خلاصه داستان قسمت ۱۸۰ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۸۰ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۱۸۰ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۱۸۰ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۱۸۰ سریال ترکی خواهران و برادران

عمر با عصبانیت به مهمونی میره و به همه میگه که برن مهمونی تموم شده بسه دیگه برین خونه هاتون. همگی جا میخورن و تعجب میکنن و از اونجا میرن. برک وقتی موضوعو از دوروک میشنوه دیوونه میشه و میگه باورم نمیشه چطور تونستین اینو لاپوشونی کنین؟ و با دوروک دعوا میکنه سپس دستشو میگیره و میکشه و میگه باید بریم پیش پلیس و همه چیزو براشون تعریف کنی باید مسبب این اتفاق که مادر و پدر تو هستن مجازات بشن! دوروک میگه مادر من کاری نکرده چرا باور نمیکنی؟ برک میگه دیگه حرفای تورو باور نمیکنم دوروک سعی میکنه دستشو از تو دستش بیرون بیاره همان موقع عمر میاد و میگه اینجا چخبره؟ چیشده؟ برک میخواد بگه که دوروک ضربه ای بهش میزنه و برک رو زمین می افته و سرش به گوشه استخر میخوره و تو استخر می افته. عمر و دوروک شوکه میشن و عمر میگه چیکار کردی؟ و تو استخر میپرد و برک را بیرون میاره. دوروک با ترس میگه زنده ست؟ و برک را صدا میزنه عمر میگه نفس میکشه. سوزی با آیبیکه و اوگولجان به اونجا برمیگردن تا ببینن عمر چرا اونجوری رفتار کرد که وقتی اونار تو اون وضعیت میبینن میترسن و میگن چیشده؟ برک به هوش میاد که وقتی عمر میخواد به اورژانس زنگ بزنه بهش میگه نمیخواد. آسیه در حال قدم زدن کنار دریا هست که یک پسر مزاحمش میشه و ازش میخواد تا باهمدیگه آشنا بشن آسیه باهاش دعواش میشه که همان موقع تولگا با لیلا خواهرش از اونجا رد میشن و با دیدن اون صحنه به سرعت پیش آسیه میرن و تولگا با اون پسر دعوا میکنه و آسیه را با خودشون به خانه خودشان میبرن. شنگول رو نیمکت نشسته و گریه میکنه که اورهان او را پیدا میکنه و میره پیشش و میگه کجایی تو هرجارو گشتم پیدات نکردم!

شنگول میگه نشسته بودم هوا بخورم اورهان با گلگی میگه تو چرا زودتر به من نگفتی که بارداری؟ و آرش میپرسه چند وقتشه؟ شنگول میگه ۶ ماه اورهان جا میخوره و میگه چی؟ چرا بچه ها چیزی بهم نگفتن؟ شنگول میگه چون خودشون تازه فهمیدن نمیدونستن فرستاده بودمشون شهرستان. اورهان میگه وای شنگول ببین چیکارا میکنی! ۶ ماه تنهایی زندگی کردی؟ اورهان ازش میخواد تا بگه چرا خودش نگفت شنگول میگه حالا میگفتم چی میشد؟ الان که میدونی چیشد؟ نشستم اینجا اورهان میگه تو این همه روز نگفتی همین امروز که من عقد کردم اومدی گفتی! سپس با کلافگی کنارش میشینه. آسیه به خانه تولگا و لیلا رفته و ازش و عذرخواهی میکنه که اون موقع شب به اونجا اومده بعد از چند دقیقه پدرشون به طبقه پایین میاد و با دیدن آسیه به تولگا میگه نکنه دوستته؟ سپس میخنده و میگه مگه تو دوستیم داری؟ او به آسیه میگه یخورده بگذره میفهمی چه آدم بی عرضه ایه! سپس شروع میکنه به تولگا توهین کردن و از اونجا میره تولگا حسابی بهم میریزه و عصبی میشه که لیلا سعی میکه آرومش کنه و آسیه متاثر میشه و به خاطر این رفتار پدر تولگا ناراحت میشه. اوگولجان و آیبیکه وقتی به خانه میرسن باهمدیگه حرف میزنن که میبین مادرشون از بیرون میاد آنها میپرسن کجا بوده؟ شنگول میگه رفته بودم هواخوری سپس میگه که به پدرشون گفته که بارداره آنها میگن چیشد؟ خوشحال شد؟ شنگول میگه آره خیلی! وقتی گفتم عقد کرده بودن کاریم نمیشد کرد همگی ناراحت میشن و اوگولجان و آیبیکه شنگول را بغل میکنن و میگن ما خودمون کافی هستیم. آکیف با برادر اینجی قرار گذاشته تو رستورانی که سوزان کار میکنه سوزان تعجب میکنه و میگه فکر نمیکردم به این زودی روپا بشی! آکیف میگه شماها منو نشناختین به من میگن آکیف آتاکل. او سر میز با طرف قرارش میره و باهمدیگه درباره هتل سازی حرف میزنن.

لیلا یواشکی به عمر زنگ میزنه و میگه که آسیه اونجاست عمر تشکر میکنه که بهش خبر داده و ازش لوکیشن میگیره تا بره اونجا. دوروک به آکیف زنگ میزنه و خبر میده که برک ماجرای کشته شدن پدرشو فهمیده سریعا بیا اینجا خونمون آکیف قبول میکنه و میگه یه اتفاقی افتاده باید برم خونه بعدا باهم قرار میزاریم برادر اینجی قبول میکنه. آکیف میره خونشون و میپرسه ماجرا چیه او دوروک را دعوا میکنه که نتونسته جلوی دهنشو بگیره و به برک گفته همه چیو. زنگ در خانه زده میشه که آکیف با باز کردن در با آیلا و برک روبرو میشه آیلا به آکیف حمله میکنه سپس میره سمت نباهت و با او هم درگیر میشه بعد از چند دقیقه پلیس میاد و اونارو به کلانتری میبره. عمر به خانه تولگا اینا میره که آسیه جا میخوره و میگه تو از کجا اومدی اینجا؟ لیلا میگه من دیدم زنگ زد جواب ندادی گفتم خبر بدم نگرانت نشه. لیلا پشت سر عمر میره و آروم بهش میگه چه جمله هاییو باید بهش بگه عمر هم همین کارو میکنه سپس باهمدیگه به طرف خانه میرن اما قبلش باهمدیگه یه جایی میشینن و حرف میزنن آسیه عمر را میبخشه و عمر میگه من فردا به آکیف میگم ساعت هارو برگردونه بیاره واسم و همدیگرو در آغوش میگیرن. آیلا و برک از وکیلشون میپرسه که چی میشه؟ پرونده به جریان می افته؟ وکیل میگه درصدش خیلی کمه هم چیزهایی که گفتند قاضی باور کرده تا حدودی و از طرفی هیچ مدرکی دال بر حرف های شما وجود نداره واسه همین پرونده فکر نکنم باز بشه آیلا به شدت عصبی میشه وبا دیدن نباهت و آکیف که از کلانتری بیرون اومدن دعوا میکنه و میگه تقاص کارهاتونو پس میدین حالا ببینین و میره…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا