خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی پسرم Oğlum + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران سریال های ترکی خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی پسرم را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. این سریال ترکی با نام های پسرم یا پسرم من برای اولین بار ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ از شبکه Show Tv در ۱۵ قسمت ۱۲۰ دقیقه پخش شد و حال به صورت دوبله فارسی در ساعت ۱۸:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ جانان ارگودر , سرهات تئومان , سونگول اودن , کوبیلای آکا , نازان کسال , توگچه آچیق گوز و نیهال یالچین و… .

قسمت ۱۷ سریال ترکی پسرم
قسمت ۱۷ سریال ترکی پسرم

قسمت ۱۷ سریال ترکی پسرم

الیاس به همراه مرتضی به کشتارگاه میرن تا باهمدیگه چندتا گوسفند قربانی کنند در همان حین قربانی کردن الیاس یاد خاطره ای با پسرش کان می افتد، روزی وقتی الیاس میخواست تا گوسفند قربانی کنه کان پیشش میره و میگه کشتن گوسفندها اصلا کار خوبی نیست و ازش خواسته بود که اون حیوان را ول کنه و بهش آسیب نزنه الیاس با یادآوری این خاطره گریه اش میگیره و گوسفند را در آغوش میگیرد و همراه با گریه نوازشش می کند. گلتن کسی که از پدر فلج ملیکه و صدف مراقبت میکنه به صدف میگه که پای خواهرم شکسته و به کمک احتیاج داره صدف بهش میگه برو به خواهرت برس من این چند روزه هستم به پدرم رسیدگی میکنم. ملیکه شب موقع خواب وقتی به اتاقش می رود و روی تختش می نشیند الیاس بهش میگه من فقط به خاطر دخترمون برگشتم جلوی اون تظاهر میکنیم که همه چیز خوبه و هیچ مشکلی نیست ما باهم زن و شوهریم ولی در واقع هیچ رابطه ای باهم نداریم! ملیکه بدون هیچ حرفی کنارش دراز می کشد و می خوابد. افه تو سالن غذاخوری تصویری از پدر و مادر عمر را کشیده و بهش میدهد عمر با دیدن اون نقاشی خوشحال میشه و میگه درست همونجورین که همیشه تصور میکردم و ازش تشکر میکنه. جهانگیر و توچه به اونجا میان و با دیدن نقاشی اونو از دستش می گیرند. جهانگیر نقاشیو میبینه و با چتو مسخره اش میکنن و سر به سرش می گذارند. زینب از ملاقات طغرل و افه با خبر شده و برای اینکه بفهمد چی بهش گفته یکدستی بهش میزند و به محض اومدن طغرل بهش میگه فهمیدم رفتی با افه ملاقات کردی و ازش خواستی که نقش بازی کنه! طغرل با شنیدن این حرف میگه خوب که چی؟ مگه چی میشه اگه بگه یه صداهایی میشنوه و ارادی نبوده حرکتش تا آزاد بشه؟

زینب که ماجرا واسش روشن شده و فهمیده ماجرا از چه قراره با عصبانیت بهش میگه من نمیزارم که پسرم به خاطر تو دروغ بگه! طغرل با کلافگی میگه اگه کار اشتباهی کنی و از کارش منصرفش کنی خفه ات میکنم! زینب به اداره پلیس پیش دمت میره و ماجرارو با او در میان می گذارد او اتفاقی از سدات و دمت میفهمه که ملیکه خودکشی کرده واسه همین به شدت ناراحت میشه و اشک میریزه و وقتی به اتاق دمت میره بهش میگه اینا همش تقصیر منه! من اون خانواده را به این روز انداختم! سپس پیشنهاد میده که بره پیش اونا دمت میگه اصلا فکر خوبی نیست چون اونا الان داغشون هنوز تازه ست! و موقع مناسبی نیست امکان داره دلتو بشکنند! زینب میگه اشکالی نداره من دیگه جایی از دلم سالم نمونده که بخوان بشکنند. جهانگیر به سلول افه میره و با دیدن نقاشی های روی دیوارش میگه چرا اینارو بدون اجازه گرفتن از من رو دیوار زدی باید ازم اجازه میگرفتی! الانم از رو دیوار بکن. افه بهش اعتنایی نمیکنه که جهانگیر میگه باشه خودت خواستی عمر جونت اذیت میشه به جای تو سپس پیش عمر میره و نقاشی که افه واسش کشیده بود را میگیرد و پاره میکند افه با دیدن اونا عصبی میشه و با جهانگیر دعواش میشه. او جهانگیر را روی تخت هل میده و سعی میکند تا او را بزند همان موقع جومالی از راه میرسه و آنها را از همدیگه جدا می کند. ملیکه به جرن میگه میخوام دیگه به زندگی عادی برگردیم سپس جرن به اتاق کار اشاره میکنه و میگه به نظرت از پسش بر میایم؟ سپس باهمدیگه به طرف اتاق کار می روند و تمام پلاستیک های وسایل اونجا را برمیدارند تا دوباره کارهای خودشونو شروع کنند و به همدیگه لبخند میزنند.

روز معاینه افه توسط هیئتی از پزشکان و روانشناسان فرا میرسد. دمت پیش افه میره تا قبل از رفتن پیش پزشکان باهاش حرف بزنه. او نامه ای از مادرش را برایش نوشته بود می خواند، زینب در نامه نوشته که پسرم خیلی دوست دارم از وقتی که رفتی جای خالیت تو خونه خیلی پر رنگ احساس میشه خواسته من ازت اینه که خودت باشی امیدوارم همه افه واقعی را بشناسند. من میدونم که تو چقدر پاک و صادقی تو کسی هستی که بهم یاد دادی دروغ نگم و با نتیجه کارهام روبرو بشم من تصمیم گرفتم با این درسی که ازت گرفتم همیشه زندگی کنم درست مثل تو! افه با شنیدن این حرف ها چند قطع اشک میریزد سپس به همراه دمت و چندتا مامور به طرف بیمارستان و اتاقی که قرار است معاینه شود می رود. در این حین زینب به طرف خانه ی الیاس و ملیکه راهی می شود. او اول کمی دست دست می کند و در آخر تمام قدرتش را جمع می کند و در خانه را می زند ملیکه با باز کردن در با زینب روبرو می شود و با دیدن او حسابی شوکه می شود و جا میخورد…..

بیشتر بخوابید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی پسرم Oğlum + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا