خلاصه داستان قسمت ۲۱۱ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۱۱ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۱۱ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۱۱ سریال ترکی گودال

ادریس در آغوش یاماچ جان می دهد. و یاماچ که شوکه شده و به سرش زده، مدام اسم دارویی را می آورد و خیال می کند به وسیله ی آن دارو می تواند پدرش را برگرداند. بعد از آن یاماچ، ادریس را خودش غسل می دهد و در قبرستان کوچوا به خاک میسپارد. او با گریه کت و شلوار و تسبیح پدرش را جلوی در خانه می گذارد و تنها و غمگین غیبش می زند. سلطان وقتی در را باز می کند و وسایل ادریس را می بیند متوجه موضوع می شود و گریه می کند. از طرفی شبی که ادریس کشته شد، یوجل ، جلیل تمساح و آذر کورتولوش و افسون که همگی در آن اتفاق نقششان را ایفا کرده اند دور هم بالای بامی جمع می شوند و در مورد اتفاقی که افتاده صحبت می کنند. آذر انتقام گرفته شده از یاماچ را کافی نمی داند اما یوجل می گوید: «هیچ پسری رو دیدی که پدرش رو کشته باشه؟ حالا گودالی که یاماچ توش گیر کرده خیلی عمیقه! » وارتلو در خواب می بیند که پدرش برای اولین بار برای ناهار به خانه ی او و سعادت آمده است. اما وقتی در را باز می کند کسی پشت آن نیست… او دلش شور می زند و از خواب می پرد. ناگهان صدای بلند و خش دار جومالی به گوش همه ی بندها می رسد: «وای! بابام! بابام رفت… عوضی ها شما چرا نمیمیرین؟ این دنیا برای ادریس کوچوالی با اون عظمت نموند فکر میکنین برای شماها میمونه؟! بیدار شید… »

شش، هفت نگهبان زندان جلودار جومالی نیستند و او همه را پس می زند و به گوشه ای پرتاب می کند و همچنان ضحه هایش بلند است. وقتی صدای او به گوش بند عمو و سلیم و بقیه می رسد همه بهت زده و غمگین گریه می کنند. سلیم که روی تخت دراز کشیده به آرامی و بدون حرکت به گوشه ای خیره شده و گریه می کند. متین و کمال و جلاسون هوای عمو را دارند و او را در گوشه ای می نشانند. وارتلو که در بند جداگانه ای زندانی است، به یاد روزی که مادرش را از دست داده بود می افتد. شخصی که از طرف آذر فرمان گرفته، پشت سر وارتلو تفی روی زمین می اندازد. وارتلو به جای گریه کردن، نفرت و خشم از چشمانش می بارد. او با کسانی که از طرف آذر برای اذیت کردن و کشتنش مامور شده اند درگیر می شود و همه شان را مغلوب می کند. دکتر زندان برای آرام کردن جومالی مجبور می شود از آمپول آرامبخش استفاده کند. مردم محله بعد از شنیدن خبر مرگ ادریس یکی یکی وارد قهوه خانه می شوند و تسبیح های خود را به نشانه ی ادای احترام روی میز ادریس می گذارند. آذر، افسون و یوجل و تمساح را برای شام در خانه اش جمع کرده و انها درمورد آینده ی گودال تصمیم می گیرند. افسون خیال می کند که دیگر بعد از در زندان بودن پسران ادریس و کشته شدن خود او، به راحتی می تواند گودال را به دست بیاورد.

او نقشه ای روی میز می گذارد و ساختمان های تجاری ای که قصد دارد انها را در گودال بسازد نشان می دهد اما اذر می گوید که متوقف کردن ان همه خانواده ی مسلح به این آسانی نیست. یوجل می گوید: «این خانواده هایی که میگین فقط از کوچوالی ها فرمان میبرن. و خیلی به هم وابسته و متحدن. به غیر از یه کوچوالی کسی نمیتونه بین اونا نفوذ کنه. » او آکین را به همه معرفی می کند و در مورد همکاری و شراکت با آکین حرف می زند. همه نظر یوجل را قبول می کنند. افسون که مدت هاست برای به دست اوردن گودال هزینه ی زیادی کرده سهم بیشتری برای خود قائل است و رو به آذر و تمساح می گوید: «یه سال بهتون وقت میدم هر بهره برداری ای میتونین بکنین! بعدش گودال مال منه. من با این هزینه ای که کردم میتونستم نصف استانبول رو به دست بیارم اما پدرم به خاطر گودال کشته شد نه نصف استانبول! » یوجل حرف های افسون را تایید می کند و همه قبول می کنند. یاماچ مثل دیوانه ها در خیابان های شهر می چرخد و به هرکسی که می رسد داروی کلونیا می دهد و این کارش باعث اذیت و آزار مردم می شود. عده ای او را متوقف می کنند و یاماچ که شباهت زیادی به علیچو پیدا کرده به میله ای می چسبد و تا شب تکان نمی خورد. پرستارهای آسایشگاه روانی او را سوار امبولانس کرده و با خود می برند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا