خلاصه داستان قسمت ۲۲۴ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲۴ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی ، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۲۲۴ سریال ترکی تردید 
قسمت ۲۲۴ سریال ترکی تردید

خلاصه داستان قسمت ۲۲۴ سریال ترکی تردید 

ریحان از خواب بیدار می شود و به ایوان می رود و میران را می بیند که برایش میز چیده و حیاط را چراغانی کرده است. میران با بغض می گوید: «تنها زنی که عاشقش شدم تو هستی و هرچی یاد گرفتم از تو یاد گرفتم. ولی نمی تونم خودم رو کنترل کنم و حرصم رو سر تو خالی نکنم. دیگه تاوان هیچ اشتباهی رو تو پس نمیدی. من از تو و پسرمون عذرخواهی می کنم.» ریحان هم می گوید: «همین که بدونی من هرکاری می کنم برای تو و خانواده م می کنم کافیه.» میران دوان دوان می آید و او را در آغوش می کشد سپس هدیه اش را به او تقدیم می کند. او سرپرستی چند دختر یتیم را قبول کرده و سند آن را به ریحان می دهد و می گوید: «تو سرپرست اون دخترا خواهی بود.» ریحان از شوق میران را در آغوش می گیرد.

فسون با خبر می شود که جهان می خواهد با خانواده اش از میدیات برود. او به یارن زنگ می زند و می گوید: «جلوی عمارت شاداغلو منتظرتم.» یارن که از همه چیز خسته شده به کوچه می رود و سوار ماشین فسون می شود و از او عذرخواهی می کند. هاندان وقتی متوجه می شود دخترش را فسون با خودش برده از وحشت جیغ می کشد. جهان سوار ماشینش می شود و به تعقیب فسون می رود. فسون یارن را به محل کشته شدن هارون می برد و از او توضیح می خواهد. یارن به آرامی می گوید: «اسلحه رو از کمرش کشیدم و اون خواست اونو از دستم بگیره. اسلحه رو شلیک کردم و هارون به زمین افتاد. دیگه نفس نکشید. من قاتل پسرتم.» فسون که از شنیدن اینها قلبش به درد آمده اسلحه اش را به سمت یارن می گیرد و می گوید: «از پدرت جسورتری!»

نصوح هازار را از شکرت برمی دارد و می گوید: «باید یه جایی بریم.» و او را به مزرعه پیش عزیزه می برد. هازار که چشم دیدن عزیزه را ندارد پدرش را سرزنش می کند اما نصوح آنها را در اتاق تنها می گذارد. عزیزه با چشم اشک بار به هازار می گوید: «برای نجاتت تو آتیش رفتم. داشتی گریه می کردی. ولی پیدات نکردم و خودم سوختم. بعدها مادربزرگت به من گفت تو مردی و نصوح هم ازدواج کرده. به پدرت هم گفته بود که من مردم و برای همین از نصوح خبری نشد. من فقط به انتقام فکر کردم. بعدها سه تا پسر به دنیا آوردم ولی هیچ کس جای تو رو نگرفت. ولی خدا منو با تو امتحان کرد.» هازار گریه می کند و می گوید: «باورت نمی کنم. هرگز به تو مادر نخواهم گفت. تو عشقم رو از من گرفتی. دخترم رو با لباس عروس توی میدون شهر انداختی. پسرم رو نابود کردی. چرا انقدر بد شدی؟» عزیزه از هازار می خواهد که او را بکشد و هر دو را از این عذاب راحت کند. هازار اسلحه را به او می دهد و می گوید: «اگه آرزوی مرگ داری خودت انجام بده.» و از اتاق خارج می شود و وقتی کنار پدرش می رسد هر دو صدای شلیک گلوله می شنوند و به هم خیره می شوند. از آن طرف ریحان از میران می خواهد که یک شانس دوباره به عزیزه بدهد تا شاید عزیزه بتواند محبت خودش را ثابت کند. میران می گوید: «تو قلب بزرگی داری. توی قلب تو حتی برای اون پیرزن ترسناک هم جایی هست.» و به فکر فرو می رود.

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا