خلاصه داستان قسمت ۲۰۱ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۱ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۲۰۱ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۲۰۱ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۲۰۱ سریال ترکی دختر سفیر

پزشک گوون چلبی با توجه به سردرد های مکرر او بعد از آزمایش می فهمد که تومور بدخیم در مغز او رشد کرده. چلبی می فهمد که فرصت چندانی برایش نمانده.
از ان طرف دودو به خواست یحیا و سنجر استعفا نامه اش را می نویسد و یحیا به او می گوید: «اگه بخوای تورو به خارج از کشور میفرستیم. » ولی دودو نمی پذیرد و استعفانامه را روی میز چلبی می گذارد. چلبی که حالا دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست با استعفا نامه اش موافقت می کند. دودو از اسکله خارج می شود و یحیا با او تماس می گیرد و می گوید: «فردا صبح توی کارگاه زیتون سنجر منتظرته تا ازت تشکر کنه. » دودو که احساس می کند در خانواده ی افه اغلوها جایی برای خودش باز کرده خوشحال می شود. در همین حال با سدات روبرو می شود. سدات با خنده می گوید: «دوست دارم امشب با هم شام بخوریم و از حسامون بگیم. » دودو دوست دارد دعوت او را به بعد موکول کند اما با اصرار او قبول می کند و همراهش می رود.

سدات در ساحل برای او تدارک شام رمانتیکی دیده و برای چند لحظه او را باور می کند. سپس سدات دلیل استعفایش را می پرسد و دودو جواب می دهد که می خواهد برای خودش کار کند. سدات می پرسد: «یحیا نامزد قبلیت چطوره؟ شنیدم دختر شیطونی هستی. » دودو احساس ترس می کند اما سدات در موقعیت مناسب به دست او دستبند می زند و می گوید: «باید جای ماوی رو به من بگی چون به سنجر کمک کردی. » دودو قسم می خورد که چیزی نمیداند اما سدات او را سوار ماشین می کند و با خودش می برد.
سنجر بالاخره مجبور می شود از ماوی و ملک دل بکند و به عمارت برگردد. خالصه وقتی متوجه می شود که ماوی بی گناه بوده و این چند ماه را به خواست و صلاح دید سنجر همراه ملک پنهان شده بوده و احساس شرمندگی می کند.

در این بین زهرا و گاوروک که در آستانه ی طلاق هستند غمگین به نظر میرسند. گاوروک به گوشی زهرا جواب می دهد که از استانبول از یک املاکی زنگ زده و برای زهرا یک خانه ی مجردی و لوکس پیدا کرده اند. گاوروک با شنیدن این حرف ها گیج و مات می شود و به زهرا می گوید: «برات یه خونه اجاره شده. » زهرا قسم می خورد که قصد اذیت کردن او را نداشته و دوستش دارد اما ازدواج را دوست ندارد. گاوروک می گوید: «تو از اولم عاشق من نبودی. از روی لجبازی با مادرت به من علاقه نشون دادی. حالا که مادرت منو به عنوان دامادش قبول کرده تو راضی نیستی و منو لایق خودت نمیدونی. بعد از این جریانا بهتره از هم جدا بشیم. » زهرا گریه می کند و گاوروک با ناراحتی میرود.

برادرزاده ی الوان تب کرده الوان به یحیا خبر می دهد و بچه را به بیمارستان می رسانند. بعد از این که حال گیدیز بهتر می شود الوان از یحیا تشکر می کند و یحیا می گوید: «من همیشه کنارتون هستم. » و نگاه عاشقانه ای به الوان می اندازد. هردو خوب میدانند که هنوز هم همدیگر را دوست دارند و می خواهند کنار هم بمانند.
نجدت که احساس می کند وقتش رسیده از گولسیه خواستگاری کند به او ابراز علاقه می کند و گولسیه با عشوه می گوید که به سنجر خواهد گفت و نجدت می گوید: «اگه راه رسیدن به تو از زیر مشت و لگد سنجر میگذره من راضیم. » و از خوشحالی ریسه می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا