خلاصه داستان قسمت ۱۸۴ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۸۴ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۱۸۴ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۱۸۴ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۱۸۴ سریال ترکی خواهران و برادران

احمد با آکیف به همون رستورانی میره که سوزان اونجا کار میکنه. جلوی در رستوران احمد با دیدن سوزان شوکه میشه و جا میخوره آنها باهمدیگه روبرو میشن و صحبت میکنن سپس احمد میگه من باید برم اگه این اطراف بودی بعدا حالا یه قهوه باهم میخوریم و میره. سوزان اسماعیلیو میبینه و باهاش حرف میزنه و میگه تو هنوز با احمد کار میکنی؟ اسماعیل تایید میکنه و درباره سوگی خانم و آشنا شدنش با عمر هم بهش میگه سوزان جا میخوره و میگه چی؟ عمر را میشناسه؟ چجوری؟ اسماعیل میگه به خاطر بلایی که سرتون آورد عذاب وجدان گرفت و تصمیم گرفت بیاد دنبال نوه اش سپس همه چیزو تعریف میکنه که سوزان شوکه میشه و میگه باورم نمیشه عمر درباره یه پیرزن حرف زدن باهام اما فکر نمیکردم اصلا که سوگی خانم باشه! احمد میدونه عمر پسرشه؟ اسماعیل میگه نه وقتی از اینجا رفتن نمیدونستن که شما حامله ای بودین، سوزان میگه که اینطور پس پسر خودشو از خونه بیرون کرده! سپس میپرسه الان با زن و بچه هاش اومده؟ اسماعیل میگه آره یه دختر داره که یه سال از عمر کوچیکتره پسرش هم سن عمره. سوزان جا میخوره و میگه هم سن عمر؟ چجوری ممکنه؟ اسماعیل بهش میگه که وقتی باهاش رابطه داشته با شوال خانم هم نامزد کرده بوده سوزان تعجب میکنه و میگه باورم نمیشه که اینارو دارم میشنوم. عمر تو حیاط پشتی مدرس نشسته که لیلا میره پیشش و میگه واست یخ آورم و با دستمال گردنش دستشو میبنده و میگه اگه نبندی باد میکنه نمیتونی تکونش بدی اصلا عمر میپرسه چرا بهم کمک میکنی؟ لیلا میگه آخه خوشتیپی عمر جا میخوره و میگه چی؟ لیلا میخنده و میگه شوخی کردم هم همکلاسیمی هم تو دعوا واقعا حق با تو بود! سپس از اونجا میره. بچه ها سر کلاس نشستن که بوراک با بچه های احمد وارد کلاس میشه و میگه هم کلاسی های جدید دارین!

آنها با کلافگی میگن با همدیگه آشنا شدیم و میرن سر جاشون میشینن. آکیف و احمد تو همان رستوران محل کار سوزان نشستن و در حال حرف زدن هستن که سوزان آنها و میبینه و میگه امکان نداره! سپس آکیف اونو به عنوان همسرش به احمد معرفی میکنه و ازش میخواد پیششون بشینه اما سوزان میگه من کار دارم آکیف باید برم. بعد از تمام شدن کلاس درس اول عمر میره پیش سوزی تا باهاش حرف بزنه و ازش عذرخواهی کنه و باهمدیگه آشتی میکنن سوزی میگه دستمالی که بستی به دستت مال کیه؟ عمر میگه یکی بود تو کافه بهم داد نمیدونم و زیر چشمی لیلارو نگاه میکنه و از اونجا میرن. استاد وارد کلاس میشه و بهشون میگه مسابقه شطرنج گذاشته مدرسه و هرکی میخواد اسمشو بنویسه یاسمین دختر احمد کری میخونه و میگه تا حالا کسی منو نبرده و بهتره از الان اسم منو به عنوان برنده رد کنین آسیه میگه یعنی چی؟ منم برنده شدم تو مدرسه قبلیم سپس هرکی میخواد میره اسمشو مینویسه. مسابقه شروع میشه و آسیه، آیبیکه، یاسمین، صرب پسر احمد، تولگا برنده میشن و به مرحله بعدی راه پیدا میکنن. آکیف تو -ادرس دراز کشیده که نباهت تماس تصویری میگیره و میگه تو کجایی؟ آکیف میگه اومدم یه هوایی عوض کنم زدم تو دل طبیعت اما یه عده بچه میان و میخوان اونجا بازی کنن که باهاشون دعوا میکنه و در آخر نباهت میفهمه که تو چادر زندگی میکنه و میخنده سپس میگه میخوام باهات مشورت کنم که چجوری کارمو دوباره راه بندازم الان که با آیلا به مشکل خوردم آکیف میگه بیا با من شریکشو هتل بسازیم که نباهت میگه من همون یه بار با تو شریک شدم واسم بسه سپس آکیف با کلافگی تلفنو قطع میکنه.

احمد که به مدرسه رفته بود به عمر گفته بود که ساعت هارو سریعا برگردونه بهش واسه همین عمر میره سر زمین و به آکیف میگه من ساعت هارو میخوام و باید این زمینو سریعا بفروشیم ساعتهارو برگردونم آکیف با کلافگی میگه باشه بزار ببینم چجوری میشه فروخت سریعا. آسیه برای کار به رستوران گونور میره که میبینه داره پشت سر زن عمویش بدگویی میکنه آسیه ازش میخواد تا درست حرف بزنه و باهاش بحث میکنه حلمیه هم که اونجا بود این حرفارو میشنوه. عمر برای کار به رستورانی که سوزان اونجا کار میکنه میره تا ببینه میتونه مشغول به کار بشه یا نه. اونجا با صاحب کار سوزان که قبلا باهاش دعوا کرده بود روبرو میشه و ازش میخواد تا اجازه بده مشغول به کار بشه رضا قبول میکنه و با پوزخند از اونجا میره. عمر و آسیه با امل به طرف خانه میرن که گونور تو خونه در حال غر زدن با صدای بلنده که اینجا تبدیل شده به خوابگاه ببین چقدر بهم میریزن اینجارو! و نقاشی های امل را میخواد بندازه دور که افرا میگه اونا مال امله! اون کشیده! گونور میگه اثر هنری پیکاسوعه؟ سپس مجاله میکنه و میندازه تو سطل آشغال. عمر اینا که حرفاشو شنیدن به خانه میرن و با برداشتن وسایلشون میگن ما بهتره بریم دیگه اینجا تبدیل شده به خوابگاه گونور با ترس میگه کجا میرین؟ عموتون از دستم ناراحت میشه! من حالا یه چیزی گفتم جدی نبود به خدا! و سعی میکنه اونارو منصرف کنه که عمر و آسیه به حرفش گوش نمیدن و میرن تو پارک. اوگولجان به عمر زنگ میزنه و میفهمه که تو پارک نشستن و از خونه بیرون زدن. شنگول به اوگولجان و آیبیکه میگه که حتمابه خاطر دعوای آسیه با گونور تو رستوران بوده حلمیه میگه یه جوری پشت من درومد که دهنش کف کرده بود اون افریته! سپس شنگول از اینکه بچه ها تو پارک موندن ناراحت میشه و تو فکر میره….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا