خلاصه داستان قسمت ۲۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

قسمت ۲۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
قسمت ۲۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

قسمت ۲۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

اندر به خانه ییلدیز میره و بهش میگه امروز نیومدی شرکت؟ او بهش میگه جلسه داشتیم برای دادگاه اندر ازش می پرسه چه جوری پیش رفت؟ ییلدیز کلافه و عصبانیه که میگه نپرس که اصلا نمی‌خواهم درباره‌اش حرف بزنم. اندر بحث را می برد سمت هالیت جان و ازش میپرسه امروز گذاشتیش پیش فیضا چطور بود؟ بچه خوشش اومده بود؟ خوش گذشته بهش؟ ییلدیز میگه والا از وقتی که اومد خیلی شنگول و شارژ بود سپس اندر به ییلدیز میگه میونه من و فیضا زیاد خوب نیست امشب دعوتش کن بیاد اینجا هم با هم دیگه شام میخوریم دور هم جمعیم و یک بهونه ای میشه که رابطه من با فیضا هم یه خورده خوب بشه. ییلدیز قبول می کنه و به فیضا زنگ میزنه. وقتی اسم ییلدیز رو گوشی فیضا میوفته با دیدن اسمش هول میکنه و به نور پرستار اطلس میگه ییلدیزه نکنه چیزی فهمیده؟ نور بهش میگه از کجا میخواد بفهمه؟ چاتای که چیزی بهش نگفته فکر بد نکن بردار ببین چیکار داره. بعد از برقراری تماس متوجه میشه که او را برای شام دعوت کرده خیالش راحت میشه.

آرزو وقتی به پیش کومرو میره ازش میپرسه چرا انقدر خوشحال و شادی؟ چه اتفاقی افتاده؟ کومرو بهش میگه چاتای زنگ زد فکر می کنی چی بهم گفت؟ برگشت گفت می خوام ببینمت و رو در رو با هم دیگه حرف بزنیم. آرزو بهش گوشزد میکنه که کاری نکنه که بعدا پشیمون بشه و خیلی سریع هم قبول نکنه و باهاش برگرده. اندر در خانه ییلدیز در حال آماده شدن هست و حسابی حالش خوبه و از این که میخواد دست فیضا را رو کنه حسابی خوشحال و مدام به حالت شعر اسم فیضا را به زبانش می‌آورد. سپس به برادرش زنگ میزنه و خبر می دهد که فیضا قراره بیاد اینجا و همه چیزو میگم. فیضا آماده شده و به خانه ایندیز می‌رسد آنها با هم دیگه سر میزه شام نشستند و در حال غذا خوردن هستن. فیضا با دیدن چهره شاداب و پر انرژی اندر بهش میگه خیر باشه اندر جان امروز خیلی شارژ و خوشحالی اتفاقی افتاده؟ اندر چیزی نمیگه و میخنده. ییلدیز به فیضا میگه به خاطر تاثیر من و مامانم هستش چند روزیه با ما زندگی میکنه انرژی ما هم بهش سرایت کرده. اندر از حال فیضا میپرسه و میگه امروز شرکت نیومدی؟

فیضا بهش میگه نه نیومدم یک کمی کسالت داشتم حالم خوب نبود اندر بهش میگه خدا بد نده سپس ییلدیز و مادرش بهش میگن الان حالت بهتره؟ خوبی؟ دکتر رفتی؟ فیضا بهشون میگه آره خداروشکر الان بهترم دکتر هم رفتم اندر بهش میگه آره من در جریان هستم که رفتی دکتر با پسرت. فیضا جا میخوره و بهش میگه ولی تا جایی که میدونم رفتی تا ببینی پدر بچه‌ات کیه؟! همگی جا میخورن و ییلدیز از اندر میخواد تا ساکت بشه و چیزی نگه فیضا عصبانی و کلافه میشه و برای اینکه جلوی اتفاقی که نباید بیفته را بگیرد از سر میز بلند میشه و میگه من میرم خونه اینجا نباشم بهتره، اندر جلوشو میگیره و میگه وایسا کجا؟ به این زودی میری؟ نمی خوای بگی پدر بچه‌ات کیه؟ همه کنجکاو شدن! اگه نمیگی من بگم بهشون سپس اندر بلند میگه پدر اطلس چاتای هستش. ییلدیز و مادرش حسابی تعجب می کنند و حال ییلدیز بد میشه و از فیضا میپرسه که این حقیقت داره یا نه؟ فیضا تایید میکنه و میگه ولی چیزی که فکر می کنی نیستش. ییلدیز عصبانی میشه به فیضا می‌گه همین الان از خونم گمشو بیرون.

