خلاصه داستان قسمت ۱۹۱ سریال ترکی تردید (هرجایی)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۹۱ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بیوفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی ، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر میباشد.
خلاصه داستان قسمت ۱۹۱ سریال ترکی تردید (هرجایی)
عزیزه بعد از اینکه فسون از او می خواهد خودش را بکشد، اسلحه را روی سرش می گذارد و ماشه را می کشد اما اسلحه خالیست. فسون می گوید:« اول باید حساب پس بدهی بعد بمیری. از این به بعد از اسم واقعی خودت استفاده کن و اسم اصلان بی را از کنار اسمت خط بزن. هر چه داری از اصلان بی ها داری و باید پس بدهی. و دیگر اینکه باید گورت را از اینجا گم کنی. » عزیزه داد می زند:« با من بازی نکن. بگو دلشاه کجاست؟» و فسون جواب می دهد:« اگر هازار و میران بفهمند که تمام این سالها او را زندانی کرده بودی با تو چه رفتاری خواهند داشت؟ اول فکر کن بعد جواب بده.»
ریحان در خواب می بیند که درخت اناری با میران کاشته اند و دو تا انار محصول داده. یکی از آنها می افتد و از بین می رود و دست سوخته ای می آید و انار دیگر را محکم به شاخه می بندد تا آن هم از بین نرود. ریحان از خواب می پرد و یاد محفوظ می افتد و به میران می گوید:« می ترسم به محفوظ نزدیک شوم و در حق پدرم هازار ناحقی کرده باشم.» اما میران می گوید:« اگر پدرم به محفوظ اعتماد نداشت اجازه نمی داد با او آشنا شوی.» در همین حال صدایی می شنوند و می فهمند که هازار در حال ساختن اتاق جدیدی برای کلبه چوبی است. او این کار را برای نوه اش انجام می دهد و باعث خوشحالی میران می شود. میران نامه ی اخیر دلشاه را به هازار می دهد و هازار وقتی می بیند که دلشاه از میران خواسته تا هازار را عاشقانه دوست داشته باشد گریه می کند. میران از پدرش می خواهد که بخاطر او با جهان درگیر نشود. هازار می گوید:« من بخاطر تو مقابل هر کسی می ایستم. چون بچه ها با ارزش ترین دارایی پدرشان هستند.»
فسون به عمارت شاداغلو می رود و از نصوح می خواهد که هارون و یارن را با خود به عمارت اصلان بی ببرد. یارن از خدا خواسته آماده می شود و علیرغم میل نصوح با فسون می رود. فسون هنگام رفتن شاداغلوها را برای شام دعوت می کند و جهان دعوت را قبول می کند اما نصوح می گوید:« ما معذوریم چون امشب خودمان مهمانی داریم.» و بعد از رفتن فسون به جهان که ناراحت و عصبی شده می گوید:« ریحان حامله است و امشب به افتخار عضو جدید خانواده جشن می گیریم تا همه بدانند ما حامی هم هستیم.» گونول با دیدن یارن که وارد خانه اصلان بی شده به هم می ریزد و تلاش می کند مانع ورود او به ساختمان شود. اما فسون می گوید:« اینجا خانه ی پدری من است و من هم اینجا حق دارم. عروس و پسرم اینجا همراه من خواهند بود.» سلطان که به کمک هارون اصلان مجروح و سوخته را به بیمارستانی در شهر کارس منتقل کرده تا حافظ جان او باشد و جنازه شخص دیگری را به جای اصلان به خاک سپرده جلو می رود و به گونول می گوید:« اینجا یارن مهم نیست بلکه خانواده ات مهم هستند باید هوای هارون را داشته باشی چون او برای اصلان مثل برادر بود.» گونول می گوید:« ولی او همان کسی است که اصلان را از من پنهان کرد.» سلطان او را آرام می کند و می گوید:« اگر با همه اینطور رفتار کنی به زودی همه را از خودت فراری خواهی داد.» و گونول تسلیم می شود اما از مادرش می خواهد که از فکر اسیب زدن به بچه ی ریحان و میران دست بردارد چون آنها تقصیری در مرگ اصلان نداشته اند و سلطان می گوید از روی درد و ناراحتی ریحان را نفرین کرده وگرنه او مثل فسون و عزیزه بی رحم نیست.
اسما به باغ زیتون به دیدن فیرات می رود و با زینب آشنا می شود. اما فیرات به مادرش اجازه نمی دهد صحبت کنند چون سکوت او در این سی سال باعث عذاب او و گونول و میران شده است. اسما با گریه از پسرش جدا می شود. نصوح به کلبه ی میران و ریحان می رود تا با میران صحبت کند. آنها که هیچ وقت چشم دیدن همدیگر را نداشته اند این بار رفتار متفاوتی نشان می دهند. نصوح میران را پسرم صدا می زند و از او بخاطر رفتاری که در گذشته با دلشاه داشته عذر خواهی می کند و میران و ریحان را به افتخار حامله بودن ریحان به مهمانی شام دعوت می کند و میران با تردید قبول می کند اما وقتی با ریحان تنها می شود به او می گوید که نزدیک شدن به خانواده جدید راحت نیست و فشار زیادی به او وارد می کند. نصوح میز شامی در رستوران سنتی بر پا می کند و نوازنده ها را صدا می زند و اهل خانه را دور میز می نشاند و منتظر میران و ریحان می شود. جهان و هاندان که این کارها را به نفع خودشان نمی دانند ناراحت و عصبی اند. وقتی ریحان و میران از راه می رسند نصوح میران را در یک طرف و آزاد را در طرف دیگرش می نشاند و می گوید اگر همین حالا بمیرم هیچ آرزویی نخواهم داشت.
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان