خلاصه داستان قسمت ۱۷۷ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۷۷ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود.
خلاصه داستان قسمت ۱۷۷ سریال ترکی تازه عروس
قلندر از باران میپرسه و میگه واقعا دخترم معتبر را انتخاب کرد؟ باران تایید میکنه و میگه زن ها همه دست به یکی شدن! اوکسانا به اتاق هازار و بلا میره و شروع میکنه با هازار تمرین هارو انجام دادن هازار به خودش میاد و با کلافگی میگه با نفس عمیق کشیدن الان من رو پاهاش وایمیستم؟ سپس از اوکسانا و بلا میخواد تا از اتاق بیرون برن بلا سعی میکنه آرومش کنه اما موفق نمیشه اوکسانا میگه بلا خانم تمرینات امروزو همینجا متوقف میکنیم و از اونجا میرن. شب عایشه یواشکی میره به عمارت دوران ها و جلوی دهن و چشم معتبر را که تو حیاط وایساده میگیره سپس بهش میگه نترس منم عایشه فسقلی، معتبر میگه چرا اینجوری میای؟ چیشده؟ عایشه بهش پیشنهاد میده که به گوکان پسرش مدیریت یه جاییو بده تا او بیاد سمتش و وقتی ببینن پسر قلندر رفته سمت لیدی پنبه قطعا رأی های تو بیشتر میشه معتبر بعد از کمی حرف زدن باهاش و فکر کردن میگه راست میگی و قبول میکنه. شب بلا میره تو اتاقشون که میبینه هازار افتاده زمین و میخواد بره رو تخت بلا میگه صبر میکردی میومدم کمکت میکردم هازار با کلافگی میگه واسه رو تخت رفتنم باید منتظر تو باشم؟ سپس سر اینکه میتوه با عمل خوب بشه و بلا نمیزاره بحث و دعوا میکنن و هازار بلارو مقصر میدونه که نمیزاره عمل کنه بلا ناراحت میشه و از اتاق بیرون میاد و تو سالن میشینه و گریه میکنه. آسیه او را میبینه و میره پیشش و میپرسه چیشده؟ بلا ماجرارو میگه که آسیه گریه اش میگیره و بلارو دلداری میده و میگه درست میشه فردا باهاش حرف میزنم ناراحت نباش. فردای آن روز عایشه تو آشپزخانه با آفت و گوکان صحبت میکنه و میگه که برن سمت لیدی پنبه تا کاری گیر گوکان بیاد و زندگیشونو بسازن خان و آفت قبول میکنن و استقبال میکنن از نقشه عایشه.
عایشه میگه باشه پس بریم پیش قلندرخان و بهش بگین از تصمیمتون فقط من اونجا هیچی نمیدونم و اولین بار که ازتون میشنوم و برای طبیعی جلوه دادن باید کمی خشن بشم ببخشید دیگه اونا میگن اشکالی نداره. جلوی قلندر خان و بقیه عایشه خودشو خیلی عصبانی نشون میده و شروع میکنه به کتک زدنشون که آفت و گوکان حسابی شوکه شدن! و بقیه جلوی عایشه را میگیرن. معتبر و بقیه اجازه نمیدن که شیرین باران را ببخشه و برگرده اونجا به خاطر همین اونا پنهانی جلوی عمارت همدیگرو میبینن که وقتی معتبر میفهمه با نازگل و کامیلا به وانجا میرن و اونارو از همدیگه جدا میکنن. آفت و گوکان میخوان برن وسایلشونو جمع کنن برن عمارت دوران ها که عایشه جلوی بقیه ساطورشو برمیداره و به دنبالشون می افته. تو حیاط باران آفت و گوکان را میبینه و بهشون میگه زحمت نکشین برین اونجا گوکان را راه نمیدن کلا با مردها مخالفن اونا میگن ما فرق داریم کلا رفتیم تو تیم مامان معتبر باران میگه یعنی بابا قلندرو فروختین دیگه! آفت میگه ما داریم جونمونو برمیداریم و فرار میکنیم! خان از خواب بیدار میشه و میگه چقدر سرم درد میکنه و نازگل را صدا میزنه که یادش میاد اون نیست هژا به اتاق میره و میگه کاری داشتین آقا؟ خان ازش میکن میخواد که هژا میگه ماساژ بدم سرتونو که دردش خوب بشه خان استقبال میکنه. بعد از چند دقیقه نازگل به خان زنگ میزنه که خان با دیدن اسمش میگه به هژا تا اون جواب بده و بگه زنگ نزنه هژا خودشو خدمتکار شخصی خان معرفی میکنه و میگه داره آقارو ماساژ میده نازگل به شدت عصبی و کلافه میشه و بعد از بطع تماس معتبر به اونجا میره که نارگل میگه در نبود من اون هژا رفته جای منو گرفته!
معتبر میگه چرت و پرت نگو اصلا هم اینجوری نیست اصلا مگه میشه؟ و سعی میکنه اونو آروم کنه و بگه اونجوری که فکر میکنه نیست هژا از وضعیتی که داره حسابی خوشحاله. نازگل برای خالی کردن و آروم کردن خودش کلی کاهو پیج با چاقو ریز ریز کرده اما هنوز عصبانیه و به شیرین میگه بازم فرفری میخوام اما شیرین میگه تموم شد ولی اگه کلم بخوای داریم! همان موقع آفت و گوکان به اونجا میرن که شیرین با دیدنشون حسابی خوشحال میشه و بغلشون میکنه شیرین با دیدن چمدان میگه این چیه دیگه؟ نکنه داداش خان وسایل نازگلو فرستاده! گوکان میگه نه خودمون اومدیم اینجا. آفت میگه ما دیگه عضوی از لیدی پنبه ایم! معتبر و کامیلا هم به اونجا میان و بهشون خوش آمد میگن. بلا برای هازار شام میخواد ببره به اتاقشون که وقتی وارد میشه میشنوه هازار داره با تلفن درباره عمل صحبت میکنه که راضیه بلا از ترس سینی از دستش می افته و میره تا با هازار حرف بزنه و سعی میکنه اونو آروم کنه و بگه این تصمیم درست نیست هازار میگه من تصمیممو گرفتم بلا میگه تو گرفتی ولی ما نگرفتیم! تازه مامانتم نمیخواد که عمل بشی! هازار حرف خودشو میزنه و میگه من عمل میشم و از تصمیمم برنمیگردم! سپس به بلا میگه تو به خاطر خودت مخالفت میکنی میترسی که بیوفتم رو تخت زمین گیر بشم، وبال گردنت بشم! بلا شوکه میشه و میگه واقعا تو همچین فکری میکنی درباره من؟ هازار با عصبانیت باهاش حرف میزنه و تایید میکنه که بلا با ناراحتی از اونجا میخواد بره که بهش حمله عصبی دست میده و نمیتونه نفس بکشه سپس یکدفعه از حال میره و رو زمین می افته……