خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید.  سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی آن ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۱ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال ترکی عشق از نو 

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۱ سریال ترکی عشق از نو 

زینب به همراه نوزاد ده ماهه اش، داخل هواپیما نشسته و از آمریکا به سمت ترکیه می رود. او با ناراحتی و افسوس، به واکنش خانواده اش بخاطر برگشتنش به خانه همراه با یک بچه فکر میکند. زینب، در ترکیه عاشق ارتان شده و با یکدیگر دوست شده بودند. ارتان برای ادامه تحصیل قصد رفتن به آمریکا را داشته و از زینب خواسته بود که همراه او برود. زینب به خاطر عشق به ارتان و زندگی رویایی در آمریکا، با وجود مخالفت خانواده اش به همراه ارتان به آمریکا می رود. رابطه آنها خوب پیش می رود، اما وقتی که زینب متوجه می شود که حامله شده است، همه چیز به هم می‌ریزد. ارتان مخالف نگه داشتن بچه است و میگوید که به ازدواج فکر نمیکند. زینب قصد انداختن بچه را ندارد و با این حساب آنها از یکدیگر جدا می شوند. زینب، بچه را به دنیا آورده و سپس برای اینکه به خودش ثابت کند که میتواند به تنهایی از پس زندگی و کار و بچه بر بیاید، در یک رستوران کار میکند و بچه را نیز به کسی می‌سپارد تا نگهداری کند، اما این وضعیت دوامی ندارد و او بخاطر بچه از کار اخراج می شود و بخاطر بی پولی، چاره ای جز بازگشت به ترکیه ندارد.

همزمان، فاتح نیز در هواپیما است. او تنها بچه یک خانواده ثروتمند در ترکیه است که از کودکی، طبق قرار خانواده اش با خانواده شریک انها، او و دختر دوست خانوادگی شان ایرم برای ازدواج با یکدیگر انتخاب شده اند و همه زندگی فاتح طبق خواسته و برنامه خانواده اش پیش رفته است. او که در زندگی خود عشق را تجربه نکرده و علاقه ای به ازدواج با ایرم نداشته، بعد از نامزدی تحمیلی با او، بخاطر آزادی و احساس راحتی و پیدا کردن عشق زندگی اش به بهانه تحصیل به آمریکا می رود. او در آنجا عاشق دختری شده و با او دوست می شود. سپس بعد از یک سال به او پیشنهاد ازدواج میدهد، اما آن دختر پیشنهاد فاتح را رد میکند و میگوید که قصد ازدواج ندارد. فاتح سرخورده شده و حالا نیز به اجبار به ترکیه برمیگردد، در حالی که علاقه ای به زندگی خود در ترکیه و بودن ایرم در کنار خود ندارد. زینب و فاتح در هواپیما با یکدیگر آشنا می شوند. زینب بخاطر سر و صدای بچه اش، جای خود را عوض کرده و در صندلی کنار فاتح می نشیند. فاتح در مورد پدر بچه کنجکاوی کرده و زینب میگوید که او یک مادر مجرد است. سپس به دروغ میگوید که از طریق بانک اسپرم حامله شده اما خانواده اش در جریان نیستند و نمی‌داند که باید به آنها چه بگوید. هنگامی که هواپیما فرود می آید، آنها چمدان خود. او تحویل گرفته و به سمت در خروجی فرودگاه می روند.

فاتح فکری به سرش زده و پیش زینب می آید و به او پیشنهاد میدهد که بخاطر شرایط و مشکلات خانوادگی اش، زینب نقش زن او را بازی کند. زیرا نمیخواهد با نامزدش به اجبار ازدواج کند و از آنجایی که هر دوی آنها احتیاج به زمان دارند تا مشکلشان را حل کنند، شاید برای هر دوی آنها خوب باشد. او به زینب بابت این کار پیشنهاد پول میدهد . زینب ابتدا عصبانی شده و چنین چیزی را رد میکند، اما سپس به شرط اینکه فاتح نیز مقابل خانواده زینب، خودش را شوهر او معرفی کند، قبول میکند. فاتح این پیشنهاد را می پذیرد و سپس آنها به در خروجی رفته و سوار ماشین راننده فاتح می شوند. برادر زینب که به فرودگاه آمده است،زینب را از دور مییند که به همراه فاتح سوار ماشین می شود. او متعجب شده و آنها را تعقیب میکند. در خانه خانواده فاتح، همگی به مناسب ورود او جمع شده و مهمانی گرفته اند. زینب از دیدن خانه آنها و وضعیت مالی شان شگفت زده می شود. ایرم که حسابی به خودش رسیده است، جلو آمده و از فاتح استقبال میکند. کسی حواسش به زینب نیست، تا اینکه زینب جلو آمده و بی مقدمه به فاتح میگوید که باید جای بچه را عوض کند. همگی با تعجب به زینب نگاه میکنند. وقتی مادر فاتح در مورد بچه و زینب از فاتح سوال میکند، فاتح با استرس میگوید که آن نوزاد، بچه اوست.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا