خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی رامو + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی رامو را قرار داده ایم با ما همراه باشید. رامو (به ترکی استانبولی: RAMO) یک مجموعه تلویزیونی ترکیهای است که در ژانرهای اکشن، جنایی و درام ساخته شده است. از بازیگران این سریال میتوان به مراد ییلدریم Murat Yildirim، اسرا بیلگیج Esra Bilgic، ساجیده تاسانر Sacide Tasaner و…. اشاره کرد.
قسمت ۱۷ سریال ترکی رامو
حنیف به جیحان زنگ میزنه و میگه که آلپتای و سلیمان مارو فروختن مارو حذف کردن! جیحان میگه از کجا میدونی؟ که حنیف میگه میدونم چون از من خواستن که تورو بکشم بعدشم منو میکشن، من دارم میرم. سپس پولاشو برمیداره و میخواد از اونجا بره که تو پارکینگ یه ماشین بهش میزنه و وقتی میخواد بلند بشه رامو و بز به طرفش اسلحه میگیرن و رامو بهش میگه تو کی هستی؟ بزرگای تو به زانو درومدن تو کی باشی که بخوای به من حمله کنی؟ حنیف میگه تو هم مثل منی هرچی باشیم مثل همیم دستور میگیریم آدم میکشیم منو بکش راحتمون کن رامو میگه نترس میکشمت ولی اول منو ببر پیش جیحان سپس بعد از کمی کل کل باهم میرن به یک ساختمان خرابه. جیحان به سلیمان زنگ میزنه و میگه که یه میلیارد دلار میخواد ازش تا سیبل را که گروگان گرفته آزاد کنه سلیمان عصبی میشه. رامو و بز با حنیف به ما جیحان میرن ولی اونو دست بسته تو ماشین میندازن و خودشون میرن. آنها هرکی سر راهشونه را میکشن و دنبال جیحان میگردن. حنیف در ماشینو میشکنه و با لبه ی تیز ورقه آهنی طناب دستشو میبره همان موقع نسلیهان بهش زنگ میزنه و میگه که سیبل دست جیحانه.
رامو و بز صدای موسیقی میشنون و به طرف صدا میزن که میبینن جیحان با خیال راحت در حال رقصیدنه و سیبل را گروگان گرفته. رامو بهم میریزه جیحان با حرف هاش سعی میکنه اونو بهم بریزه و میگه من کارم با تو تموم شده الان باید برم سراغ بقیه همان موقع حنیف با اسلحه به طرفشون حمله میکنه و جیحان و دستیارش فرار میکنن که رامو و بز دنبالشون میرن و سیبل به طرف حنیف میدود و آنها از اونجا میرن. حنیف سیبل را به خانه شان میبره. رامو و بز جیحان را گیر میندازن و اونو میکشن سپس از اونجا میرن. آنها به محله برمیگردن که همگی تو حیاط و جلوی در خانه وایسادن واسه رامو او وقتی به خانه میره رو زمین میشینه و شروع میکنه به گریه کردن که فاتوش و حسن میرن پیشش و آرومش میکنن حسن میبرتش به اتاقش تا رو تختش دراز بکشه. فاتوش با بز رو در رو میشه تو حیاط و بهم میریزه سپس سریع به آشپزخانه میره تا آب جوش و دستمال تمیز برای رامو که زخمش باز شده ببره. حنیف به خانه اش رفته که نسلیهان بهش زنگ میزنه و میگه که چرا نمیاد اونجا حنیف میگه مگه از جونم سیر شدم!
نسلیهان میگه من باهاش حرف زدم قول داده که باهات کاری نداشته باشه. حنیف میخواد بره به خانه پیش نسلیهان که تو پارکینگ آدم سلیمان پشت سرش اسلحه میزاره و سلیمان ازش میخواد سوار ماشین بشه و میگه نترس اگه میخواستم بکشمت تا الان زنده نبودی سپس سوار ماشین میشن و میرن. حسن پیش بز میره و درباره رامو ازش میپرسه و میگه ضربه چاقوش چیه؟ چیزی میدونی؟ بز میگه نمیدونم والا داداش ازش پرسیدم ولی چیزی نگفت حسن بیخیال میشه و میره. سلیمان حنیف را جلوی یه کاباره برده و میگه اینجارو یادت میاد؟ حنیف میگه چرا اومدیم اینجا؟ سلیمان میگه مجازاتته وقتی بچه بودی مامانت اینجا کار میکرد منم اومدم اینجا تورو برداشتم و به فرزندگی قبولت کردم الانم به همینجا برمیگردی حنیف کلافه و بهم میریزه و میگه اگه یه تیر بزنی تو مخم بهتر از اینجاست! سپس سلیمان و آدم هاش از اونجا میرن و صاحب کار جدید حنیف جای جدیدش را بهش نشون میده و میره، حنیف تو اون اتاق نگهبانی گریه اش میگیره و با حالی داغون رو تخت میشینه….