فیضا هم با عصبانیت و ناراحتی از اونجا بیرون میزنه. چاتای به کومرو زنگ میزنه و ازش میخواد تا باهم دیگه قرار بزارن و رو در رو صحبت کنن. کومرو اول مخالفت میکنه و می‌گه ما دیگه حرفی نداریم همه حرفامونو زدیم چاتای می‌گه من هنوز حرفامو کامل بهت نزدم و امکان داره زمان نظر خیلی چیزا رو تغییر بده ازت می خوام برای آخرین بار با هم دیگه قرار بزاریم و حرف بزنیم سپس هرچی که گفتی همونو انجام میدیم. کومرو قبول می کنه و می گه باشه ایندفعه کدوم هتل یا سوئیتو میخوای اجاره کنی؟ چاتای بهش میگه هیچکدوم این سری می خوام بریم یه رستوران کومرو جا میخوره و میگه شوخی می کنی؟ منو مسخره می کنی؟ چاتای بهش میگه نه دیگه دلیلی نیست که پنهان کاری کنیم میریم یه رستوران و حرفامونو میزنیم سپس برای فردا شب قرار میزارن. بعد از چند دقیقه فضاا با عجله به خانه چاتای میاد و بهش میگه که ییلدیز همه چیز را فهمید چاتای شوکه می شه و می گه از کجا فهمید؟

فیضا می‌گه مثل این که اندر برام آدم گذاشته بود تا تعقیبم کنه چاتایی آرومش میکنه و میگه چیزی نبود که بشه همیشه پنهانش کرد بالاخره رو می شد تو خودتو الکی اذیت نکن. ییلدیز حسابی عصبی و از اندر میپرسه چرا زودتر به من چیزی نگفتی؟ اندر بهش میگه چون من همین امروز فهمیدم و اومدم بهت گفتم. او کل شب را بیدار میمونه. فردای آن روز مادر ییلدیز به آیسل میگه تا بره بیدارش کنه اما وقتی میاد آیسل میگه که ییلدیز خانم تو اتاقش نیست. ییلدیز به شرکت رفته و منتظر چاتای هست تا باهاش صحبت کنه، چاتای وقتی به اتاقش میره میبینه ییلدیز اونجاست ازش میپرسه که چی کار داره؟ ییلدیز باهاش دعوا میکنه و میگه هنوز موضوع دوست دخترت این وسطه یه موضوع دیگر اضافه کردی بهش تو چه جور آدمی هستی؟ وقتی با من بودی با چند نفر دیگه هم بودی؟ چاتای هیچ توضیحی بهش نمیده و می‌گه تو خودت هم زندگی خوبی نداشتی پس منو بازخواست نکن نفقه ای که میخوای را بهت میدم.

ییلدیز بیشتر اعصابش خورد میشه و از اتاقش بیرون میره و تو مسیر فیضا را میبینه و باهاش دعوا میکنه از حرف هایشان آرزو متوجه این موضوع میشه و به دوعان میگه پسر فیضا برای چاتای هستش دوعان به آرزو می گه اینو تو باید به کومرو بگی تا بفهمه چه جور آدمیه. فیضا در اتاقش سعی میکنه ییلدیز را آروم کنه اما موفق نمیشه و با عصبانیت از اتاقش بیرون میره. آرزو به خانه کومرو میره و ازش دلیل خوشحالیشو میپرسه کومرو همه چیز رو براش تعریف میکنه. آرزو بهش میگه که کار اشتباهیه اما کومرو به حرف‌های او اعتنایی نمیکنه. چاتای به اتاق اندر میره و بهش میگه بیا باهم دیگه متحد بشیم اینجوری بعد از اینکه شرکت دست من بیفته مدیرش تو میشی. اندر اول هیچ اشتیاقی تو ابتدای پیشنهاد نشون نمیده اما بعدش میگه درباره‌اش فکر می کنم….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل پنجم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا