خلاصه داستان قسمت ۱۸۲ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸۲ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۸۲ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۱۸۲ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۸۲ سریال ترکی دختر سفیر

چلبی وقتی می فهمد که محافظش نتوانسته ماموریتش را انجام دهد و سدات را بکشد به او می گوید که به عمارت افه اغلو برود و شب و روز هر حرکتی دید به او اطلاع بدهد. سپس به دیدن سدات می رود و موذیانه از به هوش امدنش اظهار خوشحالی می کند و می پرسد که آیا نقشه اش برای به دام انداختن سنجر چاقو زدن به خودش بوده؟ سدات جواب می دهد: «به جای این که محافظتو شب سراغ من بفرستی حواست به سنجر و خانواده اش باشه تا زودتر پلیس دستگیرش کنه. » در همین حال به چلبی خبر می دهند که ماوی نزدیکی های صبح به عمارت برگشته و تمام شب را بیرون از عمارت بوده است. چلبی از افرادش می خواهد که چهار چشمی حواسشان به ماوی باشد و هر اتفاقی افتاد به او خبر بدهند چون سنجر همین اطراف پنهان شده.ماوی در عمارت با دیدن گاوروک می گوید: «از این که سنجرو بالای کوه تنها گذاشتم احساس خوبی ندارم. » او سراغ ملک می رود و پیغان ضبط شده ی سنجر را به او نشان می دهد. ملک از شنیدن صدای پدرش خوشحال می شود و خودش هم برای پدرش پیغامی ضبط می کند و می گوید که در نبود سنجر ماوی به خوبی از او و خانه شان مراقبت می کند.

الوان به زندان برای ملاقات خالصه می رود و می گوید: «تو میدونستی پسرت عقیمه با این حال منو مقصر جلوه دادی. تقصیر خودم بود چون همیشه در مقابل بی رحمی های تو سکوت کردم. » خالصه می گوید: «تو مجبور به سکوت بودی. چون ما تو عمارتمون به تو پناه دادیم. من بین تو و دخترم فرقی نذاشتم. » الوان جواب می دهد: «اگه صادق بودی تو و یحیا روی سرم جا داشتین و هیچ وقت طلاق نمیخواستم. تو این فرصت و از من و یحیا گرفتی. از این به بعد ما بهم ربطی نداریم. در ضمن من دیگه کس دیگه ای رو دوست دارم. » او می رود و خالصه متوجه می شود که اشتباه بزرگی رو مرتکب شده است.

ماوی به فاروق و یحیا می گوید که سدات به هوش امده و به زودی پلیس برای گرفتن اطلاعات سراغش خواهد رفت. فاروق می گوید: «ما از دوربین مغازه ها چیزی دستگیرمون نشد. » یحیا می گوید: «این پنهان شدن اصلا برای سنجر خوب نشد به ضررش تموم شد. » ماوی می گوید: «من سدات رو خوب میشناسم اون وکیله و مجبور میشه به پلیس حقیقت رو بگه. » فاروق و یحیا با تعجب به او خیره می شوند و سپس ماوی سراغ گاوروک می رود و صدای ضبط شده ی ملک را به او می دهد و از او می خواهد که آن را به دست سنجر برساند. گاوروک به سمت کوه می رود و افراد چلبی تعقیبش می کنند.

پلیس سراغ سدات می رود تا سوالاتی از او بکند. اما سدات درد را بهانه می کند و کارت وکالتش را نشان انها می دهد و می گوید که بعد از مرخص شدن از بیمارستان گزارش کامل را به پلیس خواهد داد. چلبی که امیدوار بود با حرف هایش قبر سنجر را بکند به محافظش می گوید سدات از شهادت علیه سنجر طفره رفته چون اگر معلوم شود دروغ گفته مجازات سنگینی برایش خواهد داشت. او تلاش می کند ماوی را مجبور کند سنجر را ترک کند تا او هم رضایت بدهد. چلبی به افرادش می گوید: «ما باید قبل از مرخص شدن سدات از بیمارستان سنجر رو پیدا کنیم. چشم از گاوروک برندارین اون سراغ سنجر خواهد رفت. »

دودو بعد از رفتن از عمارت سراغ دوستش عمارت می رود و به او می گوید که به این راحتی دست از سر یحیا برنمیدارد چون عاشقش شده اما در حال باید روی پای خودش بایستد و  کار پیدا کند. الا به او پیشنهاد یک کار خوب می دهد و هردو به سمت شرکت می روند.از ان طرف فاروق به یحیا خبر می دهد که اعتراضش به حکم خالصه پذیرفته شده و خالصه به زودی آزاد خواهد شد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا