خلاصه داستان قسمت ۲۰۳ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۳ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۲۰۳ سریال ترکی دختر سفیر
سدات با ایجاد سر و صداهای عجیب سعی می کند در دل ماوی و ملک وحشت ایجاد کند. ماوی از ملک می خواهد به کلبه برود و با سنجر تماس بگیرد و کمک بخواهد. ناگهان سدات خودش را به ماوی می رساند و با خنده ی ترسناکی می گوید که تنها کسی که الان می تواند کمکش کند اوست. ملک با دیدن او به سمت کلبه میرود. ماوی اسلحه را به سمت سدات نشانه می رود و سپس اسلحه را روی سر خودش می گذارد و سدات می گوید: «بذار تورو با خودم ببرم. واسه بچه تم پدری میکنم. » اما ماوی داد میزند: «خودمو میکشم و تسلیم تو نمیشم. » سدات عصبانی میشود و دنبال ملک می رود و او را پشت درخت ها گیر می آورد و با خودش می برد و به فریاد های ماوی هم توجه نمیکند. از آن طرف سنجر و خالصه با قایق به کلبه میرسند ولی خبری از ماوی و ملک نیست. سنجر به سمت جنگل می رود و خالصه به خانه ی قابله می رود و کسی در خانه ی قابله نیست و او می گوید که خبری از ماوی ندارد. خالصه از او می خواهد سریع به پلیس زنگ بزند و گزارش دزدیده شدن عروس و نوه اش را بدهد. سنجر در جنگل با ماوی که خونریزی دارد روبرو می شود و ماوی به او می گوید که سدات ملک را با خودش برده و سنجر به سمت ساحل می رود و در یک فرصت مناسب چند مشت به سدات میزند و او را نقش زمین می کند و به خیال این که بیهوشش کرده همراه ملک به سمت ماوی می روند اما سدات اسلحه را به سمت او نشانه می رود و داد میزند: «همتونو میکشم. بعدم خودمو میکشم. »
در همین حال گوون چلبی که به موقع خودش را رسانده با شلیک چند گلوله به زندگی سدات پایان می دهد و ملک را در آغوش می گیرد و می گوید: «در امانی. » خالصه با شنیدن صدای تیر به آنجا می رود و سنجر ملک را به او میسپارد بعد هم به جنگل و پیش ماوی می رود و را بغل می کند و به کلبه برمیگرداند. چلبی به ملک می گوید: «شاید این آخرین دیدار ما باشه. » خالصه به او می گوید: «تو جز ما کسیو نداری. تو پسر و نوه مو نجات دادی منم شاهد بودم. برای نجات تو توی دادگاه شهادت میدم. » چلبی در حالی که توسط پلیس دستگیر شده از ملک به خاطر تمام اشتباهاتش عذر خواهی می کند. خالصه با ملک به کلبه برمی گردد و از سنجر می خواهد که ملافه و آب گرم آماده کند و خودش به زایمان ماوی کمک می کند. سنجر و ملک برای ماوی و بچه اش دعا می خوانند. بالاخره خالصه از اتاق خارج می شود و مژده می دهد که مادر و بچه هردو سالم هستند. ولی بچه زودتر از موعد به دنیا امده و باید به بیمارستان برود. سنجر با خوشحالی وارد اتاق می شود و ماوی می گوید: «مهمت افه به دنیا اومد. » سنجر از شوق سر از پا نمی شناسد. افه اغلوها همه در کارگاه زیتون جمعند و فاروق به آنها خبر می دهد که سدات کشته شده و چلبی دستگیر شده و بقیه حالشان خوب است. زهرا و الوان از خوشحالی همدیگر را در آغوش می گیرند.