد با سدات صحبت کند و ببیند دوباره چرا به عمارت آمده ولی سنجر مانع می شود و می گوید: «بذار اول ببنیم جرم مادرم چی بوده. چرا دستگیرش کردن.» ماوی به اتاق ملک می رود و ملک می گوید که همه اینها زیر سر پدربزرگش است چون با ناره هم همین رفتار را می کرد. ماوی به او می گوید: «من و پدرت اجازه نمی دیم که از ما جدا بشی تو هم هرگز بازی کردن و شادی کردن رو فراموش نکن.» و ملک را بغل می کند. سنجر یحیی را به باغ می برد و از او می پرسد که چرا لحظه آخر از عقد صرف نظر کرده و یحیی با بغض می گوید: «فهمیدم که بچه تو شکم دودو مال من نبوده. اینو اون مرد که اسمش احمده زودتر از من فهمید و دنبال دودو دافتاد. مادرم هم به ندیم دستور داد احمد رو کتک بزنه تا دهنش رو بسته نگه داره. بعد هم با دودو دست به یکی کردن تا منو هم فریب بدن.» سنجر وقتی برادرش را غصه دار می بیند می گوید: «ناراحت نباش. به زودی مشکل رو حل می کنیم.» یحیی با ناراحتی می گوید: «هر کاری هم کنیم نمی تونیم رو قلب شکسته الوان مرهم باشیم.»

دودو همچنان گریه می کند و لباس عروس را از تنش درنیاورده است. او امیدوار است یحیی پیشش برگردد. اما یحیی از طریق گلسیه به او پیغام می دهد که به خانه اش برگردد تا بعدا با هم صحبت کنند. اما دودو دنبال یحیی به باغ می رود و همانجا می شنود که یحیی به سنجر از اینکه الوان با عفت و فداکار را از خودش رانده ابراز پشیمانی می کند و دودو از اینکه آرزو داشت زن یحیی شود خودش را سرزنش می کند. گلسیه هم با دیدن ناراحتی خواهرش می گوید: «اشتباه تو منو هم توی این خونه به دردسر انداخته و شرمنده کرده.» از آن طرف احمد که دودو را در لباس عروس دیده فکر می کند که حتما او عروسی کرده اما چلبی به او اطمینان می دهد که یکی از افرادش خبر آورده که یحیی عروسی را به هم زده و احمد امیدوار می شود. فاروق وکیل خانواده افه اغلو به سنجر خبر می دهد که تبرئه کردن خالصه کار سختی خواهد بود. سپس سراغ خالصه در بازداشتگاه می رود و می گوید: «به نظرم جرم گروهی مرتکب شدین. چون عکس شما و ندیم جلوی احمد کتک خورده به دست پلیس رسیده. به زودی مورد بازجویی قرار می گیرین.» خالصه از فاروق می خواهد یکی از پسرهایش را صدا بزند چون حرف های نگفته ای دارد اما فاروق می گوید: «نه سنجر نه یحیی اینجا نیستن.» خالصه از رفتار پسرهایش به شدت ناراحت می شود.

در بازجویی خالصه و ندیم هر دو کتک زدن احمد توسط خالصه را منکر می شوند و ندیم همه چیز را گردن می گیرد و می گوید: «احمد دنبال ناموس یحیی بود برای همین کتک خورده. خاصه هم اونو از دست من نجات داد.» اما احمد از شکایتش صرف نظر نمی کند و خالصه به بازداشتگاه می رود. سنجر به یحیی می گوید: «باید هر طور شده احمد رو از شکایتش منصرف کنیم.» سپس به اتاق ملک می رود و ماوی را در حال بازی با دخترش می بیند و می گوید: «اومده بودیم عروسی برادرم. حالا باید به فکر آزاد کردن مادرم از زندان باشیم. زندگی ما هیچ وقت عادی نمیشه.» ماوی او را می بوسد و می گوید: «تو به کارات برس. من و ملک همینجا منتظرت می مونیم.» الوان شب را کنار بورا سپری می کند و آنها در کنار هم احساس آرامش می کنند. در همین حال گلسیه با الوان تماس می گیرد و از او می خواهد که به عمارت برگردد چون عروسی یحیی و دودو به هم خورده و اوضاع به هم ریخته است. الوان علیرغم خواست بورا به عمارت برمی گردد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا