خلاصه داستان قسمت ۱۸۳ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۸۳ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۱۸۳ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۱۸۳ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۱۸۳ سریال ترکی خواهران و برادران

عمر و آسیه وقتی به داخل خانه میرن میبینن که آکیف و ماجد مهمونی هنوز اونجان. ماجد میپرسه اینجا چخبره؟ اینا کین؟ امل از راه میرسه و خواهر و برادرشو صدا میزنه آکیف برای اینکه ماجرارو جمع کنه میگه عمر شریکمه و باهمدیگه اینجارو خریدیم زنگ خانه زده میشه که فاتوش میگه من باز کنم یا مهمونتون آقا عمر؟ آسیه میگه خودتون زحمتشو بکشین ماجد به آکیف میگه اینجا چخبره؟ یه خانواده وارد خانه میشن و میپرسن به به شما کی هستین؟ عمر میگه من صاحب خانه ام شما کی هستین؟ اون مرد با خنده میگه خوشبختم ببخشید مزاحمتون شدیم آخه اینجا خیلی شبیه خونه مادرم بود واسه همین اومدیم! اونا همگی جا میخورن که اون مرد خودشو احمد معرفی میکنه و میگه اینجا خونه مادر من سوگی خانم هستش و شما؟ اسماعیل میاد عمر و خواهراشو معرفی میکنه و میگه سوگی خانم ازمون خواست که این خونه و امکاناتی که داره را در اختیار بچه ها بزاریم چون وقتی مریض بود و نمیخواست درمان بسه به کمک این بچه ها به زندگی امیدوار شده! بعد از چند دقیقه عمر و خواهراش از اون خونه میرن آنها کمی پیاده میرن که در آخر آسیه میگه الان کجا داریم میریم؟ الکی راه نریم همینجا بمونیم ببینیم چیکار کنیم عمر کلافه میشه و شروع میکنه به گریه کردن که آسیه بغلش میکنه و سعی میکنه آرومش کنه عمر میگه چجوری آروم باشم؟ وضعیتمونو نمیبینی؟ سپس آسیه میگه پول چیزی داری؟ عمر یادش میاد که وقتی داشت لباساشو جمع میکرد همه ی کارت بانکیا و حتی ساعت تو دستشو درآورد و همونجا گذاشت سپس میگه من هیچی آسیه میگه منم فقط ۴۰تا دارم! سپس تصمیم میگیرن تا به اورهان عمویشان خبر بدهند. اورهان به اونجا میره و میگه چیشده بچه ها؟ عمر میگه یه اتفاقی افتاد مجبور شدیم بیایم بیرون اورهان میگه چیشده؟ که آسیه میگه پسر، خاله سوگی از راه رسید و ازمون خواست تا اونجارو ترک کنیم. اورهان میگه عیبی نداره بچه ها وسایلتونو جمع کنین بیاین بریم خونه ما.

عمر و آسیه میگه گونور خانم اذیت نمیشه؟ راضیه؟ اورهان تایید میکنه و میگه خیالتون  تحت باشه. آنها وقتی به خانه گونور میرسن، گونور نقش بازی میکنه که از دیدن بچه ها خوشحال شده سپس میگه از همسایه تشک گرفتم تا راحت بگیرن بخوابین سپس اورهان میگه بیاین یخورده بشینیم بعد همان موقع افرا پیششون میره که عمر و آسیه از دیدن افرا شوکه میشن. فردای آن روز احمد و زنش در حال صبحانه خوردنن که زنش بهش میگه دیگه پول به اون صورت نداریم احمد میگه باید یه فکری بکنم سپس زنش میگه تو گاوصندوق باباتو برو ببین احمد میگه فکر کردی به فکر خودم نرسیده بود؟ رفتم دیدم ولی خالی خالیه! احمد فاتوش را صدا میزنه و درباره کلکسیون ساعت‌های پدرش حرف میزنه که فاتوش میگه راسیتش عمر بردش و گفت میاره میزاره اما هنوز نزاشته چیزی! آکیف تو زمینی که خریده چادر مسافرتی زده و به عمر میگه ماجرا چیه؟ دیشب چیشد؟ اونا کی بودن؟ عمر میگ هیچی پسر سوگی خانم بود که قراره همونجا زندگی کنه و مارو بیرون کرد آکیف میپرسه خوب میخواد چیکار کنه که عمر میگه اومدیم خونه عموم دنبال کار میگردیم جفتمون پیدا کنیم میتونیم خونه اجازه کنیم آکیف تایید میکنه و بعد از قطع تماس به طرف خانه سوگی میره و با احمد صحبت میکنه تا با اون شریک بشه احمد بعد از رفتن آکیف با خودش دعا میکنه که این معامله جوش بخوره و آکیف پولدار باشه از طرفی هم آکیف با خودش دعا میکنه که هم احمد خیلی پولدار باشه هم معامله جوش بخوره و یجورایی هردوشون دارن واسه اون یکی دون میپاشن اما نمیدونن جفتشون خالین و پولی ندارن.

عمر و آسیه با آیبیکه و اوگولجان با اتوبوس در حال رفتن به مدرسه هستن که تو اتوبوس افرا به اوگولجان میگه تو هنوز باهام سرسنگینی؟ اوگولجان میگه نه و باهمدیگه شروع به صحبت کردن میکنن. وقتی به مدرسه میرسن آسیه و عمر در حال رفتن به داخل ساختمون هستن که اون دوتا بچه احمد با سرعت زیاد به اونجا میان و موقع ترمز آب روی لباس عمر و آسیه میریزه آنها با کلافگی بهش نگاه میکنن و آسیه میگه آروم! چخبرته؟ همه لباسامون خیس شد! آنها با اون دو نفر دعواشون میشه و بحث میکنن آسیه میگه باید معذرت خواهی بکنی اما اون پسر میگه نه بابا! از کی! شماها! شمایی که رفتین از پیر بود مادر بزرگ من سوء استفاده کردین تو خونه اش زندگی میکردین؟ عمر از این حرف به شدت عصبی میشه و یقه اش را میگیره و به ماشین میچسباند سپس مشتی به سقف ماشین میزنه و میگه این الان باید تو صورتت میخورد برو خداروشکر کن که الان مدرسه ایم وگرنه میدونستم چیکارت کنم! دوروک از راه میرسه و آنها را از همدیگه جدا میکنه بعد از رفتن عمر و آسیه دوروک با اون پسر کمی حرف میزنه که میبینه حسابی شر هستش. تولگا موقع رفتن به داخل کنار گوش اوگولجان میگه حواست باشه یارو این پسره زیادی آتیشش تنده دل و جیگرم انگاری زیاد داره و به داخل میره. آسیه به عمر میگه از دستت داره خون میاد بریم درمانگاه نگاه کنه اما عمر میگه نه چیزی نیست خوب میشه. دوروک پیش آسیه میره و میگه اینا همونایی هستن که از خونه بیرونتون کردن آره؟ آسیه تایید میکنه که دوروک میگه پس حیف شد نزدمشون آسیه جلوشو میگیره و میگه ولشون کن تو هم داری میشی مثل عمر!…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا