خلاصه داستان قسمت ۱۹۴ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۹۴ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۱۹۴ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۱۹۴ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۱۹۴ سریال ترکی خواهران و برادران

آکیف وقتی از عمر میشنوه که سرهان پدر تولگا چجور آدمیه با عصبانیت میخواد بره پیشش که عمر جلوشو میگیره و میگه اینجا نه بهش چیزی نگین آکیف میگه نه پسرم حواسم هست سپس میره پیشش و باهاش درگیر میشه.  تو کوشش میزنه و میگه تو چجور ادمی هستی که عصبانیتتو سر بچه هات خالی میکنه چجوری میتونی انقدر بزنیشون که کارشون به بیمارستان بکشه؟ سپس به حراست زنگ میزنه و میگه اینو از اینجا ببرین و حق نداره به این کلوب نزدیک بشه! سرهان داد میزنه و مییگه به حسابتون میرسم اول حساب اون دهن لق های تو خونه بعد در اینجارو تخته میکنم! عمر به همکارش میگه طول بده ماشینشو بیار سریع نیار سپس به اوگولجان و آیبیکه خبر میده که به سرعت بیاین به لوکیشن خونه تولگا و خودش به سرعت به اونجا میره. سوزی تو رستوران محل قرارش با عمر رفته و نشسته منتظر عمر. آنها به خانه تولگا میرن که لیلا و تولگا با دیدن اونا حسابی جا میخورن و میگن چه خبره؟ هوس دعوا کردین دوباره؟ اونا میگن نه داشتیم از اینجا رد میشدیم گفتیم بهتون سر بزنیم اونا بیشتر جا میخورن و لیلا و آیبیکه میرن تا قهوه درست کنن. تولگا ازشون دوباره میپرسه که واقعا دلیل اومدنتون چی بوده؟ اوگولجان میگه گفتیم که دلمون واست تنگ شده بود دیدیم تو مدرسه زیاد ندیدیمت گفتیم بیایم اینجا تولگا پوزخند میزنه و میگه باشه باشه باور کردم. بعد از چند دقیقه سرهان با عصبانیت به اونجا میاد و وقتی میبینه دوستای تولگا و لیلا اونجان نمیتونه کاری کنه و میره به طرف اتاقش اونجا عمر اینا متوجه رفتار زشت و بد پدرشون با تولگا میشن و برای اینکه احساس خجالت نکنن بحثو عوض میکنن به سمت قهوه میبرن.

شنگول با مینی بوس به دم رستوران گونور رفته و شروع میکنه به بوق زدن گونور دم در میره و میگه این چیه؟ رفتی راننده اتوبوس شدی؟ نکنه صبح گفتم بیکاری رفتی کار پیدا کزدی و میخنده! شنگول میگه آره بخند بعدا میبینیم کی میخنده! سپس میره. سوزی به عمر پیام میده و میگه کجا موندی؟ خسته شدم! عمر دروغ میگه که نتونستم مرخصی بگیرم سوزی ناراحت میشه. عمر و بقیه به فتوکپی میرن تا اونجارو تمیز کنن و بعد از کتاب دوروک کپی بگیرن. آنها تا صبح کارارو میکنن و بعد از کپی گرفتن از اونجا میرن. وقتی به خانه برمیگردن با دیدن مینی بوس جا میخورن و شنگول برنامه کتلت فروشی را بهشون میگه همگی خوشحال میشن و قبول میکنن سپس به مدرسه میرن. آیلا آکیف را میبینه که به بهونه ثبت نام مسابقه تنیس پول میگیره او پیش احمد میره و میگه حواست به این آکیف باشه خیلی دغل بازه جایی که پول باشه معلوم نیست چیکار میکنه حواست باشه! احمد به گفته آیلا میره پیش آکیف تا ببینه چقدر پول بابت ثبت نام گرفته و کجاست آکیف میگه پول ثبت نام نه انجام میگرفتم هرکی میخواست میداد و به پاکت بهش میده و میگه تا الان شده ۲۰ هزارتا احمد میگه خوبه میزارم تو صندوق شرکت هروقت لازم داشتیم برداریم. تو مدرسه تولگا و لیلا میان و میگن که بچه ها ماجرای ملاقات دیشب چی بوده؟ سوزی وقتی میفهمه عمر بهش دروغ گفته بوده ناراحت میشه. تولگا با برک دعواش میشه و میگه از آیبیکه را ناراحت نکنه برک میگه چیشده؟ از من بیشتر دوسش داری؟ میترسی اعتراف کنی؟ تولگا از کوره در میره و یقه برک را میچسبه و میگه آره میترسم که کسیو دوست داشته باشم چون بلد نیستم کسی بهم دوست داشته شدنو یاد نداده و بعد از کلی سرزنش کردن خودش شروع میکنه به تو سر خودش زدن که جلوشو میگیرن و در آخر تولگا میگه دیگه لازم نیست کسی ازم بترسه چون کسیو ناراحت و اذیتش نمیکنم و از اونجا میره.

عمر سراغ سوزی میره و میخواد واسش توضیح بده که او میگه خیلی دیر شده تو میتونستی بگی کار واست پیش اومده بعدا بریم ولی ترجیح دادی دروغ بگی من نمیتونم با کسی تو رابطه باشم که راحت دروغ میگه و از اونجا میره، عمر رفتنشو با گریه میبینه. سر کلاس استاد نمره ریاضیات همه را میگه و وقتی عمر میفهمه صفر گرفته جا میخوره و میگه چطور ممکنه استاد؟ من ۱۰۰تا سوالو جواب دادم! سپس استاد میگه که آسیه، آیبیکه، اوگولجان، دوروک  هم صفر گرفتن انها شوکه میشن و در آخر متوجه میشن که کلا سوالات کتاب اشتباهو حل کرده بودن. تو کافه مدرسه بچه ها نشستن و فکر میکنن که چجوری کتاب اشتباهو گرفته بودن صرب و یاسمین به اونجا میرن و صرب میگه که کتاب دوروک را قرض گرفته بوده و اومده پس بده او با عصبانیت میگه جا به جا کرده بودی آره؟ عمر با عصبانیت هلش میده که صرب میوفته تو سطل آشغال یاسمین هم خنده اش میگیره و نمیتونه بلندش کنه همگی بهش میخندن و اوگولجان با بقیه بعد از گرفتن عکس از اونجا میرن. شب گونور دخل را نگاه میکنه و میگه امروز خیلی کم درآوردیم! از وقتی باز کردیم اینجارو کمتر از ۱۰۰۰تا نشده بود امشب به ۱۰۰تا هم نرسیده! افرا میاد و از کتلت فروشی که تازه باز شده میگه که بوش همه جارو برداشته همگی میرن اونجا تا ببین چخبره که با دیدن شنگول و بچه هاش جا میخورن گونور از حرص از اورهان میخواد تا از اونجا برن…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا